انتشاریافته مجموعه فی البداهه گندمزار | محمد امین (رضا) سیاهپوشان

نام اثر : مجموعه فی البداهه گندمزار

ژانر: عاشقانه، اجتماعی

نویسنده : محمد امین (رضا) سیاهپوشان

مقدمه :
زیبا ترین گندم زار دنیا گندم زار زیبای خرمن مو های توست وقتی بر شانه ات می ریزد و زیبا ترین صحنه دنیا را می سازد و من دیوانه اش می شوم

 

[شاهزاده آبی مرداد]

چشمان تو آنقدر زیبا و جذاب است که مطمئنم خورشید صبح‌گاهان نورش را از چشمان‌تو قرض می‌گیرد و تابش خود را بر زمین آغاز می‌کند!

 

[شاهزاده آبی مرداد]

بعضی کارها واسه عشقت کلا مردونه‌ست و هر جوری حساب می‌کنی فقط خودم باید برات انجام‌بدم مثلا پشت سرت بشینم، خرمن خرمایی گندم گون و زیبای‌موهایت را ببافم و تو لذت ببری و لبخند بزنی و من دیوانه شوم با خنده‌ی تو.

 

[شاهزاده آبی مرداد]

خیلی‌خوبه که یه نفر باشه وقتی همه دنیا ناراحت و ناامیدت کرده اون امیدت باشه زندگیت باشه و بودنش کنارت همه حال بدتو بشوره ببره و باعث بشه حالت خوب بشه تو همون یه نفر منی دلبر!

@ملکه سایه ها

 

[شاهزاده آبی مرداد]

هر چیزی یه‌روزی خراب می‌شه و نیاز به تعمیر یا جایگزین‌کردن داره اما تنها چیزی تو دنیا که نه تعمیر می‌شه و نه می‌شه جایگزینش کرد تویی دلبر بی‌جایگزینم.

@ملکه سایه ها

 

[شاهزاده آبی مرداد]

دیدن غروب آفتاب کنار دریا و تماشای پایین رفتن خورشید در اعماق‌دریا خیلی زیباست ولی هیچ‌کدام به زیبایی نگاه‌کردن به تو وقتی که می‌خندی نیست.

@ملکه سایه ها

 

[شاهزاده آبی مرداد]

تو همون شاخه گل‌رز سرخ باغچه سرنوشتمی که خدا برایم نوشت از شاخه جدایش کنم و در باغچه دل بکارمش.

@ملکه سایه ها

 

[شاهزاده آبی مرداد]

تو همان خوشه‌ی سنبله زرد گندمی که در گندمزار عشق روییده بودی و من از ساقه جدایت کردم و بر گلدان طلایی پشت پنجره‌ی دل گذاشتمت.

@ملکه سایه ها

 

[شاهزاده آبی مرداد]

همه کیمیاگران دنبال‌اینند که با جادو و کیمیاگری مس را تبدیل به طلا کنند ولی چه کنم که نمی‌دانی کیمیای چشمانت با من چه کرد؟!
کیمیای چشمانت خاک‌سیاه و مرده سرزمین قلبم‌را طلا کرد...

@ملکه سایه ها

 

[شاهزاده آبی مرداد]

ای کاش خدا دینی داشت به نام دین مبین چشمانت و من اولین کسی بودم که به همه ادیان کافر میشدم و به چشمانت ایمان می‌آوردم.

@ملکه سایه ها

 

[شاهزاده آبی مرداد]

در گوی‌جادویی چشمانت رازی نهفته است که نمی‌دانم چیست ولی می‌دانم تنها راز عجیب در دنیای‌خداست که دل مرا برد چشمان جادوگرت بود که دل از سینه‌ام ربود...