Paradox
مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
بخشدار
مدیر
کاربر VIP
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقرهای
کاربر ثابت
- نام هنری
- پارادوکس
- مقام خاص
- همیار کپیست و طراحی
- بخشدار
- - آموزش
- مدیر کتابدونی
- - ویراستاری
- شناسه کاربر
- 310
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-20
- موضوعات
- 510
- نوشتهها
- 5,404
- راهحلها
- 105
- پسندها
- 1,503
- امتیازها
- 1,313
- سن
- 19
- محل سکونت
- قبرستانیمتروکهبه نام«ذهن»
مثنوی چرا رفتی از سیمین بهبهانی چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم به سر، سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟ نه هنگام گل و فصل بهارست؟ نه عاشق در بهاران بی قرارست؟ نگفتم با لبان بسته ی خویش به تو راز درون خسته ی خویش؟ خروش از چشم من نشنید گوشت؟ نیاورد از خروشم در خروشت؟ اگر جانت ز جانم آگهی داشت چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟ کنار خانه ی ما کوهسارست ز دیدار رقیبان برکنارست چو شمع مهر خاموشی گزیند شب اندر وی به آرامی نشیند ز ماه و پرتو سیمینه ی او حریری اوفتد بر سینه ی او نسیمش م×س×ت×ی انگیزست و خوشبوست پر از عطر شقایق های خودروست بیا با هم شبی آنجا سرآریم دمار از جان دوری ها برآریم خیالت گرچه عمری یار من بود امیدت گرچه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده دل دیوانه را دیوانه تر کن مرا از هر دو عالم بی خبر کن بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست پی ِ فرداش فردای دگر نیست بیا… اما نه، خوبان خود پرستند به بندِ مهر، کمتر پای بستند اگر یک دم شرابی می چشانند خمارآلوده عمری می نشانند درین شهر آزمودم من بسی را ندیدم باوفا زآنان کسی را تو هم هر چند مهر بی غروبی به بی مهری گواهت این که خوبی گذشتم من ز سودای وصالت مرا تنها رها کن با خیالت