انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
آموزش
آموزش نویسندگی
متفرقه آموزش نویسندگی
کتاب درهای نیمه باز | خلاصه و مرور کتاب
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ARA.O.O" data-source="post: 51191" data-attributes="member: 300"><p>جستار «<strong>تحقق ایران در خارج از ایران</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>این جستار تأملی بر مهاجرت است. مهاجرت چهرههای سرشناسی که رفتهاند و دستاوردهایی که به بار آورده یا از دست دادهاند.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«شاهرخ مسکوب: وقتی از توماس مان پرسیدند وطن تو کجاست؟ میگوید وطن من زبان آلمانی است. وطن من هم زبان فارسی است. فرهنگ ایران است. اگر چه خیلی از جنبههایش را نمیپسندم ولی در آن زندگی میکنم؛ و در دورهای که در فرهنگ هستم بیشتر از دورهای که در ایران بودم در فرهنگ ایران به سر میبردم.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«هنرمند یا هر کسی که بهنوعی ذهن و روانش درگیر تولید محصولی است که با مقولاتی کیفی مرتبط است و توصیف میشود، جدای از زندگی کردن که ظاهراً چارهای از آن نیست، لازم است که گاهی به حاشیۀ زندگی برود یا در همان وسط مدتی سکوت کند. کار او در ضمن زندگی کردن است که دربارۀ زندگی بیندیشد.»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>آیین کتابخوانی</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>جستاری دربارۀ عشقبازی نویسنده با کتابهایش است. در این جستار انگار صدای بند حرف زدن نویسنده با احساسش را میخوانیم.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«دو سه روزی یکبار مینشینم کنار کتابخانه به کتابها سر میزنم. به همه نگاه میکنم. اسم کتابها و نویسندهها و مترجمها را میخوانم. چه لذتی میبرم. بعضی را بیرون میکشم. ورقی میزنم و بهش اطمینان میدهم که روزی خوانده خواهد شد.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«استاندال فصل هفتم سرخ و سیاه را این گونه آغاز میکند: برای راه پیدا کردن در دل، راهی جز شکستن آن نمیدانند. من هم میگذارم کتابها دلم را بشکنند. وارد کتابفروشی که میشوم اول دوری میزنم. کتاب تازه یا کتابی که چشمم را گرفته یا کتابی را که به دنبالش آمدهام زیرچشمی نگاه میکنم و ازش دور میشوم.</p><p></p><p> </p><p></p><p>میگذارم حسرت نداشتن آن کتاب به جانم بیفتد. میگذارم بسوزاندم. خوب که گر گرفت، میگذارم از کتابفروشی میروم. میگذارم دلم را بشکند و مال من نشود.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«کتاب را از کتابفروشی میخرم توی نایلون یا کیف نمیگذارم. دستم میگیرم. پیاده باهاش راه میروم. میزنم زیر بغلم. اگر سوار ماشین باشم تا خانه روی جلدش را نگاه میکنم. مقدمههای کوتاه نویسنده یا مترجم را چندین بار میخوانم»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>دو تورم در تن تهران قر در کمر مفهوم در سر</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>از حال و احوالات تهران ۸۸ میگوید و چیزهایی که در سر مردم این شهر میگذرد. تورم فکری از آشفتگیهای ذهنی میگوید و نویسنده میخواهد در این جستار بگوید «برای هماهنگی دو تورم باید فکری کرد. یک دست صدا ندارد.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«تهران اصلاً برای دیده شدن است. در تهران همه تلاش میکنند دیده شوند. در شهرستان همه تلاش میکنند دیده نشوند؛ یعنی از آنچه برایشان متصور است فراتر نروند فروتر هم نمانند. در تهران چیزی برای کسی متصور نیست.</p><p></p><p> </p><p></p><p>در تهران باید دیده شوی. تلاش برای دیده شدن بهمثابۀ تلاش برای بودن را همهجا در تهران میشود دید. کافی است سرت را بچرخانی. در تهران باید به دنبال واسطهای باشی برای دیده شدن. چیزی از بیرون»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«تهران مفهومی متورم است که مدام فریاد میزند بهترش هم میشود. تهران این توهم را ایجاد میکند که همه چیز شدنی است. تهران رؤیاها را بیدار میکند نه با نوازش با توسری.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«دنیا خودش را در خیابان انقلاب گشود. خیابان انقلاب ترک خورد و دنیا زد بیرون. میدان انقلاب. در این بلبشو چه فرصتی بود برای درس خواندن؟ در خیابانهای تهران از اینسو به آنسو میشدیم و میفهمیدیم. شغلمان فهمیدن بود.»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>کافیشاپی برای همه</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>دربارۀ دیدگاه نویسنده به شبکههای اجتماعی به عنوان ورژن دیجیتالی حضور، در این جستار میخوانیم.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«آدم زیاد حال و حوصلۀ سورپریز شدن ندارد. حال و حوصلۀ مواجهه با چیزی غیر از آنچه که بهش فکر کرده و برایش برنامه ریخته بود را ندارد. آدم امروز میخواهد گم باشد. برای خودش باشد. امروزیها وقتی آشنایی در خیابان میبینند چشم میدزدند و وانمود میکنند کسی را ندیدهاند. غالباً منتظرند سر صحبت را آن دیگری باز کند؛ اما سر صحبت معمولاً باز نمیشود.»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>مطرب مهتاب و آنچه شنیدی نگو</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>این جستار به معنای سادۀ «حرف زدن» میپردازد. نویسنده سعی میکند مکان درست و زمان درست حرف زدن یا ارزش سکوت را در این جستار کوتاه به ما نشان دهد.</p><p></p><p> </p><p></p><p><img src="https://madresenevisandegi.com/wp-content/uploads/%D8%B4%D9%85%DB%8C%D9%85-3.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p><p></p><p> </p><p></p><p>«نفس حرف زدن هیچگاه رهاییبخش نبوده و نیست. آیا میتوان فرمولی برای حرف زدنی ارائه کرد که به رهایی بینجامد؟</p><p></p><p> </p><p></p><p>حرفهایی که میزنیم از کجا میآیند؟ ما را به کجا میبرند؟ از کجا میشود بر حرف زدن مسلط شد؟ چطور میشود از حرف زدن کام گرفت؟»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>وقتی از دهۀ شصت حرف میزنم از چه حرف میزنم؟</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>همانطور که از عنوان این جستار پیداست، رسوبات دهۀ شصت در ذهن نویسنده و تصاویر آن موقع را به نمایش میگذارد.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«مغز ما منطق برنمیدارد. ما بیش از اندازه مدرن بار آمدهایم. ما پسا مدرن شدهایم. هر چیز را از هرکجا که باشد مصرف میکنیم. بی هیچ گلایه. با طرح خندهای حتی.</p><p></p><p> </p><p></p><p>دهۀ شصت یکجور دیگری بود. ما هم یکجور دیگری بودیم. بعد زندگی یک طور دیگری شد. ما هم یک طور دیگری شدیم. دهه شصت هم یک طور دیگری شد.»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>زمان که بر ما میگذرد و ما که در زمان میگذریم</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>نویسنده دربارۀ انگیزهاش از نوشتن این جستار میگوید: «وقتی تعداد فیلمهای معناداری که از سینمای مستند ایران دیدم از حدی فراتر رفت، احساس کردم باید چیزی دربارهاش بنویسم.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>این نوشته حاصل روزهای مستند دیدن نویسنده است که با نوعی امیدواری برآمده از این فیلمها عجین است.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«امروز ظاهراً اوضاع فرق کرده. سینمای مستند پربارتر از گذشته شده و حرفهای جدیدتری دارد؛ و میشود حس کرد که شخصیت دوربین در این سینما رفتهرفته به شخصیت قلم نزدیکتر میشود؛ و قلم یعنی امکان محض. قلم باید هر روز بنویسد. فرقی نمیکند چه بنویسد؛ اما باید چیزی برای خواندن وجود داشته باشد. چون بدون خواندن از پیش نمیرود. نمیگذرد و کاری هم نمیشود کرد.»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>به برادرم پیمان</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>این جستار نامهای است که نویسنده به برادرش که در کشور دیگری ساکن است نوشته و در آن از لحظههای دوری فیزیکی و دوری ذهنی این دو برادر سخن گفته شده است.</p><p></p><p> </p><p></p><p>این نوشته معجونی از دلتنگی و یادآوری لحظات شیرین است.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«ما هیچوقت حرف زیادی با هم نداشتیم و هر دو میدانستیم میان ما شکل گرفتن یک توافق تمامقد و تمامعیار در تقریباً نزدیک به تمام مسائل ممکن، عملاً نزدیک به محال بود و هست؛ اما اینها را هم میشود ریخت دور.</p><p></p><p> </p><p></p><p>از جهانها به جهانها پلهایی هست اما نه برای آنها که میخواهند پیروزمندانه از آنها عبور کنند و توفق و برتری جهان خودشان را اثبات کنند. پلهایی هست از جهانها به جهانها برای آنهایی که میخواهند روی پلها بایستند و به فاصلۀ دو جهان نگاه کنند.»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>نادر از سیمین</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>نگاهی به حال و هوای این فیلم است که مقارن با این نوشته شده و توصیفی از آنچه در ذهن عموم (طبقۀ متوسط) میگذرد یا بهتر است بگذرد.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«درنهایت فیلم راه خودش را میرود و ما باید راه خودمان را برویم. کاغذ کوچکی برداریم و به جدایی نادر از سیمین نمره بدهیم؛ و او را به حال خودش رها کنیم باشد که او نیز ما را به حال خودمان رها کند.</p><p></p><p> </p><p></p><p>زیرا که به قول کریستین بوبن بعضی از آثار با تو تا در خانهات میآیند. بعضی را در راهپله هم همراهت میآوری. بعضی را داخل آپارتمانت میبری. بعضی را شب با خود به بستر خواب میبری. بعضی را تا رؤیاهایت هم میبری. تعداد این آثار هر چه که جلوتر میرویم کمتر میشود جدایی نادر از سیمین را تا کجا با خود میبرید؟»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>ضربانِ گذشته در حال</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>تأملی است بر تأثیرپذیری از تاریخ و اینکه چطور اتفاقات گذشته مسیر امروز و فردای زندگی را تحت تأثیر خود قرار میدهد.</p><p></p><p> </p><p></p><p>«نیچه میگوید آگاهی مابهالتفاوت شکست و پیروزی است. یک شکست در لحظۀ حال، یک خلأ. یک گرداب. یک تراکم نامبارک غم، تاریخ را احضار میکند.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«آیا کسی در یک طبقه و کلاس خاص اجتماعی میتواند بهطور کامل از مختصات طبقه و کلاس مبدأ تولدش جدا شود؟ آیا میتوان زندگی یکسر نویی را زندگی کرد؟ یا ناچار در جایجای زندگی تنهاش میخورد به تنۀ گذشتهاش و گذشتۀ پدر و مادرش و اجدادش؟ ما چقدر آزادیم؟»</p><p></p><p> </p><p></p><p> </p><p></p><p>جستار «<strong>یک گزارش به آینده</strong>»</p><p></p><p> </p><p></p><p>آخرین جستار کتاب بازخوانی محدودهای از زمان از دست رفته است که در آخر با نوشتن نامهای به یک دوست ختم میشود.</p><p></p><p> </p><p></p><p>نویسنده دربارۀ این متن مینویسد: «سؤالم این بود که چگونه میتوان گزارشی به دست داد از روزگاری که شیرین نبود اما دستآخر ما را نکشت.»</p><p></p><p> </p><p></p><p>«دیروز نوشین همسرم و بهترین دوستم میگفت شمیم نگران نباش. ماندهایم و با هم مملکتمان را میسازیم. ناامید نباش! صدایش که این را میگفت لطیف بود و ته چشمش خیس بود. این جور نبود که در نگاهش استقامت و ایستادگی باشد. در نگاهش دریا بود و باد بود و آسمان آبی بود.»</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ARA.O.O, post: 51191, member: 300"] جستار «[B]تحقق ایران در خارج از ایران[/B]» این جستار تأملی بر مهاجرت است. مهاجرت چهرههای سرشناسی که رفتهاند و دستاوردهایی که به بار آورده یا از دست دادهاند. «شاهرخ مسکوب: وقتی از توماس مان پرسیدند وطن تو کجاست؟ میگوید وطن من زبان آلمانی است. وطن من هم زبان فارسی است. فرهنگ ایران است. اگر چه خیلی از جنبههایش را نمیپسندم ولی در آن زندگی میکنم؛ و در دورهای که در فرهنگ هستم بیشتر از دورهای که در ایران بودم در فرهنگ ایران به سر میبردم.» «هنرمند یا هر کسی که بهنوعی ذهن و روانش درگیر تولید محصولی است که با مقولاتی کیفی مرتبط است و توصیف میشود، جدای از زندگی کردن که ظاهراً چارهای از آن نیست، لازم است که گاهی به حاشیۀ زندگی برود یا در همان وسط مدتی سکوت کند. کار او در ضمن زندگی کردن است که دربارۀ زندگی بیندیشد.» جستار «[B]آیین کتابخوانی[/B]» جستاری دربارۀ عشقبازی نویسنده با کتابهایش است. در این جستار انگار صدای بند حرف زدن نویسنده با احساسش را میخوانیم. «دو سه روزی یکبار مینشینم کنار کتابخانه به کتابها سر میزنم. به همه نگاه میکنم. اسم کتابها و نویسندهها و مترجمها را میخوانم. چه لذتی میبرم. بعضی را بیرون میکشم. ورقی میزنم و بهش اطمینان میدهم که روزی خوانده خواهد شد.» «استاندال فصل هفتم سرخ و سیاه را این گونه آغاز میکند: برای راه پیدا کردن در دل، راهی جز شکستن آن نمیدانند. من هم میگذارم کتابها دلم را بشکنند. وارد کتابفروشی که میشوم اول دوری میزنم. کتاب تازه یا کتابی که چشمم را گرفته یا کتابی را که به دنبالش آمدهام زیرچشمی نگاه میکنم و ازش دور میشوم. میگذارم حسرت نداشتن آن کتاب به جانم بیفتد. میگذارم بسوزاندم. خوب که گر گرفت، میگذارم از کتابفروشی میروم. میگذارم دلم را بشکند و مال من نشود.» «کتاب را از کتابفروشی میخرم توی نایلون یا کیف نمیگذارم. دستم میگیرم. پیاده باهاش راه میروم. میزنم زیر بغلم. اگر سوار ماشین باشم تا خانه روی جلدش را نگاه میکنم. مقدمههای کوتاه نویسنده یا مترجم را چندین بار میخوانم» جستار «[B]دو تورم در تن تهران قر در کمر مفهوم در سر[/B]» از حال و احوالات تهران ۸۸ میگوید و چیزهایی که در سر مردم این شهر میگذرد. تورم فکری از آشفتگیهای ذهنی میگوید و نویسنده میخواهد در این جستار بگوید «برای هماهنگی دو تورم باید فکری کرد. یک دست صدا ندارد.» «تهران اصلاً برای دیده شدن است. در تهران همه تلاش میکنند دیده شوند. در شهرستان همه تلاش میکنند دیده نشوند؛ یعنی از آنچه برایشان متصور است فراتر نروند فروتر هم نمانند. در تهران چیزی برای کسی متصور نیست. در تهران باید دیده شوی. تلاش برای دیده شدن بهمثابۀ تلاش برای بودن را همهجا در تهران میشود دید. کافی است سرت را بچرخانی. در تهران باید به دنبال واسطهای باشی برای دیده شدن. چیزی از بیرون» «تهران مفهومی متورم است که مدام فریاد میزند بهترش هم میشود. تهران این توهم را ایجاد میکند که همه چیز شدنی است. تهران رؤیاها را بیدار میکند نه با نوازش با توسری.» «دنیا خودش را در خیابان انقلاب گشود. خیابان انقلاب ترک خورد و دنیا زد بیرون. میدان انقلاب. در این بلبشو چه فرصتی بود برای درس خواندن؟ در خیابانهای تهران از اینسو به آنسو میشدیم و میفهمیدیم. شغلمان فهمیدن بود.» جستار «[B]کافیشاپی برای همه[/B]» دربارۀ دیدگاه نویسنده به شبکههای اجتماعی به عنوان ورژن دیجیتالی حضور، در این جستار میخوانیم. «آدم زیاد حال و حوصلۀ سورپریز شدن ندارد. حال و حوصلۀ مواجهه با چیزی غیر از آنچه که بهش فکر کرده و برایش برنامه ریخته بود را ندارد. آدم امروز میخواهد گم باشد. برای خودش باشد. امروزیها وقتی آشنایی در خیابان میبینند چشم میدزدند و وانمود میکنند کسی را ندیدهاند. غالباً منتظرند سر صحبت را آن دیگری باز کند؛ اما سر صحبت معمولاً باز نمیشود.» جستار «[B]مطرب مهتاب و آنچه شنیدی نگو[/B]» این جستار به معنای سادۀ «حرف زدن» میپردازد. نویسنده سعی میکند مکان درست و زمان درست حرف زدن یا ارزش سکوت را در این جستار کوتاه به ما نشان دهد. [IMG]https://madresenevisandegi.com/wp-content/uploads/%D8%B4%D9%85%DB%8C%D9%85-3.jpg[/IMG] «نفس حرف زدن هیچگاه رهاییبخش نبوده و نیست. آیا میتوان فرمولی برای حرف زدنی ارائه کرد که به رهایی بینجامد؟ حرفهایی که میزنیم از کجا میآیند؟ ما را به کجا میبرند؟ از کجا میشود بر حرف زدن مسلط شد؟ چطور میشود از حرف زدن کام گرفت؟» جستار «[B]وقتی از دهۀ شصت حرف میزنم از چه حرف میزنم؟[/B]» همانطور که از عنوان این جستار پیداست، رسوبات دهۀ شصت در ذهن نویسنده و تصاویر آن موقع را به نمایش میگذارد. «مغز ما منطق برنمیدارد. ما بیش از اندازه مدرن بار آمدهایم. ما پسا مدرن شدهایم. هر چیز را از هرکجا که باشد مصرف میکنیم. بی هیچ گلایه. با طرح خندهای حتی. دهۀ شصت یکجور دیگری بود. ما هم یکجور دیگری بودیم. بعد زندگی یک طور دیگری شد. ما هم یک طور دیگری شدیم. دهه شصت هم یک طور دیگری شد.» جستار «[B]زمان که بر ما میگذرد و ما که در زمان میگذریم[/B]» نویسنده دربارۀ انگیزهاش از نوشتن این جستار میگوید: «وقتی تعداد فیلمهای معناداری که از سینمای مستند ایران دیدم از حدی فراتر رفت، احساس کردم باید چیزی دربارهاش بنویسم.» این نوشته حاصل روزهای مستند دیدن نویسنده است که با نوعی امیدواری برآمده از این فیلمها عجین است. «امروز ظاهراً اوضاع فرق کرده. سینمای مستند پربارتر از گذشته شده و حرفهای جدیدتری دارد؛ و میشود حس کرد که شخصیت دوربین در این سینما رفتهرفته به شخصیت قلم نزدیکتر میشود؛ و قلم یعنی امکان محض. قلم باید هر روز بنویسد. فرقی نمیکند چه بنویسد؛ اما باید چیزی برای خواندن وجود داشته باشد. چون بدون خواندن از پیش نمیرود. نمیگذرد و کاری هم نمیشود کرد.» جستار «[B]به برادرم پیمان[/B]» این جستار نامهای است که نویسنده به برادرش که در کشور دیگری ساکن است نوشته و در آن از لحظههای دوری فیزیکی و دوری ذهنی این دو برادر سخن گفته شده است. این نوشته معجونی از دلتنگی و یادآوری لحظات شیرین است. «ما هیچوقت حرف زیادی با هم نداشتیم و هر دو میدانستیم میان ما شکل گرفتن یک توافق تمامقد و تمامعیار در تقریباً نزدیک به تمام مسائل ممکن، عملاً نزدیک به محال بود و هست؛ اما اینها را هم میشود ریخت دور. از جهانها به جهانها پلهایی هست اما نه برای آنها که میخواهند پیروزمندانه از آنها عبور کنند و توفق و برتری جهان خودشان را اثبات کنند. پلهایی هست از جهانها به جهانها برای آنهایی که میخواهند روی پلها بایستند و به فاصلۀ دو جهان نگاه کنند.» جستار «[B]نادر از سیمین[/B]» نگاهی به حال و هوای این فیلم است که مقارن با این نوشته شده و توصیفی از آنچه در ذهن عموم (طبقۀ متوسط) میگذرد یا بهتر است بگذرد. «درنهایت فیلم راه خودش را میرود و ما باید راه خودمان را برویم. کاغذ کوچکی برداریم و به جدایی نادر از سیمین نمره بدهیم؛ و او را به حال خودش رها کنیم باشد که او نیز ما را به حال خودمان رها کند. زیرا که به قول کریستین بوبن بعضی از آثار با تو تا در خانهات میآیند. بعضی را در راهپله هم همراهت میآوری. بعضی را داخل آپارتمانت میبری. بعضی را شب با خود به بستر خواب میبری. بعضی را تا رؤیاهایت هم میبری. تعداد این آثار هر چه که جلوتر میرویم کمتر میشود جدایی نادر از سیمین را تا کجا با خود میبرید؟» جستار «[B]ضربانِ گذشته در حال[/B]» تأملی است بر تأثیرپذیری از تاریخ و اینکه چطور اتفاقات گذشته مسیر امروز و فردای زندگی را تحت تأثیر خود قرار میدهد. «نیچه میگوید آگاهی مابهالتفاوت شکست و پیروزی است. یک شکست در لحظۀ حال، یک خلأ. یک گرداب. یک تراکم نامبارک غم، تاریخ را احضار میکند.» «آیا کسی در یک طبقه و کلاس خاص اجتماعی میتواند بهطور کامل از مختصات طبقه و کلاس مبدأ تولدش جدا شود؟ آیا میتوان زندگی یکسر نویی را زندگی کرد؟ یا ناچار در جایجای زندگی تنهاش میخورد به تنۀ گذشتهاش و گذشتۀ پدر و مادرش و اجدادش؟ ما چقدر آزادیم؟» جستار «[B]یک گزارش به آینده[/B]» آخرین جستار کتاب بازخوانی محدودهای از زمان از دست رفته است که در آخر با نوشتن نامهای به یک دوست ختم میشود. نویسنده دربارۀ این متن مینویسد: «سؤالم این بود که چگونه میتوان گزارشی به دست داد از روزگاری که شیرین نبود اما دستآخر ما را نکشت.» «دیروز نوشین همسرم و بهترین دوستم میگفت شمیم نگران نباش. ماندهایم و با هم مملکتمان را میسازیم. ناامید نباش! صدایش که این را میگفت لطیف بود و ته چشمش خیس بود. این جور نبود که در نگاهش استقامت و ایستادگی باشد. در نگاهش دریا بود و باد بود و آسمان آبی بود.» [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
آموزش
آموزش نویسندگی
متفرقه آموزش نویسندگی
کتاب درهای نیمه باز | خلاصه و مرور کتاب
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین