ما رفته بودیم مراسم عزاداری مسجد
زنا بالا بودن مردا طبقه پایین بعد
صدا یکی میومد داشت مداحی میکرد خداییش خیلی صداش گوش خراش بود:/
پیش دوستام گفتم اینی که داره میخونه صداش چرا شبیه بوقلمونه هرهر میخندیدن ولی یکیشون ی چی گفت چون
صدا بلندگوها زیاد بود نفهمیدم چی بلغور کرد.
هیچی اقا مراسم تموم شد مردا زنا رفته بودن بیرون همون پسره نرفته بود با دو سه تا پسر دیگه حرف میزد من و دوستامم تازه بلند شده بودیم بریم بیرون
دیدم هیچ کس نیس از اون بالا آویزون شدم گفتم حاج برادر دفعه بعد بوقلمونی نخون ما گوش لازمیم:/
هنوز بقیه حرفم نزده بودم یکی از پشت محکم کوبوند پس کلم:/
برگشتم دوتا فوش قشنگ به باعث بانیش بدم دیدم رفیق خودمه:/ گفتم چرا میزنی بوزینه؟
گفت اونی که بهش میگی بوقلمون دامادمونه مگه اون موقع بهت نگفتم نافهم؟ ?
بعد یادم اومد راس میگه قبلش همون موقع که صداها زیاد بود ی چی بلغور کرد نفهمیدم دیگم نپرسیده بودم :/
من میگی :////
همون جوری آویزون مونده بودم پسره با دوستاش داشتن نگامون میکردن میخندیدن
تا خونمون دویدیم من با این پسره رو به رو نشم شرفم رفته بودم کف جورابم
?