- شناسه کاربر
- 185
- تاریخ ثبتنام
- 2020-12-02
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 378
- نوشتهها
- 1,696
- راهحلها
- 3
- پسندها
- 12,467
- امتیازها
- 639
- سن
- 21
- محل سکونت
- خرابههای ذهن
به نام خدای مهربون
صبح خیلی زود از خواب بیدارشد دست و صورتش رو شست و نشست کنار مامان و بابا
صبحانهاش رو بهتر از همیشه خورد
زودتر از مامان و بابا آماده شد.
رحمان کوچوک قصهی ما الان هشت سالش شده بود.
مامان بهش گفت؛ مگه نگفتم الان سن شما کمه و نمیتونی رای بدی.
رحمان گفت؛ درسته نمیتونم رای بدم اما میخوام همراهتون بیام و من رای رو بندازم تو صندوق
تا برای آینده آماده بشم و از الان یاد بگیرم.
مامان و بابا خندشون گرفت و بابا گفت؛ پسرگلم این حرفهای بزرگ بزرگ رو از کجا یاد گرفتی؟
رحمان گفت؛ معلممون امروز توی کلاس میخواست یه نماینده انتخاب کنه
دوتا از بچهها داوطلب شدند.
یکیشون خیلی زورگو بود و همهی بچهها رو اذیت میکرد.
بعضی از بچهها چون ازش میترسیدند بهش رای دادند
و بعضیها چون بهشون خوراکی داده بود
بهش رای دادند و اون بیشتر رایها رو آورد
من خیلی ناراحت شدم و ماجرا رو یواشکی به معلم گفتم
معلم هم گفت؛ اشکالی نداره، حالا که رای اینطوری رای آورده
می گذارم یه مدت نماینده باشه تا بچهها نتیجهی انتخاب بدشون رو ببیند
بعد عوضش میکنم.
منم فهمیدم نماینده خیلی مهمه و برای همین از الان میخوام باشما بیام تا یاد بگیرم.
مامان و بابای رحمان از اینکه چنین بچهای دارند کلی خوشحال شدند و همگی باهم رفتند تا رای بدهند
صبح خیلی زود از خواب بیدارشد دست و صورتش رو شست و نشست کنار مامان و بابا
صبحانهاش رو بهتر از همیشه خورد
زودتر از مامان و بابا آماده شد.
رحمان کوچوک قصهی ما الان هشت سالش شده بود.
مامان بهش گفت؛ مگه نگفتم الان سن شما کمه و نمیتونی رای بدی.
رحمان گفت؛ درسته نمیتونم رای بدم اما میخوام همراهتون بیام و من رای رو بندازم تو صندوق
تا برای آینده آماده بشم و از الان یاد بگیرم.
مامان و بابا خندشون گرفت و بابا گفت؛ پسرگلم این حرفهای بزرگ بزرگ رو از کجا یاد گرفتی؟
رحمان گفت؛ معلممون امروز توی کلاس میخواست یه نماینده انتخاب کنه
دوتا از بچهها داوطلب شدند.
یکیشون خیلی زورگو بود و همهی بچهها رو اذیت میکرد.
بعضی از بچهها چون ازش میترسیدند بهش رای دادند
و بعضیها چون بهشون خوراکی داده بود
بهش رای دادند و اون بیشتر رایها رو آورد
من خیلی ناراحت شدم و ماجرا رو یواشکی به معلم گفتم
معلم هم گفت؛ اشکالی نداره، حالا که رای اینطوری رای آورده
می گذارم یه مدت نماینده باشه تا بچهها نتیجهی انتخاب بدشون رو ببیند
بعد عوضش میکنم.
منم فهمیدم نماینده خیلی مهمه و برای همین از الان میخوام باشما بیام تا یاد بگیرم.
مامان و بابای رحمان از اینکه چنین بچهای دارند کلی خوشحال شدند و همگی باهم رفتند تا رای بدهند
نام موضوع : قصه کودکانه برای خواب : انتخاب بزرگ
دسته : داستانهای کودکانه