. . .

نقد و بررسی نقد و بررسی فیلم A Short Film About Love؛ معمای عشق

تالار سینما و تئاتر

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,373
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #1
عنوان فیلم همچون همتایش “فیلم کوتاهی درباره کشتن”، می‌تواند فیلمی درباره ی تنهایی باشد. تومک یتیمی است که از پشت دوربین خود عاشق مگدا می‌شود. مگدا به تنهایی غذا می‌خورد، تومک همزمان با او غذا می‌خورد، همزمان با او می‌خوابد و همزمان با او بیدار می‌شود. جاذبه ی عشقی که بوسیله‌ی دوربین ایجاد شده است، نه شناخت تومک از زن و دیدار او از نزدیک و هم‌صحبتی. هر چه می‌گذرد تومک چیزی فراتر از نگاه پشت دوربین و نظارهگر بودن را می‌خواهد، چرا که همیشه پشت دوربین بودن و تماشای تنهایی و ناراحتی معشوق، برای عاشق لذت بخش نیست. در یک شب مگدا به خانه می‌آید، غمگین است، شیشه ی شیر را می‌شکند و غمگین‌تر از قبل می‌شود. تومک با دیدن این صحنه از درون نابود می‌شود که در هنگام غم همراه معشوق خود نیست و میان او و مگدا فاصله است. این وضعیت دو قهرمان اصلی فیلم است، اما در فیلم شخصیت سومی وجود دارد، زن صاحب خانه‌ی تومک، که در انتها نقش مهمی در داستان ایفا می‌کند.
 
آخرین ویرایش:

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,373
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #2
اما این فیلم در مورد “درد” هم است. در دیالوگی تومک از زن صاحبخانه در مورد درد می‌پرسد. ذاتا آدم درد را دوست دارد. هم آن را پس می‌زند و حالت دفاعی می‌گیرد، و هم می‌خواهد تا عمق وجود درد را حس کند و ویران شود. تومک بعد از صحبت با زن صاحب خانه در مورد درد، در یک بازی “شانسی” دست خود را با چاقو زخم می‌کند، چرا که می‌خواهد درد را حس کند.

تومک تنها است، ملول است، و همین تنهایی و ملال باعث شده است تا بیرون از خانه (بیرون از دنیای خود) را نگاه کند و به آن چیزی دل ببندد که برای او نیست. تومک به جز نگاه کردن با دوربین خود کاری برای انجام دادن ندارد. نه هم‌صحبتی و نه دغدغه‌ای برای گذراندن وقت خود، پس عشق را یک راه برای احساس کردن می‌داند. مگدا هم سرشار از درد، تنهایی، خستگی و بدبینی است.

او از آن دسته زن‌ها است که همیشه بخاطر زیبایی‌اش به او نزدیک شده‌اند و نه چیز دیگری. او به عشق باور ندارد، و نسبت به تومک که نوزده سال بیشتر ندارد به موضوع آگاه‌تر است. فیلم در باب عشق است، عشقی که با دوری شکل می‌گیرد و با نزدیکی از بین می‌رود. در هنگام نگاه کردن تومک عاشق مگدا نیست، عاشق نمایی از او در دوربین خود است. چرا که لازم نیست برای بدست آوردن او تلاش کند ، کافی است تنها دوربینش را به دست بگیرد و به خانه‌ی او نگاه کند تا هرچقدر که بخواهد. ولی وقتی با معشوق روبه‌رو می‌شود، مگدا هویت خود را و ابنکه آن زن زیبای خانه روبه رو چگونه صحبت می‌کند، چگونه احساس می‌کند برای تومک نمایان می‌شود، حس عشق به زوال و از بین رفتن پیش می‌رود. با این حال تومک همچنان عشق را در خود دارد. بعد از چند ترفند گوناگون از تومک برای روبه رو شدن با مگدا، او از وجود دوربین آگاه شده و آن‌ها با یکدیگر رو به رو می‌شوند. مگدا از تومک میپرسد چه می‌خواهد؟ با او قدم بزند؟ هم‌آغوشی کند؟ سفر کند؟ واقعا از او چه می‌خواهد؟ تومک در پاسخ می‌گوید “هیچی”. این صادقانه‌ترین جوابی است که تومک میتواند به معشوق خود بدهد.
 

Maedeh

مدیر مخبر
پرسنل مدیریت
مدیر
خبرنگار
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Maiy
مدیر
مخبر
شناسه کاربر
91
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
442
نوشته‌ها
3,257
راه‌حل‌ها
2
پسندها
6,373
امتیازها
463
محل سکونت
خسته آباد✨️

  • #3
تومک هم همه چیز می‌خواهد و هم هیچ چیز از معشوق خود نمی‌خواهد. بعد از رویارویی، تومک به پشت بام می‌رود و تکه‌های یخ را بر گوش می‌گذارد و آتش درون خود را خاموش می‌کند. در سکانس بعد وقتی آن‌ها باهم به رستورانی می‎روند و تومک حس خود را به مگدا می‌گوید، با تمسخر وی روبه رو می‌شود و مگدا حس او را بی ارزش می‌پندارد. برای یک عاشق این خودِ جهنم است و بالاترین درجه‌ی درد که می‌تواند در وجود خود حس کند. مگدا به عشق اعتقاد ندارد ، چون تومک اولین مرد زندگی او نیست و تجربه‌ی او در این زمینه باعث ایجاد این بدبینی شده است. مگدا عشق را تنها در %%%% خلاصه می‌کند و با رفتارهای خود تومک را آزار می‌دهد. تومک از پیش او می‌رود.

چرا که عشق او می‌میرد و یا واقعا درمی‌یابد که صحبت‌های مگدا درست بوده است و احساس او هر آنچه که است، دروغی بیش نیست. تومک در این ماجرا یک بازنده است. در سینمای کیشلوفسکی ممکن است کاراکتر اصلی به جایی برسد که نهایت بدبختی و سر شکستگی است .جایی که با خود می‌گوییم “دیگر بدتر از این نمی‌شود” ولی زود می‌فهمیم که بدتر از آن هم وجود دارد

اگر عشق وجود داشته باشد، تحقیر معشوق نسبت به او، مرگ تومک (عاشق) است و اگر عشق وجود نداشته باشد، تومک نمی‌تواند با نابودی تنها خوش‌بینی که او را به زندگی تعلق می‌داد کنار بیاید. پس تومک خودکشی می‌کند ولی در رسیدن به مرگ ناموفق می‌شود و در بیمارستان بستری می‌شود. مگدا کمی بعد از رفتار خود پشیمان می‌شود و منتظر می‌شود تا دوباره تومک او را ببیند.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین