. . .

آموزش چگونه از مانع خشک شدن قلم عبور بکنیم

تالار مطالب آموزش نویسندگی

Thumbelina

رمانیکی پیشرو
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
نام هنری
الینا فری
آزمایشی
مدیرتالار آموزش
شناسه کاربر
3925
تاریخ ثبت‌نام
2023-01-14
آخرین بازدید
موضوعات
438
نوشته‌ها
573
پسندها
465
امتیازها
278
محل سکونت
سرزمین پریان

  • #1
بعضی از نویسندگان برای نوشتن رمان منتظر الهام می نشینند، چون ایده ای برای ادامه رمان ندارند. احساس می کنند طبعشان خشک شده است و چیزی از چشمه ی قلمشان نمی جوشد. در چنین شرایطی چه باید کرد؟

نکته اول: فی الواقع (به نظر من) چیزی به اسم "الهام" وجود ندارد. اگر هم چنین چیزی باشد نمی شود روی آن برای نوشتن زیاد حساب کرد. چون ممکن است مواقعی خودی نشان دهد و در بیشتر مواقع هم دست ما را توی پوست گردو بگذارد و هر چه منتظرش نشینیم خبری از آن نشود. در اینجا منظور از الهام بیشتر چیزی هست که از جایی فرای دنیای عادی، بر نویسنده نازل می شود. انگار که فرشتگان برای نویسنده تحفه آورده باشند. برای همین نویسنده تا از راه رسیدن این فرشتگان حامل الهام باید چشم به راه باشد و دست به نوشتن نبرد، یا نتواند که ببرد.

نکته دوم: کسانی که به صورت حرفه ای نویسندگی می کنند کاری با الهامات گاه به گاه ندارند. آنها می نویسند. چون خود نوشتن را الهام بخش می دانند. به قول نویسنده ای: فقط بنویس، حتی اگر مجبور شوی کل یک صفحه را با اسم خودت پر بکنی. رفته رفته چیزهایی در مغزت جرقه می زند.


نکته سوم: به نظر من چیزی که از آن به نام "الهام" یاد می شود، چیزی نیست جز حاصل جمع: تجربیات پیشین ما، دیده ها، شنیده ها، مشغله های فکری روزمره و هزاران چیزی که از دنیای بیرون در حافظه ی خود به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه جذب می کنیم. گاه ترکیب آنها در اثر محرکی منجر به تولید ایده های جذاب و بکر می شود.

بنابراین تنها کار نویسنده این هست که به خوبی دنیای اطراف خود را درک کند، با تمام حواس خود. نویسنده تا ورودی نداشته باشد، خروجی قابل توجهی هم در کار نخواهد بود.



نکته چهارم: اگر ورودی داشتیم اما باز ایده ای به ذهنمان خطور نکرد چه؟

یک خرده زحمت دارد. درست مثل چاه زدن هست. و رسیدن به جایی که آبی زلال و گوارا در زیر تخته سنگی سخت قرار دارد. یک نویسنده هم باید بتواند به محتوای ناخودآکاه خود نقب بزند. برای تونل زدن به محتوای ناخودآگاهمان باید شروع به تحریک آن کنیم. راه های زیادی برای این کار وجود دارد.



تمرین اول: از کسی بخواهید به صورت تصادفی یک شی را نام ببرد، هر چیزی می تواند باشد. مثلا مادرتان توی آشپزخانه دارد ظرف می شورد. در جواب می گوید: بشقاب.

حالا شما این "بشقاب" را در مرکز توجه تان قرار می دهید و بی درنگ سوال های بیشماری را با استفاده از طوفان ذهنی طرح می کنید؟



این بشقاب چه ج×ن×س×ی دارد؟ گران هست یا ارزان؟ طرح و نقشش چیست؟ آیا فقط برای غذا خوردن استفاده می شود یا ارزش هنری هم دارد که مثلا بزنند به دیوار؟ آیا امکان داردکسی خاطره ای از یک بشقاب داشته باشد؟ مثلا بشقابی که جز جهیزیه ی یک زن باشد؟ یا بشقابی که مادرشوهر هدیه آورده باشد و برای مرد مهم باشد؟ یا بشقاب عتیقه ای که ناصرالدین شاه توی آن غذا خورده؟ اگر هر یک از این بشقاب ها بشکند چه اتفاقی برای آدم ها می افتد؟ اگر کسی این بشقاب را بدزدد. اگر بچه ی کوچکی بزند و بشقاب خاطره سازی را که مرد و زنی اولین نهار زندگی مشترکشان را در آن خورده اند بشکند چه اتفاقی می افتد؟ اگر زن بشقاب مادرشوهر را سر به نیست بکند چه می شود؟ اگر توی یک مهمانی دزدی بخواهد بشقاب ارزشمندی را از روی دیوار صاحبخانه بدزدد، اگر دزدی اش لو برود؟ یا نه اگر کسی کارش جمع کردن کلکسیونی از بشقاب ها باشد؟



خب من این طوفان فکری را می توانم خیلی فراتر از این ادامه دهم تا اینکه کلی ایده از دل این طوفان فکری بیرون بیاید. فقط توجه داشته باشید که بهتر است این سوالات را به سمتی ببرید که با آدم ها و احساسات آنها پیوند بخورد، برای آدم ها مهم باشد.



ما همین کار را می توانیم با خیلی از عناصر دیگر هم انجام بدهیم. مثلا می گویم اسم یک مکان به خصوص را به من بگویید. جواب یک دوست می تواند این باشد: انباری ته سوپرمارکت سر کوچه ما.



حالا اگر بخواهیم با طوفان فکری این «انباری ته سوپرمارکت یک کوچه" را به پرسش بگیریم و سوال بارانش کنیم. هر چیزی که به ذهن تان می رسد بنویسید. نترسید. هر چیز با ربط و بی ربطی که به ذهن تان می رسید. سوال های مزخرف و احمقانه. هر چیزی.



این انباری بزرگ هست یا کوچک؟ درش چوبی هست یا فلزی یا یک پرده جلویش کشیده اند؟ چراغ دارد؟ چه چیزهایی تویش نگه می دارند؟ چه چیز غیرمترقبه ای می توان در آن پیدا کرد؟ مثلا یک پوست آدامس که کارگری بعد از استفاده آن را انجا انداخته. یا یک صندلی که صاحب مغازه یک وقت هایی دور از چشم زنش می آید و آنجا سیگار می کشد و رویش می نشیند یا شاگر مغازه می آید و با نامزدش اس ام اس بازی می کند یا کیف پول یکی از مشتری ها که شاگرد مغازه ای بعد از پیدا کردن آنجا مخفی اش کرده یا یک روز شاگر مغازه ای توی انباری قایم شده و از صاحب کارش در انجام کاری نامتعارف فیلم گرفته یا اصلا یکی را گرفته اند آنجا حبسش کرده اند؟ چه کسی را؟ چرا؟ یک مشتری؟ یک بدهکار؟ یک طلبکار؟ چه کسی این کار را کرده؟ چه بلایی می خواهد سرش بیاورد؟



این تمرین را می توانیم با اشیا، مکان، زمان، شغل و پیشه، حتی یک مفهوم (عشق، مرگ، زندگی، ایثار، حسادت و ...) و چیزهایی دیگر انجام بدهیم.

اگر در نوشتن بخشی از داستان یا رمان خود گیر کرده اید و اصطلاحا قلمتان خشک شده است می توانید بخشی از آن را بگیرید و در زیر بارش بی امان سوالات طوفان ذهنی قرار بدهید تا بی نهایت راه پیش روی شما بگذارد.



در پایان: فرض کنید 10 یا 20 دقیقه یا بیشتر چند صفحه با این سوالات و ایده ها پر کردید. حالا یکبار از اول تا آخر بخوانید. در نوبت بعد یک قلم قرمز بردارید و سوالات و ایده های سطحی را خط بزنید. از ضعیف ترین شروع بکنید. می بینید که هر چه به انتهای فهرست نزدیک می شوید با ایده های جذاب تری مواجه می شوید با راهکارهایی نو، بکر و بدیع. اینجا همان جایی هست که شما به آبی زلال و شفاف رسیده اید و می توانید هم داستان و هم مخاطبان تان را سیراب کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین