انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه شیر نگهبان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="هاویر" data-source="post: 51520" data-attributes="member: 185"><p><h2><strong><span style="font-size: 15px">به نام خدای مهربون</span></strong></h2><p></p><p>به نام خدای مهربان</p><p></p><p>یه روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز</p><p></p><p>یک شیر قوی هیکل وجود داشت که از جنگل و حیواناتش محافظت میکرد.</p><p></p><p>حیوانات جنگل دلشون به شیر گرم بود و از هیچی نمیترسیدند</p><p></p><p>تا اینکه یکروز شیر در حال گشت زنی دور جنگل بود</p><p></p><p>هوا تاریک شد</p><p></p><p>شیر خوب دیگه نمیدید، صدای خش خش برگ هارو شنید</p><p></p><p>و چون میدونست اون موقع حیوانات جنگل خواب هستند</p><p></p><p>گفت حتما دشمن کمین کرده</p><p></p><p>یه گوشه نشست</p><p></p><p>همینکه صدا نزدیک شد، پرید و به اون حمله کرد</p><p></p><p>در همین زمان بود که صدای نالهی گاو وحشی بلند شد و گفت</p><p></p><p>آقا شیره منم گاو</p><p></p><p>شیر گاو زخمی رو رها کرد و هرچی خواست توضیح بده</p><p></p><p>من فکرکردم دشمنی</p><p></p><p>گاو باور نکرد و زخمی رفت تو جنگل</p><p></p><p>فردا حیوانات دیگه با دیدن گاو و شنیدن حرف هاش</p><p></p><p>باورشون شد که شیر میخواد اونها رو بخوره</p><p></p><p>و همه جمع شدند تا شیر رو از جنگل بیرون کنند</p><p></p><p>داشتند تصمیمشون رو میگرفتند که لاکپشت دانا رسید</p><p></p><p>و بهشون گفت چرا از شیر دلیل کارش رو نمیپرسید</p><p></p><p>اون اینهمه سال ازمون مواظبت کرد و به کسی صدمه نزد</p><p></p><p>حالا اگه اونو بیرون کنیم</p><p></p><p>کی از جنگل محافظت کنه</p><p></p><p>اونموقع جون هممون به خطر میوفته</p><p></p><p>و شیر اومد و توضیح داد</p><p></p><p>و حیوانات فهمیدند چون شب بوده و خوب نتونسته ببینه فکر کرده</p><p></p><p>گاو دشمنه</p><p></p><p>برای اینکه دیگه این اتفاق نیفته</p><p></p><p>قرار شد</p><p></p><p>شبها جغد که خوب میبینه به شیر کمک کنه</p><p></p><p>تا دیگه این اتفاق تکرار نشه</p><p></p><p>قصهی ما تموم شد</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="هاویر, post: 51520, member: 185"] [HEADING=1][B][SIZE=15px]به نام خدای مهربون[/SIZE][/B][/HEADING] به نام خدای مهربان یه روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز یک شیر قوی هیکل وجود داشت که از جنگل و حیواناتش محافظت میکرد. حیوانات جنگل دلشون به شیر گرم بود و از هیچی نمیترسیدند تا اینکه یکروز شیر در حال گشت زنی دور جنگل بود هوا تاریک شد شیر خوب دیگه نمیدید، صدای خش خش برگ هارو شنید و چون میدونست اون موقع حیوانات جنگل خواب هستند گفت حتما دشمن کمین کرده یه گوشه نشست همینکه صدا نزدیک شد، پرید و به اون حمله کرد در همین زمان بود که صدای نالهی گاو وحشی بلند شد و گفت آقا شیره منم گاو شیر گاو زخمی رو رها کرد و هرچی خواست توضیح بده من فکرکردم دشمنی گاو باور نکرد و زخمی رفت تو جنگل فردا حیوانات دیگه با دیدن گاو و شنیدن حرف هاش باورشون شد که شیر میخواد اونها رو بخوره و همه جمع شدند تا شیر رو از جنگل بیرون کنند داشتند تصمیمشون رو میگرفتند که لاکپشت دانا رسید و بهشون گفت چرا از شیر دلیل کارش رو نمیپرسید اون اینهمه سال ازمون مواظبت کرد و به کسی صدمه نزد حالا اگه اونو بیرون کنیم کی از جنگل محافظت کنه اونموقع جون هممون به خطر میوفته و شیر اومد و توضیح داد و حیوانات فهمیدند چون شب بوده و خوب نتونسته ببینه فکر کرده گاو دشمنه برای اینکه دیگه این اتفاق نیفته قرار شد شبها جغد که خوب میبینه به شیر کمک کنه تا دیگه این اتفاق تکرار نشه قصهی ما تموم شد [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه شیر نگهبان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین