دختری با موهای موج دار قهوه ای
ک شیطانتش زبان زد بود ولی چون
تک فرزند خانواده تنها دختر خاندان پدری بود
کسی اخم به شیطانت هایش نمیکرد زندگی به مرادش بود و کم کم بین دستان دوست دارانش قد کشید و بزرگ شد انقدر ک دیگر کسی به او کودک نمیگفت اورا بچه نمیدیدنت. وقتی ک روح کودکانه هایش هنوز مشتاق کودکی کردن بود با دیدن رفتار سرد کسانی ک در کودکی برایش جان میدادن عمر رویای کودکی اش تمام شد و پا به دنیای ادم بزرگا گذاشت طول کشید تا قلق بُعد های زندگیش رو به دست بیاره اما تونست بهتر از انچه ک فکرش رو میکرد زندگیش رو بسازه پا به جاهایی گذاشت ک قبل از اون هیچ کس بهش دست پیدا نکرده
اما بازم مشتاق بود برای کشف دنیا های بیرون از محدوده خودش پس پا گذاشت روی خط قرمز خانواده و خاندانش و رسید به خواسته هاش گاهی بدون حمایت گاهی با حمایت اطرافیانش اما قشنگیه اصلی اونجاس ک مثل همسن و سالاش به فکر رل های رنگا و
رنگ و سریال های امریکایی و کره ای نبود و الان با تلاش به جایی رسیده ک خیلیا ارزویه مثل اون بودن رو یدک میکشن.
(من هنوزم همونقدر فضولم تا جایی ک وقتی میریم خونه اقوام بچه هاشون در اتاقا رو قفل میکنن😂)