. . .

متروکه رمان Queen بوکس(ملکه بوکس)| چکاوک

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تراژدی
به نام خدا
نام رمان: Queen بوکس(ملکه بوکس)
به قلم: چکاوک
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
ناظر: @Zahra.v.n
شخصیت‌های‌ اصلی:آنیا و سام
پایان خوش
مقدمه:
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد.از دست دادن تو، مانند تماشای لحظه‌ای بود که جانم از وجودم بیرون کشیده می‌شود و تو گویی این جانم بود که می‌رفت و مرا تنها در پشت سر جا می‌گذاشت.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 35 users

خدایـ جذابیتـ꧁꧂

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1685
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-03
موضوعات
43
نوشته‌ها
242
پسندها
1,860
امتیازها
194
محل سکونت
آتشگاه🔥

  • #11
#10

پیتر آرام لحاف را روی آنیا تنظیم می‌کند و با آرام‌ترین لحن ممکن می گوید:
- چی‌کار داری می‌کنی با همه... با من، با سام، با کریس!
و بعد از این‌که لحاف را رویش می‌کشد به طبقه‌ی پایین رفته و به کلارا می‌گوید تا لباس‌های آنیا را عوض کند.

آنیا صبح زود از خواب بیدار شده و چشم‌هایش را می‌مالد، ناگهان متوجه‌ی پیتر می‌شود که روی کاناپه به خواب عمیقی فرو رفته است، در ذهنش می‌گوید"او چرا این‌جا خوابیده؟ "
از روی تخت پایین می‌آید و متوجه‌ی لباس‌هایش که عوض شده‌اند می‌شود، چشمانش گرد شده و به پیتر نگاه می‌کند، نکنه کار او باشد!
- پیتر... پیتر بلند شو ببینم.
پیتر در جایش غلطی زده و بر روی زمین سقوط می‌کند و با لحنی اعتراض گونه می‌گوید:
- اخ... خدا لعنتت کنه دختره‌ی دیوانه، دستم شکست.
- بلندشو ببینم گنده بک، تو این‌جا چه غلطی می‌کنی؟
پیتر بلند می‌شود و با اخم‌های مصنوعی رو به آنیا می‌گوید:
- اخ دستم... دستم بشکنه که نمک نداره، جنابعالی دیشب روی کاناپه خوابت برده بود بنده اومدم گذاشتمت روی اون تخت نرم، حرومت بشه.
- خیلی خب بابا شلوغش نکن... کی لباسامو عوض کرد؟
پیتر نقشه‌های شومی در سرش پرورش می یابند و با همان لحن خشک می گوید:
- انتظار نداشتی نصف شبی برم کلارا رو صدا کنم پس خودم مجبور شدم.
آنیا به قدری چشمانش گرد شده که نزدیک است از حدقه در بیایند، چنان جیغی می‌زند که کلارا با لباس خواب وارد اتاق می‌شود و با تته پته می‌گوید:
- چی شده؟ چه غلطی دارین می‌کنین شما؟
پیتر دیگر نمی‌تواند جلوی خنده‌اش را بگیرد و از خنده منفجر می‌شود انگار.
آنیا مشت محکمی نثار سینه‌ی پیتر می‌کند و با داد می‌گوید:
- این ع×و×ض×ی دیشب یه غلطی کرده که باید ادب شه.
کلارا چشمانش گرد شده و مغز منحرفش به جاهای دیگر کشیده می‌شوند.
- پیتر چه غلطی کردی؟
پیتر جلوی خنده‌هایش را که کل فضا را در بر گرفته می‌گیرد و با ته مانده‌های خنده‌اش می گوید:
- هیچ... هیچی فقط گفتم من لباساشو تنش کردم.
کلارا نفس آسوده‌ای کشیده و رو به آنیا می‌گوید:
- سربه سرت گذاشته من دیشب این‌کارو کردم.
آنیا با نفس‌نفس از پیتر جدا شده و نفس آسوده‌ای می‌کشد.
- پسره‌ی دیونه... گمشید بیرون می‌خوام حموم کنم.
کلارا دستی به موهای ژولیده‌اش می‌کشد و با پیتر که هنوز خنده به لب دارد و چشم غره‌های آنیا از اتاق خارج می‌شوند.
آنیا حوله‌اش را بر داشته و به سمت حمام راهی می‌شود.
بعد از حمام به طبقه‌ی پایین رفته، کلارا و پیتر که مشغول صبحانه هستند را می‌بیند.
- کلارا مسابقه بعدی کجاست؟
کلارا سر بلند می‌کند و با همان دهن پر پاسخ می‌دهد:
- اسپانیا.
- اوه ببند گاله رو بابا... ایش.
کلارا می‌خندد و برایش چایی می‌ریزد. پیتر لقمه‌ی کوچکی را به آنیا می‌دهد و می گوید:
- کارت سخت شد... سیانا میزنه دک و پوزت رو پایین میاره.
- هه... بهش این فرصتو نمیدم.
کلارا چشم در حدقه می‌چرخاند و روبه پیتر می‌گوید:
- باز جوگیرش کردی تا بره کیسه بوکس بیچاره رو نابود کنه؟
آنیا چشم غره‌ای نثارش می‌کند و بلند می‌شود.
- دلم عجیب براش تنگ شده...
پیتر می‌خندد و می گوید:
- کاش همین‌قدر هم دلت برای کریس تنگ می‌شد.
آنیا در حالی که بند کفش‌هایش را می‌بندد نیشخند زده و در دل می‌گوید بیشتر دلش برای سام تنگ شده.
- اونم جای خود.
کلارا بلند شده و در مقابلش قرار می‌گیرد.
- مواظب خودت باش، منم تا یه ساعت دیگه می‌رسم.
آنیا سر تکان می‌دهد و از خانه خارج می‌شود.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 19 users

خدایـ جذابیتـ꧁꧂

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1685
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-03
موضوعات
43
نوشته‌ها
242
پسندها
1,860
امتیازها
194
محل سکونت
آتشگاه🔥

  • #12
#11


آهنگ غمگینی پلی کرده و در راه قدم می‌زند. چقدر دلش تنگ شده، یک آدم چقدر می‌تواند سنگ دل باشد؟ چقدر می‌تواند یک نفر را تا مرز نابودی بکشاند؟

از زبان سام*

در راه خانه قدم می‌زند، امروز چقدر کسل کننده بود. باشگاه نیز دگر نمی‌تواند مسبب حال خوبش باشد.
یک نفر را می‌بیند که از دور به سمتش می‌اید. یک دختر است، موهایش به شکل عجیبی توسط باد تکان می‌خورد، نانسی است دوست چندین ساله‌اش، نزدیک سام می‌شود و با نفس نفس می‌گوید:
- س... سلام سام.
- سلام دختر یه نفسی بگیر بعد حرف بزن.
- ماریا حالش بد شده.
اه لعنت به این شانس، چرا هر چقدر از آن عجوزه فاصله می‌گیرد باز مثل کنه به سام می‌چسپد. خیلی ریلکس به نانسی می‌گوید:
- به من ربطی نداره.
- اما؛ سام...واقعا حالش بده.
کلافه دستی میان موهای لختش می‌کشد و با اعصابی متشنج می‌غرد.
- فقط این یه بار اونم به‌ خاطر تو نانسی...
نانسی سرش را پایین می‌اندازد و تشکر می‌کند:
- ممنونم.

***

در راه‌روی بیمارستان منتظر می‌نشیند تا ماریا را معاینه کنند.
- می‌دونم ازش متنفری؛ ولی تو تنها گزینه‌م بودی سام!
نانسی است که با سری پایین افتاده و شرمنده روی صندلی کنار سام نشسته و به نیم رخ غرق در عصبانیتش می‌نگرد.
- کاش می‌مرد تا از دستش راحت بشم.
نانسی ناباورانه و شکی تند به سمت سام می‌چرخد، یعنی انقدر رابطه‌اش با آنیا مهم بوده که مرگ ماریا را خواستار است؟
در دل می‌گوید خوشبحال آنیا که همچین مردی را عاشق خود کرده.
صدای دکتر او را از افکارش دور کرده و نگاهش سمت دکتر بر می‌گردد.
- شما همراه‌هان بیمار هستین؟
سام پاسخ می‌دهد:
- بله جناب، حالش چطوره؟
دکتر نگاهی عاقل اندرسهیفانه به سام می‌اندازد و شروع به توضیح دادن می‌کند. با هر سخنش نگاه نانسی متعجب و نگاه سام خشمگین می‌شود.
- خوشبختانه هم مادر و هم بچه حالشون خوبه... ایشون باردار هستن و باید بیشتر ازشون محافظت کنید.
سام با خود فکر می‌کند که ماریا تا چقدر می‌تواند بی‌آبرو باشد، اصلاً این بچه برای کی است؟
صدای نحس ماریا به گوش می‌رسد.
- اوه سام توام اینجایی، این خبر خوش رو شنیدی؟ امیدوارم بچه‌مون دختر باشه!
چی؟ بچه‌مون؟ مغزش هنگ کرده و فقط صورت پر از آرایش ماریا را می‌بیند، منظور او چیست؟ سام یک ساله حتی پا در خانه ماریا نگذاشته است. از حالت بهت خارج می‌شود و یک سیلی محکم به صورت ماریا می‌کوبد که بلافاصله چند قدم به عقب پرت شده و با دماغی که خون ازش چکه می‌کند به صورت سام می‌نگرد.
- ع×و×ض×ی بی آبرو چطور جرأت می‌کنی توی صورتم نگاه می‌کنی و دروغ میگی هان؟ اون حرومی رو می‌خوای ببندی به ریش من؟ همین‌جا دخلتو میارم گستاخ ع×و×ض×ی.
نگاه ماریا شکه و کمی نگران است، سام به سمتش حجوم می‌برد که نانسی جلویش را با بدبختی گرفته و حراست را صدا می‌زند، بلافاصله چندین مرد خودشان را به آنجا می‌رسانند و سام را که هنوز هم ماریا را فحش باران کرده از آنجا دور می‌کنند.
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

خدایـ جذابیتـ꧁꧂

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1685
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-03
موضوعات
43
نوشته‌ها
242
پسندها
1,860
امتیازها
194
محل سکونت
آتشگاه🔥

  • #13
#12


از زبان آنیا*

با نگاهی خشمگین و شاید غمناک به کیسه بوکس پاره شده‌اش می‌نگرد، پیتر کنجکاو به کیسه بوکس و اندام ورزیده‌ی آنیا نگاه می‌کند و به حالت متفکر دستش را به چانه‌اش زده و گه گاهی نچ نچی سر می‌دهد، هردو بالا سر آن کیسه بوکس پاره شده ایستاده‌اند که پیتر به حرف می‌آید.
- دختر... نه شایدم آره.. نچ نچ... باورم نمیشه، زدی کیسه بوکس رو ترکوندی! چجوری اخه؟
آنیا چشم در حدقه می‌چرخاند و با صورتی درهم می‌گوید.
- به من چه اه! من دوتا مشت بهش زدم فقط... بعدشم کم واسه من نچ نچ کن وگرنه خودتم مث این کیسه بوکس پاره میکنم.
پیتر به حالت ترسیده کمی به عقب می‌کشد و دستش را جلوی دهنش به نشانه‌ی کشیدن زیپ لبش می‌کشد؛ ولی باز هم نمی‌تواند سکوت کند.
- وای دختر بدبخت شده کریس بخدا، فک کن دعواتون بشه بعد...
آنیا با صورتی خشمگین تر از همیشه به پیتر و قهقه‌های بلندش گوش می‌سپارد و ناگهانی به سمتش یورش برده و مشتش را روی شکم پیتر فرو می‌اورد، پیتر صورتش از درد جمع شده و از شدت درد دولا می‌شود.
- چته آنیا باز پاچه می‌گیری...
صدای کلارا به گوشش رسیده، هم‌زمان که بر می‌گردد با صورت بهت زده‌ی کلارا که نه تنها پیتر بلکه کیس بوکس را می نگرد نگاهی انداخته و پوفی می‌کشد.
- چتونه، کیسه‌ی خودمه دوست داشتم پاره‌ش کنم، حرفیه؟
کلارا از بهت خارج شده و تنه‌ی محکمی به آنیا می‌کوبد که ای کاش نمی‌کوبید چون بیشتر کتف خودش از جا کنده شد تا آنیا، با صورتی درهم نزدیک پیتر شده و می‌گوید.
کلارا: حالت خوبه؟ دختره‌ی روانی...
آنیا: شنیدما...
پیتر: کلارا این منو سینگل به گور به اون دنیا می‌فرسته حالا میبینی.
آنیا: به جهنم.
پشتش را به صورت‌های کلارا و پیتر که از خشم سرخ شدن می‌کند و با صدای بلندی خطاب به کلارا می‌گوید.
- لباسام‌ رو و حمام رو برام آماده کن فردا هم زود بیدارم کن که بریم صورت سیانا ( اشاره به مسابقات اسپانیا) رو پایین بیاریم.
کلارا سری برای پرو بودن آنیا تکان می‌دهد و هیچ‌وقت از حرفای آنیا دل‌سرد یا ناراحت نشده است زیرا او دوستی به تمام معناست و آنیا نیز قدر محبت‌های او را می‌داند و صرفاً جهت شوخی تمام آن بلاها را به سرشان می‌آورد.
پیتر می‌خندد و آرنجش را روی شانه‌ی ظریف کلارا گذاشته و می‌گوید:
- مشتش واقعا قویه دختر... بنظرم کریس هرچه زودتر باهاش کات کنه به نفعشِ.
کلارا با انزجار آرنج پیتر را هول می‌دهد و می‌گوید.
- زد کتف منم نابود کرد دختره‌ی نچسب.
پیتر قهقه‌ای می‌زند و کلاراست که ادامه می‌دهد.
- بنظرم رابطه‌شون واقعی نیست!
پیتر لبخند روی لب‌هایش خشک شده و به کلارا نگاه می‌کند، کلارا باز ادامه می دهد و پیتر را متعحب و خشمگین می‌کند.
- کاملاً مشخصه که آنیا هیچ حسی به کریس نداره چون هروقت اسم سام به وسط میاد رم میکنه و هیچی حالیش نیست و شروع به دفاع کردن ازش رو داره، شاید! کریس می‌خواد با یه ترفندی آنیارو مال خودش کنه و دقیقاً نمیدونم چه پیشنهادی به آنیا داده که قبول به همکاری کردن با کریس رو پذیرفته.
پیتر اخم‌هایش را به شدت درهم می‌کند و جواب می‌دهد.
- دیگه نمیزارم ازش سواستفاده بکنن و مثل یه آشغال پرتش کنن، نمیزارم کریس مثل سام بهش نارو بزنه.
- باید صبوری کنیم و ببینیم تهش می‌خواد چی بشه، فعلا باید روی مسابقاتش تمرکز کنه.

***
داخل هواپیما نشسته و به مسابقاتی که در چند ساعت آینده قراره رخ بدهد فکر می‌کند، سیانا رغیب سرسختی‌ست پس باید به شدت روی رغیبش تمرکز کند.
- جمع کن دستت رو از روی من دختر مگه مرض داری.
پیتر کنارش نشسته و یک ریز غر می‌زند.
- پیتر میزنم لهت می‌کنما، کی گفت بیای ور دل من بشینی اصلاً؟
پیتر چشم در حدقه می‌چرخاند و با حالت با مزه‌ای به کلارا که چند ردیف آن طرف‌تر نشسته و روزنامه مطالعه می‌کند اشاره کرده و به حالت بچه‌گانه‌ای می‌گوید.
- مامی کلارا.
چشمان آنیا از شیطنت برق زده و حرفی را می‌زند که پیتر بیشتر خجالت می‌کشد و تا رسیدن به مقصد دگر حرفی نمی‌زند فقط گه‌گاهی چشم غره‌ای به آنیا می‌رود، آنیا هم هربار با شیطنت و نیشخندی پاسخگویی چشم غره‌های بامزه‌ی پیتر می‌شود.
 
  • لایک
  • گل رز
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

خدایـ جذابیتـ꧁꧂

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1685
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-03
موضوعات
43
نوشته‌ها
242
پسندها
1,860
امتیازها
194
محل سکونت
آتشگاه🔥

  • #14
#13


بالاخره بعد از کلی ماجرا و بگو‌مگو میان پیتر و آنیا به اسپانیا می رسند.
سوار ون مشکی رنگی که دقیقه‌هاست منتظر اینجا ایستاده می‌شود و به سمت هتل پنچ ستاره‌ی که از قبل رزرو کرده بودند در شهر مادرید حرکت می‌کنند، عجیب کشور آرامش بخش و با شکوه‌ی است. آنیا سرش را به شیشه می‌چسباند و با پوزخند تلخی نظاره‌گر مردمی‌ست که خوشحال و دست در دست یکدیگر و با لبخند‌های پررنگی از سر ذوق به سمت مقصد خود حرکت می‌کنند می‌نگرد، به یاد نوجوانی‌اش می‌افتد، زمانی که ایده‌های صورتی رنگی در سرش بودند و فقط به دنبال لاک‌های جیغ و لباس‌های زرق و برق دار بود، زمانی که تا یک نفر از دستش عصبانی می‌شد و سرش داد می‌کشید فوراً به گریه می‌افتاد و پایکوبی می‌کرد و شاید زمانی که یک دختربچه‌ی لجباز و لوس بود.
صدای کلارا از کنارش بلند می‌شود و رشته‌ی افکارش را پاره می‌کند.
انیا تازه به جمعیت بی شماری از مردم می‌نگرد و دهانش اندازه‌ی قد پیتر باز می‌ماند.
- اوه خدای من! اینجا چخبره؟
راننده که تا الان ساکت بود به حرف می آید.
- حتما کار رقیب خانوم بیلیِ.
پیتر دست می‌جنباند و می‌گوید:
- سیانا؟ چرا اینکارو کرده؟
کلارا پوزخند می‌زند و می‌گوید:
- برای اینکه آنیا تا بخواد از دست این جمعیت خلاص بشه باید تا صب صبر کنه و همین‌طوری خسته بره سراغش تا نتونه سیانا رو شکست بده.
آنیا لبخند کجی به صورت‌ کلارا و پیتر می‌زند و در کسری از ثانیه در ون را باز کرده و بیرون می رود.
- آنیا نه...
صدای پیتر به گوشش رسیده؛ اما توجهی نمی‌کند و با قدم‌های لوند و آن لباس کوتاه و کفش‌های ده سانتی که عجیب با آنیا سازگار شده به سمت جمعیت حرکت می‌کند، باد موهای مشکی بلندش را به آسمام پرتاب می‌کند و آنیا با ژستی جذاب و انگشتی که کنار لبش گذاشته به سمت مردمی که منتظر آمدنش بودند و هوادارانی با وفا حرکت می‌کند.
جمعیت به سمتش هجوم می‌آورند و همه خواستار عکس گرفتن و امضا زدن حتی روی صورتشان هم شده‌اند.
پیتر و کلارا با صورت‌های سرخ شده از حرص از ون خارج شده و به آنیا زل می‌زنند که دست دور گردن طرفدارانش انداخته و عکس می‌گیرد.
آنیا با صورتی شیطانی به عقب نگاهی انداخته و چشمکی حواله‌ی پیتر و کلارا می‌کند. سپس آنیا با صدای رسایی می‌گوید:
- خب دوستان بنظرم بهتره تمومش کنیم چون من خیلی خسته‌م و فردا باید در مسابقات شرکت کنم.
صورتش را به حالت نمایشی غمگین می‌کند و می‌گوید:
- شما که دوس ندارین ملکه بوکس شکست بخوره.
همه قش‌قش به حالت‌های بامزه آنیا می‌خندند و برایش دست می زنند.
- خب خب... حالا بهم بگین کی از همه قوی تره؟
همه یک صدا و بلند خطاب به آنیا می‌گویند"ملکه بوکس"

***

- دختره‌ی دیوانه، چرا پیاده شدی... چه خوبم به حرفش گوش دادن گذاشتن بیایم توو، مهر‌ی مار داره انگار. اصلاً هم به فکر خودش نیست که...
کلارا یک ریز غر می‌زند؛ اما آنیا با خیالی راحت روی مبل لم داده و گاز محکمی به خیار خوشمزه می‌زند و با دهانی پر می گوید:
- اوم... عجیب خوشمزه‌س، مگه نه پیتر؟
پیتر نگاه چندشی به سرتا پای آنیا انداخته و می‌گوید:
- ببند بابا، گفتم هوای اینجا یکم آلوده‌س نگو بخاطر این بوده که شما آلوده‌ش کردی.
- نترکی بابا... شاخ شدی واس ما؟
پیتر چشمکی به صورت شیطانی آنیا زده و می‌گوید:
- مگه گاوی که شاخ شم واسه‌ت؟
آنیا پوزخند صداداری می‌زند و از روی مبل بلند می‌شود و گاز محکم‌تری به خیارش می‌زند.
- عین همین خیار بجومت بچه؟
- خیار جویدنی نیس دادا!
- عه؟
ناگهان کل خیار داخل دهانش را در‌آورده و به سمت پیتر حمله می‌کند، پیتر را روی مبل انداخته و می‌خواهد به زور خیار خورد شده دهنی‌اش را به خورد پیتر بیچاره بدهد، پیتر دستان آنیا را سفت گرفته و فشار می‌دهد.
- عه این کارو کردی نکردیا... بچه برو پایین شکمم ترکید.
آنیا لبخند شیطانی زده و شکم پیتر را قلقلک می‌دهد، پیتر بلافاصله شروع به خندیدن می‌کند و دستانش شل‌تر می شوند که آنیا خیار را در دهانش ریخته و محکم دهانش را می‌گیرد.
- یالا قورتش بده.
پیتر دگر خودش نمی‌داند چه کند پس به اجبار خیار را قورت می‌دهد تا از دست آنیا خلاص شود.
- عه عه... چندش!
صدای کلاراست که از پشتشان به گوش می‌رسد، آنیا کناری ایستاده و به لب‌های کج شده‌ی پیتر که از زور حرص قرمز شده‌اند نگاهی انداخته و می‌گوید:
- نوش جونت... گفتم که خوشمزه‌س.
پیتر با یک جهش بلند شده و آنیا را دنبال می‌کند، صدای قهقه‌های آنیا بلند می‌شود، کلارا با عشق به آن‌ها نگاه می‌کند و خداراشکر می‌کند که حالشان خوب است.
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

خدایـ جذابیتـ꧁꧂

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1685
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-03
موضوعات
43
نوشته‌ها
242
پسندها
1,860
امتیازها
194
محل سکونت
آتشگاه🔥

  • #15
#14


روز مسابقه فرا رسیده، همه در دلشان شور و شوقی وصف ناپذیر حکم فرما شده، تمام سالن پر از کسانی‌ست که در انتظار مسابقه‌ای پر از هیجان هستند و هرکدام برای قهرمان خود از عیسی مسیح طلب موفقیت می‌کنند.
آنیا مثل هر مسابقه‌ی دیگری خود را اماده کرده و در انتظار شروع مسابقه است.
کلارا استرسی عجیب به جانش افتاده، او می‌داند آنیا قوی و بسیار محکم است؛ اما این را هم می‌داند که رقیب او بسیار فرز و چالاک است.
پیتر در گوشه‌ای ایستاده و به سالن پر از جمعیت نگاه می‌کند، گویی او هم مضطرب است. آنیا به پیتر نزدیک شده و لب می‌زند.
- نمی‌خوای از خصوصیات رقیبم برام بگی؟
- مسئولش کلاراس؛ ولی اینو بدون که اون هفت مسابقه رو برده که به اینجا رسیده پس باید جدی بگیریش.
آنیا سرش را به معنی فهمیدم تکان می‌دهد و به سمت کلارا قدم بر میدارد.
- ازش بگو برام، از نقطه ضعف‌هاش تا قدرت‌هاش.
- شاید حرفم کمی مضطربت کنه؛ ولی باید بدونی که اون یک رقیب سرسخته، نقطه ضعفش اینه که توی چونه‌ش ضربه بزنی؛ اما قدش خیلی بلنده بعید می‌دونم بتونی.
آنیا پوزخند می‌زند و پنجه بوکس‌های محبوبش را دستش کرده و می‌گوید:
- اینو بدون که من از هیچی نمی‌ترسم، فوقش پایانش مرگ باشه... هه که اونم حله... از دست این زندگی کوفتی نجات پیدا می‌کنم.
پیتر نزدیکشان شده و می‌گوید:
- این چه حرفیه که میزنی آنیا ما تازه می‌خواستیم بگیم که کری...
کلارا تند سوتی پیتر را جمع می‌کند و می‌گوید:
- ما می‌خواستیم بگیم که کریس حالش چطوره؟
آنیا کنجکاو شده و می‌گوید:
- شر نگو کلارا، داشتی می‌گفتی کریس چی؟
پیتر نگاهی به قیافه‌ی خشمگین کلارا می‌کند و می‌گوید:
- عه کلارا گناه داره بزار بگیم.
کلارا سلقمه‌ای نثار شکم پیتر می‌کند و لب می‌زند:
- خفه شو مرد چرا دهنت چفت و بست نداره؟
پیتر از درد خم شده و اهسته می‌گوید:
- من اخرش عقیم می‌شم از دست شماها.
کلارا چشم‌هایش را پوکرفیس کرده و می‌گوید:
- چه ربطی داشت عقل کل؟
صدای خانومی از دور آنها را از بحثشان دور می‌کند.
- خانوما لطفا سالن رو متشنج نکنید، شرکت کننده رو اماده کنید مسابقه داره شروع میشه.
کلارا دست می‌جنباند و به آنیا می‌گوید:
- خب دختر تو یه فرد کامل و بالغی و....
حرفش با صدای کریس در نطق خفه می‌شود.
- کجا بی ما می‌خواید راهیش کنید؟
آنیا با دهانی باز مانده به کریس که با دسته گلی بزرگ و تیپ اسپرت خفنی که از دور به سمتش می‌آید می‌نگرد.
- تو اینجا...؟
کریس دسته گل را به آنیا داده و انقدر به آنیا نزدیک می‌شود که نفس کم می‌آورد.
- می‌خواستی من نباشم عشقم رو همراهی کنم؟
پیتر با نگاهی غضب‌ناک با یه خداحافظی از‌ آن‌ها دور شده و به کنار سکوی مسابقات می‌رود.
آنیا شکه شده و به چشمان پر از آرامش کریس نگاه می‌کند و دهانش برای گفتن جمله‌ای باز و بسته می‌شود؛ اما یک کلمه هم نمی‌تواند بگوید انگار که لال شده.
صدای همان خانوم که به آن‌ها هشدار داده بود می‌آید:
- لطفا آماده بشید پنج دقیقه دیگه شروع میشه.
آنیا از کریس جدا شده و دسته گل را به کلارا می‌دهد.
- بهتره با کلارا قوانین رو مطالعه کنم ببخشید.
بعد به سرعت به سمت رخت کن می‌رود، کلارا خوب می‌داند که آنیا قوانین پشیزی برایش ارزش نداشته و نخواهد داشت چون قبلاً هزاران بار به او برای گوش دادن قوانین گفته بود؛ اما این بار برای فرار از کریس همچین بهانه‌ای را جور کرده بود.
 
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
46
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
25
پاسخ‌ها
18
بازدیدها
251
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
50

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین