. . .

انتشاریافته داستان عشق خیانتکار | فاطمه فرخی

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. جنایی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.


نام داستان: عشق خیانتکار
نویسنده: فاطمه فرخی
ژانر: عاشقانه، جنایی

خلاصه: دلی شکسته، قتلی دردآور، ماجرایی هیجانی و دردناک. پسری که دل می‌‌بازد و دختری که خنجر به دست، طالب درد اوست.
"برگرفته از پرونده‌های قتل عمد تهران"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,623
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #2
چه کسی می‌دانست پایان زندگی چگونه است؟
قلب عاشقش دیگر نمیزد! آیا واقعاً این پایان تلخ اوست؟
آشنایی او به واسطه‌ی یک سگ شروع شد؛ سگ کوچک و پشمالوی خواهرش مارال. آشنایی که زندگی او را به تباهی کشاند!
مارال خواهر کوچک‌تر ماکان بود، ازدواج کرده بود و دو ماهی میشد که باردار بود. ماکان همیشه به او گوش زد می‌کرد و می‌گفت که سگ برای خودش و بچه ضرر دارد و ممکن است به بچه آسیب برسد؛ ولی کو گوش شنوا؟
مارال عاشق سگش بود و حاضر نبود یک لحظه از او جدا شود؛ اما او برخلاف خواهرش خیلی از سگ بدش می‌آمد. به نظر او سگ حیوانی کثیف بود و فرقی برایش نمی‌کرد که خارجی و فانتزی باشد؛ یا از همان سگ بیابانی‌های خودمان.
بر سر این موضوع همیشه با خواهرش بحث می‌کرد و به او می‌گفت که حداقل وقتی به خانه می‌آید، او را با خود نیاورد؛ ولی سارا گوشش بدهکار نبود.
وقتی که ماکان می‌گفت برای بچه ضرر دارد و ممکن است سلامتی هر دو را به خطر بیندازد، مارال گوش نمی‌کرد و این استدلال را پایه‌ی علمی نمی‌دانست.
او یک سال از سارا بزرگ‌تر بود و تازه دانشگاهش را تمام کرده بود. همیشه به عنوان یک نصیحت‌گر ظاهر میشد؛ اما همین سگ، آشنایی او را با ساینا رقم زد.
آشنایی که او را به خاک سیاه نشاند و جوانی‌اش را به فنا داد! ساینا یک دختر بیست ساله‌ی شیرین زبان بود که از قضا دوست مارال و همسایه‌ی روبه‌رویی ماکان بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,623
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #3
با باز شدن پای سگ به خانه آن‌ها، کم کم پای ساینا نیز باز شد؛ او به بهانه‌ی دیدن سگ، در آن‌جا رفت و آمد می‌کرد؛ اما هیچ کس از آینده‌ی تلخ آن‌ها خبر نداشت! وگرنه هیچ کدام حتی نگاهی بهم نمی‌انداختند.
دوستی آن‌ها بر سر همین سگ بود. هر وقت که آن‌ها را می‌دید، یا مشغول نوازشش بودند؛ یا موضوع صحبتشان نیز همین بود.
ماکان، پسر خوشتیپ و جذابی بود که چشم ساینا را گرفته بود و او را به خود علاقه‌مند کرده‌ بود؛ اما تنها ساینا نبود که دلباخته‌ی ماکان شده بود! دختران زیادی دنبال او بودند؛ ولی به آن‌ها اهمیت نمی‌داد و اهل فعالیت‌های جانبی نبود و این ساینا را بیشتر ترقیب می‌کرد تا دل ساده‌ی آن پسرک را ببرد.
ماکان، پسری درس خوان و موفق بود؛ در رشته‌ی کامپیوتر فارغ التحصیل شده و لوح‌های زیادی کسب کرده‌ بود. همه‌ی موفقیت‎‌های خود را، از پدر زحمتکشش می‌دانست؛ پدرش کارگر شهرداری بود و یک وانت داشت که بعدازظهر‌ها با آن کار می‌کرد.
ماکان به خوبی می‌توانست از ظاهر دلفریب خود سواستفاده کند و کسی را فریب دهد؛ اما هیچ گاه این کار را نکرد و زیبایی خدادادی خود را در راه صحیح خرج می‌کرد.
کم کم حضور وقت و بی وقت ساینا به بهانه دیدن سگ مارال، کار دستش داد. ارتباطشان از جـ×ر و بحث در مورد علاقه‌ی ساینا به سگ شروع شد!
ساینا خیلی زود تسلیم افکار احسان شد و گفت:
- حق با توست! با این استدلال‌هایی که آوردی، دیگر هیچ وقت وقتم را با سگ بازی هدر نمی‌دهم؛ ولی آخر بگو چه کارکنم؟ من وقت آزاد زیادی دارم؛ دوست دارم مثل یک برادر با من باشی و به من کمک کنی.
ماکان خبر نداشت که ساینا چه نقشه‌‌های شومی برای او کشیده و در آینده‌ی خیلی نزدیک و تلخ، قرار است چه اتفاقات ناگواری بیافتد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,623
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #4
اولش قبول نمی‌کرد؛ ولی کمی بعد تسلیم اصرارهای زیاد پر ع*ش*و*ه‌ی ساینا شد و قبول کرد که به او کمک کند.
از آن روز به بعد ساینا به بهانه یاد گرفتن کامپیوتر به خانه رفت و آمد می‌کرد؛ خانواده‌ها که به آن‌ها اعتماد داشتند، مانع این آموزش شوم نشدند!
رابطه‌ی عادی داشتند؛ ولی فقط اول این‌گونه بود. چند روزی گذشت و ماکان از روی هدایا و رفتارهای ساینا فهمید که به او علاقه دارد و آموزش فقط بهانه‌ای بیش نبوده! دخترک به بهانه‌ی تشکر، کادو‌های گران قیمت و شیکی برای او می‌گرفت؛ ماکان به او می‌گفت که به این کار‌ها نیازی نیست و فقط قصدش کمک است؛ اما ساینا به کارش ادامه می‌داد! تا این‌که ماکان جذب او شد و نهایتاً تسلیم عشق دخترک شد.
در همین زمان بود که به او پیشنهاد داد به غیر از زمان‌های تدریس، زمانی هم برای گردش بگذارند؛ این‌طور بود که رابطه‌یشان از عادی شدن خارج شد و گذاشتن قرار‌های یواشکی شروع شد.
آن‌قدر سرگرم می‌شدند که نمی‌دانستند چه‌گونه زمان در گذر است! یک روز دربند، روز دیگر توچال، یک روز در پارک جمشیدیه و روز بعد در رستوران یا سینما. کم کم کلاس‌های کامپیوتر به فراموشی سپرده شد و به خانواده‌ها خبر دادند که ساینا علاقه‌ای به ادامه این آموزش ندارد.
دو - سه ماهی به همین منوال گذشت. این اواخر ساینا پا پس کشیده بود و کم‌تر با احسان قرار می‌گذاشت و می‌گفت که اگر قرار است این‌طور پیش برود، باید با هم ازدواج کنیم؛ وگرنه دوستیمان را قطع کنیم.
اما احسان به فکر ازدواج و تشکیل خانواده نبود؛ مخالفت می‌کرد و اصرار بر ادامه‌ی دوستی داشت. ساینا از راه عشوه وارد شد و توانست در طی چند روز احسان را تسلیم خود کند و بتواند با او ازدواج کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,623
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #5
ماکان تسلیم خواسته‌های ساینا شد و به او قول ازدواج داد. چند ماهی گذشت و بعد از مراسم خواستگاری و عقد، به خانه‌ی کوچک خودشان آمدند؛ خانه‌ای که بعد‌ها عذابگاه هر دو می‌شود. ماکان عاشق ساینا بود و در این مدت برایش کم نذاشته بود. خانواده‌ها خوشحال از این وصلت برایشان آرزوی خوشبختی کردند و آن‌ها را تنها گذاشتند. ساینا هم با ماکان به گرمی صحبت می‌کرد. خانه‌ی کوچک، ولی پر مهری داشتند!
هر دوی آن‌ها عاشق هم بودند! ماکان جانش برای ساینا در می‌رفت و همین‌طور ساینا برای او! به نظرش ساینا زن فوق‌العاده و مهربانی بود که هیچ وقت نمی‌توانست از او جدا شود و تنهایش بگذارد!
ماکان به کمک یکی از دوستانش در شرکت نوپا و کوچکی مشغول کار شد؛ساینا هم برای این‌که کمک دستی برای او باشد، مشغول کار در شرکت مدرنی شد.
هر دو گرم زندگی بودند و مثل لیلی و مجنون با هم زندگی می‌کردند. ماکان هر وقت که به خانه می‌آمد، برای همسرش یک شاخه گل می‌گرفت و کم کم این کار برایش عادت شد. ساینا هم ل*ب پنجره می‌نشست و برای دیدن ماکان لحظه شماری می‌کرد؛ هر روز یک مدل غذا درست می‌کرد و به خودش و زندگی می‌رسید. ساینا از زیبایی خودش استفاده می‌کرد و برای ماکان دلبری می‌کرد و پسرک عاشق را مجنون می‌کرد.
تا این‌که کم کم رفتار ساینا سرد و بی روح شد و ماکان متوجه شد که پای یک نفر دیگر در میان است؛ یک نفر که زندگی ‌آن‌ها را داشت به ویرانی می‌کشاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,623
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #6
این را از تماس‌های پی در پی و زیاد ساینا فهمید؛ سعی کرد ببیند فردی که مدام به همسرش زنگ می‌زند چه کسی است و با او چه کار دارد؛ اما نتوانست! از خود ساینا که می‌پرسید جواب قانع کننده‌ای دریافت نمی‌کرد.
یکی - دو بار پنهانی تلفنش را کنترل کرد؛ اما باز هم نتوانست آن فرد را پیدا کند. از آن طرف رفتار‌های سرد و بی روح ساینا اعصابش را خورد کرد بود و حالش را بد‌تر می‌کرد. دیگر خانه‌یشان بوی عشق و محبت نمی‌داد؛انگار به خانه اکسیر بی روحی پاشیده باشند! همه چیز بهم ریخته بود.
بیشتر مواقع که ماکان از سر کار بر می‌گشت، ساینا خانه نبود و تا آخر شب به خانه نمی‌آمد. وقتی هم که از او سوال می‌کرد کجا بوده، با سردی پاسخ می‌دا که کار داشته و به او هیچ ربطی ندارد!
کم کم بحث و دعواهایشان شروع شد؛ به طوری که منجر به کتک کاری شد! یک روز ماکان زودتر از خانه زد بیرون و سوار بر اتومبیلش منتظر ساینا شد.
می‌خواست تعقیبش کند و ببیند که تمام روز کجاست و دلیل رفتار‌های سرد او را بفهمد؛ حتماً دلیل خاصی داشته که ساینایی که روزی مثل یک بلبل، آواز عشق می‌خواند و جانش برای ماکان در می‌رفت؛ این‌طور به یک باره با او سرد شده است.
هر چه که بود، ماکان باید می‌فهمید. نمی‌توانست بی توجه‌ای همسرش را تحمل کند؛ اوعاشقش بود و دل عاشقش از رفتار‌های ساینا شکسته بود.
یک ساعت بعد ساینا، آراسته و زیبا از خانه خارج شد و برای تاکسی دست تکان داد؛ سوار شد و از دید ماکان خارج شد. سریع ماشین را روشن و شروع به تعقیب ساینا کرد؛ شب شده بود و ساینا جای خاصی نرفته بود.
فقط به کلاس آشپزی و بعد به محل کارش رفته بود؛ ماکان از این‌که به او شک کرده بود پشیمان بود و خود را سرزنش می‌کرد. کمی بعد با دیدن ساینا و مردی که کنارش بود، خون در بدنش یخ زد و به کل افکارش را بهم ریخت؛ خودش را با این‌که مشتری یا همکارش است، آرام کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,623
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #7
وقتی ساینا سوار ماشین مرد شد؛ ماکان احساس کرد که کل وجودش متلاشی شده و سرش دارد منفجر می‌شود. آن‌ها را تا عمارت بزرگی تعقیب کرد. باورش نمیشد که ساینایش این چنین برای مرد غریبه‌ای عشوه می‌ریزد و با صدای بلند می‌خندد. او حق نداشت!رحق نداشت قلب عاشقش را زیر پا بگذارد و بدون توجه به ماکان پی خوش‌گذرانی برود؛ حق نداشت که برای مرد غریبه‌ای بخندد! خنده‌هایش فقط و فقط برای او بود. ماکان حس می‌کرد مثل یک مرده‌ی متحرک است! اعصابش بهم ریخته بود و کم کم خشم جای غم و ناراحتی را گرفت. آن‌قدر عصبانی بود که نمی‌دانست دارد چه کار می‌کند! زمانی که به خودش آمد، خود را بالای جسد خونین ساینا دید. ساینای عزیزش، حال به دستان خودش کشته شده بود؛ کنار جسد ساینا،جسد همان مرد غریبه‌ای بود که چشم به زن ماکان داشت. هنوز نتوانسته بود ماجرای چند دقیقه پیش را درک کند!
در آن شب پاییزی که تابستان تازه کوچ کرده بود و نسیم خنک و آرام‌بخش جای گرمای جان فرسا را می‌گرفت؛ در طول خیابان‌های پیچ در پیچ، در یک کوچه‌ی آرام، زیر نور ماه، خانه‌ها می‌درخشیدند. سکوت سایه‌اش را روی درها و دیوارها گسترانیده بود و در انتهای همین خیابان، در یکی از این خانه‌ها، سه جسد خونین افتاده بود؛ سه جسد که یکی متعلق به ساینا، یکی متعلق به مردی که رییس ساینا بود و ساینا به خاطر پول به سمت او جذب شد و جسد بعدی متعلق به مردی عاشق بود که در این بازی، اشتباه جان باخته بود؛ به دلیل عاشقی، مرده بود؛ به‌خاطر این‌که نمی‌توانست هضم کند که عشقش، کسی که ادعای عاشقی می‌کرد، به او خیانت کرده و به همین دلایل با قلبی شکسته اول آن مرد، عشقش و بعد خود را کشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,623
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #8
شاید اگر ساینا به فکر پول و قیافه نبود، الان در کنار ماکان یک زندگی عاشقانه داشتند؛ شاید اگر هیچ وقت ماکان با ساینا آشنا نمیشد و تسلیم خواسته‌های او نمیشد، الان هر سه زنده و خوشحال بودند. شاید هم اگر آن مرد به‌خاطر زیبایی ساینا از او استفاده نمی‌کرد و سرش به کار خودش بود، الان ساینا از او دلسرد شده بود و کنار ماکان عاشق بود. شاید هیچ کدام مقصر نیستند و این مارال‌ است که باید به حرف ماکان گوش می‌‌کرد و سرنوشت آن‌ها را به تباهی نمی‌کشاند.
به نظر شما کدامشان مقصر است؟ ماکان؟ ساینا؟ مرد غریبه یا مارال؟
پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

مدیر تایپ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1519
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
0
نوشته‌ها
379
پسندها
1,019
امتیازها
123

  • #9


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین