- شناسه کاربر
- 300
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-16
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 519
- نوشتهها
- 4,411
- راهحلها
- 183
- پسندها
- 35,061
- امتیازها
- 1,008
- سن
- 19
- محل سکونت
- خرابههای خاطرات :)
کتاب درهای نیمهباز مجموعۀ پانزده جستار کوتاه از شمیم مستقیمی است.
محتوای این جستارها به موضوعات مختلف و پراکندهای پرداخته است اما با دیدی کلی میتوان گفت نگاه نویسنده بر نوع زندگی و احوالات انسانی ما متمرکز است.
جستارهای این کتاب مجموعه دستنوشتههایی هستند که در تاریخ خاصی یعنی بین سالهای ۸۸ تا ۹۲ نوشتهشدهاند.
امیدها، ناامیدیها، نکات پررنگی که زندگی خیلیها را در این دوره در برگرفته بود، از مهمترین موضوعاتی هستند که نویسنده به آنها پرداخته است.
همانطور که از معنی جستار استنباط میشود، به عنوان خواننده میتوانیم انتظار داشته باشیم با متنی عاری از حال و هوای خشک یک مقاله مواجه باشیم.
در عوض، متنی را میخوانیم با سبکی دلنشین و لحنی که به زبان روزمره نزدیک است و دغدغههایی که این قدر با زندگی همۀ ما عجین است که دقیقاً میتوانیم حدس بزنیم جرقهاش از چه نقطهای در ذهن نویسنده خورده است و از نوشتن این متن میخواسته کدام منظور را به ما برساند.
اما آنچه نمیدانیم و در این کتاب غافلگیرمان میکند، شیوۀ زیبای روایت نویسنده از موضوعات مختلف است که با مدد گرفتن از آرایههای ادبی و بازیهای کلامی، توانسته حتی به پیشپاافتادهترین افکاری که هر روز از ذهنمان میگذرد، لباسی فاخر از جنس کلمات بپوشاند.
دیدگاه شخصی نویسنده در این جستارها را بیشتر با نگاهی به همنسلان و معاصران با زندگی امروز میبینیم و میخوانیم.
تفسیری که خودِ نویسنده از نام کتاب و محتوای آن دارد را میتوان در این پاراگراف خواند:
«نام این کتاب را ابتدا گذاشته بودم خاطرات خطخوردگی؛ اما بعد به مصداق آیهای از قرآن که میگوید خداوند حتی نام بردن از زشتی را هم نمیپسندد، نامش را عوض کردم به درهای نیمهباز. تمثیلی از زندگی یک نسل که در افق روبه رویش نور در نور است که از میان درهایی بیرون میزند که نیمهبازند؛ و برای عبور هزینههای بالا میطلبند.»
نویسنده برای انتقال هر چه بهتر جهانبینی خود به خواننده، موضع خود را به داستانهای کوچه و بازار هم میکشاند تا نزدیکی هر چه بیشتری با ذهن خوانندهاش را احساس کند.
با هم بخشهای مختصری از هر جستار با فضای کلی حاکم بر آنها را در کتابی که توسط انتشارات حرفه هنرمند به چاپ رسیده است، میخوانیم.
جستار «کارِ واجبِ به خاک سپردنِ مردگان»
به گفتۀ کتاب، این جستار تلاشی است برای یک جور تسویه حساب با نامهایی که رهایمان نمیکند.
نویسنده با اشاره به نامهایی مثل صادق هدایت و قیصر و با تمرکز بر زندگی و جهانبینی همنسلان خودش که تأثیر گرفته از این نامها هستند، تلاش میکند تا از آن مدل ذهنی عبور کند و به قولی بخشهایی از آن نگاه غالب گذشته را به همراه رشد فکری ایجاد شده، در زندگیاش تغییر دهد (با تغییر آنها از بیرون همراه شود.)
«تجربۀ نسل ما زیستن در هیچ کجا بود. در هیچستان پرورده شدیم. تجربۀ کمال انقطاع. بریده از هر سنت و تاریخ. در هیچچیز نمیتوانیم از «توافق همگانی» نشانی بدهیم و توافق همگانی اگر نباشد چه باید بکنیم؟»
«صادق هدایت اسم رمزی بود که به کار میبردیم تا دانش معلم انشا را دست بیندازیم. معلمان تکلیفشان در برابر اسم او معلوم نبود. نامش که میآمد قضیه از انشا به اخلاق تبدیل میشد. او را نباید میخوانیدم زیرا او خودش را کشته بود.
زندگی و آثار هدایت بهروشنی نشان میدهد که سفر آگاهی سفر یک نفره نیست. باید دیگرانی در کار باشند تا تو را همراهی کنند یا دست کم، سفرت را بنگرند. چشمانی باید در کار باشد تا سفر قهرمانی در برابرش جان بگیرد.»
«قیصر نام دیگری بود. او پیامی برای کسی نداشت فقط میخواست سرش را جلوی خودش بالا بگیرد. او در اثبات خودش به خودش نصفهکاره مانده. قیصر و امثال او مدام میتاختند که چیزی از دست رفته است اما نمیگفتند چه چیز. مدتها طول کشید تا قیصر را کنار بزنیم و بفهمیم راهی که میخواهیم برویم از کدام طرف است.»
«دورۀ انفجار نامها رسید. دیوارها و سقفها آب میدادند. از همهجا نامها و نشانهها بر سرمان فرومیریخت. آرامآرام ترکهای عمیق در معنای یکدست و رسمی زندگی ایجاد شد. از لابهلای جرز دیوارهایی که در اطرافمان کشیده شده بود، چهرهای جذابتر و لذیذتر از زندگی در حال خودنمایی بود که نمیگذاشت خودمان را نفله کنیم.»
«اما چیزی که نادیده گرفتیم این بود که آدم نمیتواند فرآیند زندگیاش را، تو بگو دنیا و عالمش را بهیکباره عوض کند. هر پایان دادنی زمان میبرد و هر آغاز کردنی زمان میبرد.»
«در کمال فروتنی و در کمال لنگ در هوایی اعلام میکنم که اینجا، اینجایی که ما ایستادهایم، دیگر نه قیصر به کارمان میآید و نه هامون. ما روی شانههای آنها ایستادهایم و در مقابلمان منظری وسیعتر.»
جستار «منهای ده»
در این جستار نویسنده از این موضوع حرف میزند که با آگاهی کسب کرده در مسیر رشد و توسعۀ فردی که آن را حاصل ادبیات و سینما میداند و با قیاسی بین همنسلان خود و گذشته، به این دیدگاه میرسد که ما واقعاً چندسالهایم و برای این سن چه انتظاراتی میتوانیم از خودمان داشته باشیم.
«راستش به این نتیجه رسیدهام که آدم تنها روزها و لحظهها و سالهایی را به پای عمر خودش میگذارد که در آنها این شانس را داشته که مثل یک قهرمان داستان حضور فعال داشته باشد. قهرمان داستان لزوماً در همۀ صحنههای داستان حاضر نیست اما تداوم و تحول شخصیتش، تو بگو ساختار آگاهیاش، درگیر با همۀ صحنههای داستان است. ریتم درست تداوم است که قهرمان را قابلپذیرش میکند.»
«اگر ادبیات نبود، اگر سینما نبود، اگر این همه روایت جانانه نبود، من چه جور میخواستم خودم را پیدا کنم؟ اگر این همه قهرمان جلوی روی من روایت زندگیشان را شکل نمیدادند، من چطور و کجا قرار بود با خودم روبهرو شوم؟ کی میخواست به من بگوید که ده سال یعنی، ۳۶۵۰ روز از زندگی کم دارم؟»
جستار «نوازش نمناکِ آگاهی»
نویسنده در این جستار از نوشتن و کلمات حرف میزند و آگاهی خود را در بین آنها میجوید.
«فرض کنید به صرافت بیفتیم که بفهمیم نوشتن برایمان چه معنایی دارد. راه افتادن به دنبال این معنا، مثل راه افتادن به دنبال هر معنای دیگری، خطرات خودش را دارد. برای این کار باید خاطراتمان را از اول تاریخ مرور کنیم.
نوشتن از همان لحظه اول تاریخ حاصل شهود دردناکی است که آدم را در حرکتی عمودی، هرلحظه پرتاب میکند به ابتدای تاریخ. جایی که باید از نو شروع کرد. از نو به دنبال معنا دوید. درش را گرفت و از نو آفریدش. اگر ننویسی، اگر به دنبالش ندوی، اگر ایجادش نکنی، میمیری.»
«اجداد بزرگ بر ما ببخشایند کوتاهی قدمان را و درازی آرزوهایمان را. ما فرزندان گردن کج کرده را. بر ما خرده نگیرند. از ما همین قدر مانده که بر شجاعت بیبدیل شما در ترجمۀ اندوه عمیق به «کلمه» شک کنیم و با باقیماندۀ نفسهایمان راهتان را پی بگیریم.
جستار «گفتوگو با خود: ماندن یا رفتن؟»
ساختار این جستار به این شکل است که نویسنده گفتوگویی را با خود راه انداخته است و طی سؤال و جوابی که حول محور مهاجرت کردن و دلایل ماندن است، پیام خود را به خواننده منتقل میکند.
«دل آدم در برابر دوست داشتن واکسینه میشود. سالهاست دارم تمرین میکنم به نبودن آنهایی که دوستشان دارم عادت کنم. آنهایی که دورانی با هر کدامشان داشتهام و هر کدامشان قسمتی از بودن مرا به یک گوشۀ این دنیا بردهاند و اصلاً معلوم نیست دوباره کی، کجا و تحت چه شرایطی آنها را خواهم دید و در هنگام آن دیدار، آیا دوباره میتوانیم همدیگر را به جا بیاوریم یا نه؟»
«رضایت از زندگی هم مثل خیلی چیزهای دیگر امری ذهنی شده است. آدم بیشتر از اینکه ببیند الآن لذت میبرد یا نه به دنبال این است که ببیند الآن باید لذت ببرد یا نه؟ و این لذت بردن یا نبردن چه معناهایی دارد. چون یک خرد فراگیر بر زندگی ما سایه نینداخته و عملاً هم امکان توافق بر سر چنین چیزی در ایران خیلی بعید است ناچار برای همه چیز باید تصمیمگیری کنی.»
محتوای این جستارها به موضوعات مختلف و پراکندهای پرداخته است اما با دیدی کلی میتوان گفت نگاه نویسنده بر نوع زندگی و احوالات انسانی ما متمرکز است.
جستارهای این کتاب مجموعه دستنوشتههایی هستند که در تاریخ خاصی یعنی بین سالهای ۸۸ تا ۹۲ نوشتهشدهاند.
امیدها، ناامیدیها، نکات پررنگی که زندگی خیلیها را در این دوره در برگرفته بود، از مهمترین موضوعاتی هستند که نویسنده به آنها پرداخته است.
همانطور که از معنی جستار استنباط میشود، به عنوان خواننده میتوانیم انتظار داشته باشیم با متنی عاری از حال و هوای خشک یک مقاله مواجه باشیم.
در عوض، متنی را میخوانیم با سبکی دلنشین و لحنی که به زبان روزمره نزدیک است و دغدغههایی که این قدر با زندگی همۀ ما عجین است که دقیقاً میتوانیم حدس بزنیم جرقهاش از چه نقطهای در ذهن نویسنده خورده است و از نوشتن این متن میخواسته کدام منظور را به ما برساند.
اما آنچه نمیدانیم و در این کتاب غافلگیرمان میکند، شیوۀ زیبای روایت نویسنده از موضوعات مختلف است که با مدد گرفتن از آرایههای ادبی و بازیهای کلامی، توانسته حتی به پیشپاافتادهترین افکاری که هر روز از ذهنمان میگذرد، لباسی فاخر از جنس کلمات بپوشاند.
دیدگاه شخصی نویسنده در این جستارها را بیشتر با نگاهی به همنسلان و معاصران با زندگی امروز میبینیم و میخوانیم.
تفسیری که خودِ نویسنده از نام کتاب و محتوای آن دارد را میتوان در این پاراگراف خواند:
«نام این کتاب را ابتدا گذاشته بودم خاطرات خطخوردگی؛ اما بعد به مصداق آیهای از قرآن که میگوید خداوند حتی نام بردن از زشتی را هم نمیپسندد، نامش را عوض کردم به درهای نیمهباز. تمثیلی از زندگی یک نسل که در افق روبه رویش نور در نور است که از میان درهایی بیرون میزند که نیمهبازند؛ و برای عبور هزینههای بالا میطلبند.»
نویسنده برای انتقال هر چه بهتر جهانبینی خود به خواننده، موضع خود را به داستانهای کوچه و بازار هم میکشاند تا نزدیکی هر چه بیشتری با ذهن خوانندهاش را احساس کند.
با هم بخشهای مختصری از هر جستار با فضای کلی حاکم بر آنها را در کتابی که توسط انتشارات حرفه هنرمند به چاپ رسیده است، میخوانیم.
جستار «کارِ واجبِ به خاک سپردنِ مردگان»
به گفتۀ کتاب، این جستار تلاشی است برای یک جور تسویه حساب با نامهایی که رهایمان نمیکند.
نویسنده با اشاره به نامهایی مثل صادق هدایت و قیصر و با تمرکز بر زندگی و جهانبینی همنسلان خودش که تأثیر گرفته از این نامها هستند، تلاش میکند تا از آن مدل ذهنی عبور کند و به قولی بخشهایی از آن نگاه غالب گذشته را به همراه رشد فکری ایجاد شده، در زندگیاش تغییر دهد (با تغییر آنها از بیرون همراه شود.)
«تجربۀ نسل ما زیستن در هیچ کجا بود. در هیچستان پرورده شدیم. تجربۀ کمال انقطاع. بریده از هر سنت و تاریخ. در هیچچیز نمیتوانیم از «توافق همگانی» نشانی بدهیم و توافق همگانی اگر نباشد چه باید بکنیم؟»
«صادق هدایت اسم رمزی بود که به کار میبردیم تا دانش معلم انشا را دست بیندازیم. معلمان تکلیفشان در برابر اسم او معلوم نبود. نامش که میآمد قضیه از انشا به اخلاق تبدیل میشد. او را نباید میخوانیدم زیرا او خودش را کشته بود.
زندگی و آثار هدایت بهروشنی نشان میدهد که سفر آگاهی سفر یک نفره نیست. باید دیگرانی در کار باشند تا تو را همراهی کنند یا دست کم، سفرت را بنگرند. چشمانی باید در کار باشد تا سفر قهرمانی در برابرش جان بگیرد.»
«قیصر نام دیگری بود. او پیامی برای کسی نداشت فقط میخواست سرش را جلوی خودش بالا بگیرد. او در اثبات خودش به خودش نصفهکاره مانده. قیصر و امثال او مدام میتاختند که چیزی از دست رفته است اما نمیگفتند چه چیز. مدتها طول کشید تا قیصر را کنار بزنیم و بفهمیم راهی که میخواهیم برویم از کدام طرف است.»
«دورۀ انفجار نامها رسید. دیوارها و سقفها آب میدادند. از همهجا نامها و نشانهها بر سرمان فرومیریخت. آرامآرام ترکهای عمیق در معنای یکدست و رسمی زندگی ایجاد شد. از لابهلای جرز دیوارهایی که در اطرافمان کشیده شده بود، چهرهای جذابتر و لذیذتر از زندگی در حال خودنمایی بود که نمیگذاشت خودمان را نفله کنیم.»
«اما چیزی که نادیده گرفتیم این بود که آدم نمیتواند فرآیند زندگیاش را، تو بگو دنیا و عالمش را بهیکباره عوض کند. هر پایان دادنی زمان میبرد و هر آغاز کردنی زمان میبرد.»
«در کمال فروتنی و در کمال لنگ در هوایی اعلام میکنم که اینجا، اینجایی که ما ایستادهایم، دیگر نه قیصر به کارمان میآید و نه هامون. ما روی شانههای آنها ایستادهایم و در مقابلمان منظری وسیعتر.»
جستار «منهای ده»
در این جستار نویسنده از این موضوع حرف میزند که با آگاهی کسب کرده در مسیر رشد و توسعۀ فردی که آن را حاصل ادبیات و سینما میداند و با قیاسی بین همنسلان خود و گذشته، به این دیدگاه میرسد که ما واقعاً چندسالهایم و برای این سن چه انتظاراتی میتوانیم از خودمان داشته باشیم.
«راستش به این نتیجه رسیدهام که آدم تنها روزها و لحظهها و سالهایی را به پای عمر خودش میگذارد که در آنها این شانس را داشته که مثل یک قهرمان داستان حضور فعال داشته باشد. قهرمان داستان لزوماً در همۀ صحنههای داستان حاضر نیست اما تداوم و تحول شخصیتش، تو بگو ساختار آگاهیاش، درگیر با همۀ صحنههای داستان است. ریتم درست تداوم است که قهرمان را قابلپذیرش میکند.»
«اگر ادبیات نبود، اگر سینما نبود، اگر این همه روایت جانانه نبود، من چه جور میخواستم خودم را پیدا کنم؟ اگر این همه قهرمان جلوی روی من روایت زندگیشان را شکل نمیدادند، من چطور و کجا قرار بود با خودم روبهرو شوم؟ کی میخواست به من بگوید که ده سال یعنی، ۳۶۵۰ روز از زندگی کم دارم؟»
جستار «نوازش نمناکِ آگاهی»
نویسنده در این جستار از نوشتن و کلمات حرف میزند و آگاهی خود را در بین آنها میجوید.
«فرض کنید به صرافت بیفتیم که بفهمیم نوشتن برایمان چه معنایی دارد. راه افتادن به دنبال این معنا، مثل راه افتادن به دنبال هر معنای دیگری، خطرات خودش را دارد. برای این کار باید خاطراتمان را از اول تاریخ مرور کنیم.
نوشتن از همان لحظه اول تاریخ حاصل شهود دردناکی است که آدم را در حرکتی عمودی، هرلحظه پرتاب میکند به ابتدای تاریخ. جایی که باید از نو شروع کرد. از نو به دنبال معنا دوید. درش را گرفت و از نو آفریدش. اگر ننویسی، اگر به دنبالش ندوی، اگر ایجادش نکنی، میمیری.»
«اجداد بزرگ بر ما ببخشایند کوتاهی قدمان را و درازی آرزوهایمان را. ما فرزندان گردن کج کرده را. بر ما خرده نگیرند. از ما همین قدر مانده که بر شجاعت بیبدیل شما در ترجمۀ اندوه عمیق به «کلمه» شک کنیم و با باقیماندۀ نفسهایمان راهتان را پی بگیریم.
جستار «گفتوگو با خود: ماندن یا رفتن؟»
ساختار این جستار به این شکل است که نویسنده گفتوگویی را با خود راه انداخته است و طی سؤال و جوابی که حول محور مهاجرت کردن و دلایل ماندن است، پیام خود را به خواننده منتقل میکند.
«دل آدم در برابر دوست داشتن واکسینه میشود. سالهاست دارم تمرین میکنم به نبودن آنهایی که دوستشان دارم عادت کنم. آنهایی که دورانی با هر کدامشان داشتهام و هر کدامشان قسمتی از بودن مرا به یک گوشۀ این دنیا بردهاند و اصلاً معلوم نیست دوباره کی، کجا و تحت چه شرایطی آنها را خواهم دید و در هنگام آن دیدار، آیا دوباره میتوانیم همدیگر را به جا بیاوریم یا نه؟»
«رضایت از زندگی هم مثل خیلی چیزهای دیگر امری ذهنی شده است. آدم بیشتر از اینکه ببیند الآن لذت میبرد یا نه به دنبال این است که ببیند الآن باید لذت ببرد یا نه؟ و این لذت بردن یا نبردن چه معناهایی دارد. چون یک خرد فراگیر بر زندگی ما سایه نینداخته و عملاً هم امکان توافق بر سر چنین چیزی در ایران خیلی بعید است ناچار برای همه چیز باید تصمیمگیری کنی.»
نام موضوع : کتاب درهای نیمه باز | خلاصه و مرور کتاب
دسته : متفرقه آموزش نویسندگی