. . .

شعر اشعار رهی معیری

تالار متفرقه ادبیات

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,144
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #11
ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
دل به مهر باده نوشان بسته ایم
جان بکوی می فروشان داده ایم
در به روی خود فروشان بسته ایم
بحر طوفان زا دل پر جوش ماست
دیده از دریای جوشان بستهایم
اشک غم در دل فرو ریزیم ما
راه بر سیل خروشان بسته ایم
بر نخیزد ناله ای از ما رهی
عهد الفت با خموشان بسته ایم
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,144
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #12
تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست
مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,144
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #13
چشم فروبسته اگر وا کنی
درتو بود هر چه تمنا کنی

عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تونیست


از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو


همدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن که طبیب خودی


غیر که غافل ز دل زار تست
بی خبر از مصلحت کار تست


بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باش

چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بی خبر از خویش چرایی چرا؟


صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دام ره او شده است


تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو


خواجه مقبل که ز خود غافلی
خواجه نه ای بنده نا مقبلی


از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود آیی به خدایی رسی


پیر تهی کیسه بی خانه ای
داشت مکان در دل ویرانه ای


روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم


گنج زری بود در آن خاکدان
چون پری از دیده مردم نهان


پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود

گنج صفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت


عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین