انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه خر و گاو
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="A.i.h" data-source="post: 20183" data-attributes="member: 163"><p>یک خر و یک گاو در طویله ای باهم زندگی می کردند. مرد روستایی از خر برای سواری استفاده می کرد و از گاو برای شخم زدن و خرمن کوبی.یک روز که گاو خیلی خسته شده بود به خر گفت: ما گاوها خیلی بدبختیم. باید هم کار کنیم هم شیر بدهیم و در آخر مارا به دست قصاب می دهند. خر دلش سوخت و به گاو گفت: خودت را به مریضی بزن و از جایت تکان نخور. گاو فردا به نصیحت خر عمل کرد. مرد روستایی که کارش مانده بود، خر را برداشت وبه مزرعه برد وخیش بست تا زمین را شخم بزند. خر که از نصیحت خود پشیمان شده بود پیش خودش گفت: بهتر است من هم خودم را به مریضی بزنم. مرد روستائی عصبانی شد وبا چوب به جان خر افتاد و گفت: اگر رعایت گاو را کردم بخاطر شیر و گوشتش است، اما اگرقرار باشد تو کارنکنی، همان بهتر که بمیری. خر ترسید و شروع به کار کرد وپیش خودش گفت: باید فکری کنم تا گاو به کارخودش برگردد. شب وقتی به طویله رسید به گاو گفت: امروز وقتی مرد روستائی با دوستش صحبت می کرد گفت: گاوم بیمار است، می ترسم بمیرد، می خواهم او را به قصاب بفروشم. گاو ترسید و گفت: از فردا می روم و کار می کنم.خر خوشحال شد و شب را خوابید.فردا صبح مرد روستائی گاو را به صحرا برد و به پسرش گفت: تو هم یک خیش بردار و با این خر کار کن و یک تکه چوب هم با خودت ببر که به فکر تنبلی نیافتد.</p><p>منبع: کودک و نوجوان</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="A.i.h, post: 20183, member: 163"] یک خر و یک گاو در طویله ای باهم زندگی می کردند. مرد روستایی از خر برای سواری استفاده می کرد و از گاو برای شخم زدن و خرمن کوبی.یک روز که گاو خیلی خسته شده بود به خر گفت: ما گاوها خیلی بدبختیم. باید هم کار کنیم هم شیر بدهیم و در آخر مارا به دست قصاب می دهند. خر دلش سوخت و به گاو گفت: خودت را به مریضی بزن و از جایت تکان نخور. گاو فردا به نصیحت خر عمل کرد. مرد روستایی که کارش مانده بود، خر را برداشت وبه مزرعه برد وخیش بست تا زمین را شخم بزند. خر که از نصیحت خود پشیمان شده بود پیش خودش گفت: بهتر است من هم خودم را به مریضی بزنم. مرد روستائی عصبانی شد وبا چوب به جان خر افتاد و گفت: اگر رعایت گاو را کردم بخاطر شیر و گوشتش است، اما اگرقرار باشد تو کارنکنی، همان بهتر که بمیری. خر ترسید و شروع به کار کرد وپیش خودش گفت: باید فکری کنم تا گاو به کارخودش برگردد. شب وقتی به طویله رسید به گاو گفت: امروز وقتی مرد روستائی با دوستش صحبت می کرد گفت: گاوم بیمار است، می ترسم بمیرد، می خواهم او را به قصاب بفروشم. گاو ترسید و گفت: از فردا می روم و کار می کنم.خر خوشحال شد و شب را خوابید.فردا صبح مرد روستائی گاو را به صحرا برد و به پسرش گفت: تو هم یک خیش بردار و با این خر کار کن و یک تکه چوب هم با خودت ببر که به فکر تنبلی نیافتد. منبع: کودک و نوجوان [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه خر و گاو
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین