انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
آموزش
آموزش نویسندگی
مطالب آموزش نویسندگی
چگونه نویسنده شویم!؟ برنامه ده هفتهای برای نویسنده شدن
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Telma _&lt;" data-source="post: 2209" data-attributes="member: 2"><p><strong><strong>تمرین هفتهٔ هفتم:</strong></strong></p><p></p><p></p><p>۱</p><p></p><p></p><p></p><p>با کلمات نقاشی بکشید.</p><p></p><p>چیزی را انتخاب کرده و دقیق نگاهش کنید.</p><p></p><p>اینکه چه چیزی را انتخاب میکنید به علاقۀ خودتان بستگی دارد. میتواند سیب، درخت، صندوق صدقات یا گوشی موبایلتان باشد. بعداً میتوانید چیزهایی مثل یک خانه یا خیابان و ماشین را انتخاب کنید.</p><p></p><p>چند دقیقه با جدیت به موضوعی که انتخاب کردهاید خیره شوید مثل آنکه بخواهید تصویری از آن بکشید. حالا آن را با کلماتتان تصویر کنید. تا جای ممکن از کلمات عینی استفاده کنید.</p><p></p><p>قانون معروف نوشتن این است: نگو، نشان بده!</p><p></p><p></p><p></p><p></p><p></p><p></p><p><img src="https://madresenevisandegi.com/wp-content/uploads/ee.jpg" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p><p></p><p></p><p></p><p></p><p><strong>مثال:</strong></p><p></p><p>به جای: هوا خیلی ناجور بود.</p><p></p><p>بنویسید: یک هفته هر روز باران میبارید.</p><p></p><p></p><p></p><p><strong>۲</strong></p><p></p><p></p><p></p><p>این بار میرویم سراغ سعدی، به نیت جمع کردن کلمه، اصلاً مهم نیست واژههایی که پیدا میکنیم کاربردی در زبان روزمره دارند یا نه.</p><p></p><p>برای جمع کردن کلمات حداقل ۵ غزل یا حکایت سعدی را به دقت و مرور چندباره بخوانید.</p><p></p><p>خواندن چند بارۀ گلستان سعدی برای هر نویسندۀ داستانی و غیرداستانی فارسی زبان از نان شب هم واجبتر است.</p><p></p><p>راستی اگر دوست دارید از تأثیر سعدی بر داستاننویسهای ایرانی آشنا شوید نگاهی بیاندازید به داستانهای ابراهیم گلستان.</p><p></p><p>در پایان، واپسین تکۀ کتاب <strong>سنگی بر گوری</strong> نوشتۀ جلال آلاحمد را با هم مرور میکنیم. آلاحمد معلم ادبیات بود و طی دوران تدریس خود صدها بار سعدی را تدریس کرده بود. به هر حال نمیشود آلاحمد را نادیده گرفت. نثر او درسهای زیادی برای آموختن دارد، نگاه کنید ببینید در متن زیر آلاحمد چگونه قصه میگوید، به این فکر کنید که بدون مجهز بودن به بانکی غنی از کلمات میتوان از پس نوشتن متن زیر برآمد؟</p><p></p><p>«…اصلاً بگذار قصهای بگویم. حالا که د*ه*ان قصهگوی تو را بستهاند. میشنوی؟ بله. پدری است و پسری و نوهای. یعنی من و بابام و جدم. این آخری در قبرستان مسجد ماشاالله. مشت خاکی در یک گوشۀ این سفرۀ سنت و اجداد و ابدیت. پسر در قبرستان قم. همین بیخ گوش تو. و هنوز نپوسیده. بلکه یک کیسه استخوان. و نوه دلش تنگ است و آمده سراغ اموات. یعنی پناه آورده به گذشته و سنت و ابدیت. یعنی به این هیچی که تو در آنی. آمده تا خود را در این هیچِ فراموش، فراموش کند. اما این نسخه هیچ افاقهای نکرده. عین نسخۀ نطفۀ تخم مرغ. یادت هست؟ و این خود بدجوری بیخ ریش این نوه مانده. راستش چون این سفرۀ خاکی بدجوری بینور است تو تا سه چهار سال دیگر حتی سنگی بر گوری هم نخواهی بود. اما پدرم هنوز فرصت دارد. هم سنگی دارد بر گوری و هم نوهها دارد و پسرها. و در خانهاش هنوز باز است. اما این نوۀ پناه آورده به گذشتگان چنان از این گذشته و از آن آینده بیزار است که نگو… نمیدانی چقدر خوشحال است عمقزی، از اینکه عاقبت این زنجیر گذشته و آینده را از یک جایی خواهد گسست. این زنجیر را که از ته جنگلهای بدویت تا بلبشوی تمدن آخر کوچۀ فردوسی تجریش آمده. آن بچهای که شنوندۀ قصههای تو بود با خود تو به گور رفت. و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابندهای را به جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد و برای فرار از غم آینده به این هیچ گستردۀ شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و سنت در خاک که تویی و پدرم و همۀ اجداد و همۀ تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار در گذشتگاه خویشم. من اگر شده در یک جا و به اندازۀ یک تن نقطۀ ختام سنتم. نفس نفی آیندهای هستم که باید در بند این گذشته میماند. میفهمی عمقزی؟ اینها را. دلم نیامد به پدرم بگویم. ولی تو بدان. و راستی میدانی چرا؟ تا دست کم این دلخوشی برایم بماند که اگر شده به اندازۀ یک تن تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادیای. و این زنجیر ظاهراً به هم پیوسته که بر گردۀ بردباری خلایق از بدو خلق تا انتهای نشور هیچی را به هیچی میپیوندد، اگر شده به اندازۀ یک حلۀ تنها، گسسته است. و این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی، من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست. و خواهم بست و به این طریق در هر مفری را به این گذشتۀ در هیچ و و این سنت در خاک.»</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Telma _<, post: 2209, member: 2"] [B][B]تمرین هفتهٔ هفتم:[/B][/B] ۱ با کلمات نقاشی بکشید. چیزی را انتخاب کرده و دقیق نگاهش کنید. اینکه چه چیزی را انتخاب میکنید به علاقۀ خودتان بستگی دارد. میتواند سیب، درخت، صندوق صدقات یا گوشی موبایلتان باشد. بعداً میتوانید چیزهایی مثل یک خانه یا خیابان و ماشین را انتخاب کنید. چند دقیقه با جدیت به موضوعی که انتخاب کردهاید خیره شوید مثل آنکه بخواهید تصویری از آن بکشید. حالا آن را با کلماتتان تصویر کنید. تا جای ممکن از کلمات عینی استفاده کنید. قانون معروف نوشتن این است: نگو، نشان بده! [IMG]https://madresenevisandegi.com/wp-content/uploads/ee.jpg[/IMG] [B]مثال:[/B] به جای: هوا خیلی ناجور بود. بنویسید: یک هفته هر روز باران میبارید. [B]۲[/B] این بار میرویم سراغ سعدی، به نیت جمع کردن کلمه، اصلاً مهم نیست واژههایی که پیدا میکنیم کاربردی در زبان روزمره دارند یا نه. برای جمع کردن کلمات حداقل ۵ غزل یا حکایت سعدی را به دقت و مرور چندباره بخوانید. خواندن چند بارۀ گلستان سعدی برای هر نویسندۀ داستانی و غیرداستانی فارسی زبان از نان شب هم واجبتر است. راستی اگر دوست دارید از تأثیر سعدی بر داستاننویسهای ایرانی آشنا شوید نگاهی بیاندازید به داستانهای ابراهیم گلستان. در پایان، واپسین تکۀ کتاب [B]سنگی بر گوری[/B] نوشتۀ جلال آلاحمد را با هم مرور میکنیم. آلاحمد معلم ادبیات بود و طی دوران تدریس خود صدها بار سعدی را تدریس کرده بود. به هر حال نمیشود آلاحمد را نادیده گرفت. نثر او درسهای زیادی برای آموختن دارد، نگاه کنید ببینید در متن زیر آلاحمد چگونه قصه میگوید، به این فکر کنید که بدون مجهز بودن به بانکی غنی از کلمات میتوان از پس نوشتن متن زیر برآمد؟ «…اصلاً بگذار قصهای بگویم. حالا که د*ه*ان قصهگوی تو را بستهاند. میشنوی؟ بله. پدری است و پسری و نوهای. یعنی من و بابام و جدم. این آخری در قبرستان مسجد ماشاالله. مشت خاکی در یک گوشۀ این سفرۀ سنت و اجداد و ابدیت. پسر در قبرستان قم. همین بیخ گوش تو. و هنوز نپوسیده. بلکه یک کیسه استخوان. و نوه دلش تنگ است و آمده سراغ اموات. یعنی پناه آورده به گذشته و سنت و ابدیت. یعنی به این هیچی که تو در آنی. آمده تا خود را در این هیچِ فراموش، فراموش کند. اما این نسخه هیچ افاقهای نکرده. عین نسخۀ نطفۀ تخم مرغ. یادت هست؟ و این خود بدجوری بیخ ریش این نوه مانده. راستش چون این سفرۀ خاکی بدجوری بینور است تو تا سه چهار سال دیگر حتی سنگی بر گوری هم نخواهی بود. اما پدرم هنوز فرصت دارد. هم سنگی دارد بر گوری و هم نوهها دارد و پسرها. و در خانهاش هنوز باز است. اما این نوۀ پناه آورده به گذشتگان چنان از این گذشته و از آن آینده بیزار است که نگو… نمیدانی چقدر خوشحال است عمقزی، از اینکه عاقبت این زنجیر گذشته و آینده را از یک جایی خواهد گسست. این زنجیر را که از ته جنگلهای بدویت تا بلبشوی تمدن آخر کوچۀ فردوسی تجریش آمده. آن بچهای که شنوندۀ قصههای تو بود با خود تو به گور رفت. و امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابندهای را به جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد و برای فرار از غم آینده به این هیچ گستردۀ شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و سنت در خاک که تویی و پدرم و همۀ اجداد و همۀ تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار در گذشتگاه خویشم. من اگر شده در یک جا و به اندازۀ یک تن نقطۀ ختام سنتم. نفس نفی آیندهای هستم که باید در بند این گذشته میماند. میفهمی عمقزی؟ اینها را. دلم نیامد به پدرم بگویم. ولی تو بدان. و راستی میدانی چرا؟ تا دست کم این دلخوشی برایم بماند که اگر شده به اندازۀ یک تن تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادیای. و این زنجیر ظاهراً به هم پیوسته که بر گردۀ بردباری خلایق از بدو خلق تا انتهای نشور هیچی را به هیچی میپیوندد، اگر شده به اندازۀ یک حلۀ تنها، گسسته است. و این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی، من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست. و خواهم بست و به این طریق در هر مفری را به این گذشتۀ در هیچ و و این سنت در خاک.» [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
آموزش
آموزش نویسندگی
مطالب آموزش نویسندگی
چگونه نویسنده شویم!؟ برنامه ده هفتهای برای نویسنده شدن
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین