. . .

سرگرمی سریال زندگی

تالار بحث و گفتگو

Spiritous

مدیر ترجمه
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
طراح
ادیتور
مترجم
نام هنری
شعله زرد
آزمایشی
طراح
مدیر
ترجمه
شناسه کاربر
3608
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-10
آخرین بازدید
موضوعات
20
نوشته‌ها
278
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,845
امتیازها
193
محل سکونت
کوی قدرت

  • #1
زندگیت رو از بدو تولد تا الان با تمثیل توصیف کن (میتونی یکمی از آینده‌شو هم پیش بینی کنی) ولی مثل داستان یه فیلم یا سریال تعریفش کن
 
آخرین ویرایش:
نام موضوع : سریال زندگی دسته : بحث و گفتگو

Spiritous

مدیر ترجمه
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
طراح
ادیتور
مترجم
نام هنری
شعله زرد
آزمایشی
طراح
مدیر
ترجمه
شناسه کاربر
3608
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-10
آخرین بازدید
موضوعات
20
نوشته‌ها
278
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,845
امتیازها
193
محل سکونت
کوی قدرت

  • #2
کودکی که داخل دشتی سر سبز با خوشحالی در حال دویدن به سمت آینده است از هر کوه و تپه‌ای که سر راهش سبز میشود بالا میرود او عطش زندگی کردن دارد ولی رفته رفته پسر بچه بزرگ تر میشد و کوه‌ها بلند تر و صعب العبور تر می شدند با رسیدن به سن بلوغ پسر قدرت های جدیدی درون خودش کشف کرد توانایی های جدیدی به دست آورده بود که میتوانست به وسیله آنها هر مانع ای را پشت سر بگذارد و بلند ترین قله ها را فتح کند با رشد این احساسات ابری مه آلود دورش ایجاد شد و رفته رفته بزرگ تر میشد تا اینکه توان حرکت را از او گرفت حاله ای سیاه رنگ همچو قفس او را احاطه کرده بود همان احساساتی که می‌توانست او را به قله برساند حال بلای جانش شده بود پسر دیگر نمی توانست به قله‌ها صعود کند عطشی که برای صعود داشت نمیزاشت آرام بگیرد بی قراری می‌کرد دوست داشت ببیند آن سوی قله چه در انتظار اوست دوست داشت حرکت کند ولی هر چه دست و پا میزد بیشتر نا امید میشد و اعتماد به نفسش را از دست میداد.
پسر پژمرده شده بود و داشت زندگی اش را میباخت تسلیم نشد هزاران بار تلاش کرد تا به هر نحوی از آن قفس بیرون بزند.
ولی الان او هنوز در همان قفس مانده بسیار ضعیف تر از قبل بسیار نا امید‌تر بسیار خسته‌تر بسیار بی تفاوت‌تر
 
آخرین ویرایش:

بامداد طاهری

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
3386
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-11
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
3
پسندها
11
امتیازها
83

  • #3
سلام
اگر از زاویه و دیدگاه یک داستان کوتاه این مطلب شما رو با اجازه تون البته مطالعه کرده باشم ، ابتدا این نکته تامل برانگیز که چند بار تکرار شد (واژه عطش ) (یا به اشتباه تایپ شده آتش ) که اگر اشاره به گرمای موجود در ابدیت و فناناپذیری هنر و هنرمند باشد حتی اگر ، در ، و ، از ناخودآگاه باشد ، هم عاجزانه تمنا دارم قدر این نوع فرم و محتوای در نوع نوشتن را دارید بدانید ،
اگر اجازه داشتم از این پیرنگ داستان کوتاهی
مینوشتم آمار نه جسارت این رو دارم هیچوقت شأن و ارزش جایگاه نویسنده بودن رو در خودم نمیبینم
 

Spiritous

مدیر ترجمه
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
طراح
ادیتور
مترجم
نام هنری
شعله زرد
آزمایشی
طراح
مدیر
ترجمه
شناسه کاربر
3608
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-10
آخرین بازدید
موضوعات
20
نوشته‌ها
278
راه‌حل‌ها
3
پسندها
2,845
امتیازها
193
محل سکونت
کوی قدرت

  • #4
سلام
اگر از زاویه و دیدگاه یک داستان کوتاه این مطلب شما رو با اجازه تون البته مطالعه کرده باشم ، ابتدا این نکته تامل برانگیز که چند بار تکرار شد (واژه عطش ) (یا به اشتباه تایپ شده آتش ) که اگر اشاره به گرمای موجود در ابدیت و فناناپذیری هنر و هنرمند باشد حتی اگر ، در ، و ، از ناخودآگاه باشد ، هم عاجزانه تمنا دارم قدر این نوع فرم و محتوای در نوع نوشتن را دارید بدانید ،
اگر اجازه داشتم از این پیرنگ داستان کوتاهی
مینوشتم آمار نه جسارت این رو دارم هیچوقت شأن و ارزش جایگاه نویسنده بودن رو در خودم نمیبینم
مرسی من هم نویسنده نبودم عزیز منون الان غلط هاشو درست میکنم
 

پروآ

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,483
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #5
دختری سه ساله با موهای خرگوشی دست پدرش را گرفته و در میان گندم‌ها مشغول دویدن است.
دخترک رشد میکند. دختری که همه از دست شیطنت‌هایش عاصی اند. بزرگ میشود و پنج ساله میشود. بال و پر دخترک میشکند اما او ادامه می‌دهد. بزرگ و بزرگتر می‌شود. ده ساله می‌شود. بر روی پرتگاه بزرگی پدرش را از دست می‌دهد و تکه‌ای از وجودش همراه پدرش به خاک می‌رود. روزها سخت‌تر می‌شود. دخترک در شوک بزرگی فرو رفته، شوک از دست پدر! بزرگ میشود. تولد دوازده سالگی اش را احساس مرگ دارد! از شوک بیرون می‌اید. با واقعیت‌ها روبرو میشود و قسمت دیگری از روحش می‌میرد. به دنیای مجازی پناه می‌آورد و کم کم خوب می شود و حال سعی در عالی بودن دارد!
 

ستاره سودا

رمانیکی حامی
محروم
شناسه کاربر
3794
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-31
آخرین بازدید
موضوعات
175
نوشته‌ها
712
پسندها
4,400
امتیازها
338
سن
21
محل سکونت
قبرستون، سودا محمدی⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩

  • #6
دختری شاد و شیطون، عزیز دوردانه خانواده، با موهای خرگوشی دور ماشین پدرش را گلی میکند دخترک هرروز بزرگتر از دیروز میشد در سن پانزده سالگی آرام شد آنقدر آرام که شنیدن صدایش آرزو شده بود، عزیزش را آرامشش را در یک روز بهاری از دست داد، همه اورا قاتل مادربزرگش خواندند دخترک را از خود جدا کردند، دخترک تلاش کرد، زمین خورد اما بلند شد، مردانه جنگید بزرگ و بزرگ تر شد در سن هفده سالگی برای خودش عشقی پیدا کرد، عشقی شیرین‌تر از عسل اما شکست خورد در آن امتحان عشق مردود شد، اما دست نکشید جنگید آنقدر جنگید تا در نوزده سالگی از پا افتاد، آدمی در سرزمین مجازی تمام پناهش شد زمین خورده بود بلندش کرد، در دنیای واقعی آدم‌هایی پناهش بودند اما اون پناهی از جنس عشق میخواست، در سرزمین دور دست مجازی سه پناه پیدا کرد، مردی از جنس برادر، مردی از جنس عشق، دختری از جنس خواهر.
او خوشحال شده بود اما به یکباره زیر پایش فروریخت.
عشقش را از دست داد و دوباره در امتحان عشق مردود شد.
او از این دیار خواهد رفت، شاید برای مدتی شاید هم برای همیشه.
اون آن‌ افرادی که باعث شکستنش شدند را نخواهید بخشید.
مردانه ادامه خواهد داد آنقدر که نفسش ببرد و او را در خاکی سرد بگذارند.
 

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #7
پسری زاده غم ، از همان کودکی مادر نداشت پدرش هرگاه لازم بود نبود یک جور های اصلا نبود از همان کودکی آموخت مرد باشد ، اما مرد بودن را نیاموخت . هرگاه خواست کاری کند خراب شد . به راستی بخت با او یار نبود . عاشق شد ولی با اشتباهاتش پرستوی عشقش هم پر کشید . ای کاش میمرد و یک جهان از زندگی ش می گذشتند ، زخمی اش کردند نابودش کردند . ولش کن گریه همه درآمد
 

DELA-M

رمانیکی خلاق
تدوینگر
گوینده
شناسه کاربر
5399
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-10
آخرین بازدید
موضوعات
7
نوشته‌ها
160
پسندها
1,143
امتیازها
178
محل سکونت
هلال ماه

  • #8
دختری با موهای موج دار قهوه ای
ک شیطانتش زبان زد بود ولی چون
تک فرزند خانواده تنها دختر خاندان پدری بود
کسی اخم به شیطانت هایش نمیکرد زندگی به مرادش بود و کم کم بین دستان دوست دارانش قد کشید و بزرگ شد انقدر ک دیگر کسی به او کودک نمیگفت اورا بچه نمیدیدنت. وقتی ک روح کودکانه هایش هنوز مشتاق کودکی کردن بود با دیدن رفتار سرد کسانی ک در کودکی برایش جان میدادن عمر رویای کودکی اش تمام شد و پا به دنیای ادم بزرگا گذاشت طول کشید تا قلق بُعد های زندگیش رو به دست بیاره اما تونست بهتر از انچه ک فکرش رو میکرد زندگیش رو بسازه پا به جاهایی گذاشت ک قبل از اون هیچ کس بهش دست پیدا نکرده
اما بازم مشتاق بود برای کشف دنیا های بیرون از محدوده خودش پس پا گذاشت روی خط قرمز خانواده و خاندانش و رسید به خواسته هاش گاهی بدون حمایت گاهی با حمایت اطرافیانش اما قشنگیه اصلی اونجاس ک مثل همسن و سالاش به فکر رل های رنگا و رنگ و سریال های امریکایی و کره ای نبود و الان با تلاش به جایی رسیده ک خیلیا ارزویه مثل اون بودن رو یدک میکشن.




‌(من هنوزم همونقدر فضولم تا جایی ک وقتی میریم خونه اقوام بچه هاشون در اتاقا رو قفل میکنن😂)
 

ع س ل

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
5832
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-14
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
47
پسندها
724
امتیازها
108

  • #9
دختری در آرامش خیال زندگی می‌کرد نمی دونست دوربرش چه خبره با آروز های زیادکنجکاو دنبال چیز های مختلف نمی‌دونست داره چیکار میکنه اون شب خودرا روز و روز خودرا شب می‌کردتا کم کم متوجه شد دنیاش بزرگتر شده باچیز های بزرگتر اون هرروز چیزه جدیدی کشف میکردمتوجه شد همه چیز داستان نیست تازه خوشی های دختر از بين رفت

Life might throw challenges at you, but you are the one in charge of your future! Good luck
 

Luna🌙

رمانیکی حامی
رمانیکی
نام هنری
دریاچه نقره‌ای
شناسه کاربر
5731
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-08
آخرین بازدید
موضوعات
180
نوشته‌ها
382
راه‌حل‌ها
1
پسندها
1,283
امتیازها
335
محل سکونت
دنیایی پشمکا

  • #10
دختری با رو سری سفید و گل های قرمز دست به دست مادرش راه میرفت و در بین همه ارام تر بود و ریزه میزه تر دوستی نداشت دور برش و همیشه از پشت پنجره به بچه های توی حیات نگاه می انداخت او عزیز کرده پدر بود و نور چشم مادر روزها میگذشت دخترک بزرگتر و بزرگتر میشد تا این که رسید مدرسه رفت و دوستی برای خودت پیدا کرد خوشحال بود هم صبحت داشت هم بازی داشت چند سالی گذشت و مدارس دوباره شروع شد ولی دخترک مسافرت بود وقتی برگشت دوستش نبود از همه سراغ گرفت ولی نبود نا امید به طرف خانه دوستش رفت و با حرف های که شنید دنیال دور سرش چرخید او دیر دوست نداشت هم صحبت نداشت او شهید شده بود شهید دهمزنگ دیر ارام تر از قبل شده بود تا این عاشق شد عاشق ادم ممنوعه ای ولی عاشق بود و کور عاشق بود و دیگر اما و اگر نمیفهمید دخترک قصه (شیعه) بود و پسرک داستان (سنی) با وجود ممنوعه بودن دخترک خوشحال بود سر از پا نمیشناخت دنیا به چشمش زیبا بود تا این که پسر رفت و از دخترک فقد یک جسم باقی مانده بود هیچی دیگر برای دخترک زیبا نبود همه چی برایش بی معنی بود دیگر چیزی برایش مهم نبود حس میکرد هیچ کسی نیست دنیا خالی از ادم ها شده چون ادم زندگی او دیگر نبود
دخترک که فقد جسمش مانده بود اما با اسرار های خانواده ازدواج کرد ولی حسرت ها دامن گیرش بود شاید روزی دوباره سفر کند به کشورش و پسرک داستان را ببیند ولی دیگر حتا به ان هم حسی نداشت فارغ از هرچه حس بود شده بود
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
38
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
30
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
35
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
31
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
41

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین