چطور ممکن بود این جسم همچین کاری را با او بکند. باورش برایش سخت بود، چرا بین هزاران روح شیطانی درست روی او دست میگذاشت ؟ میتوانست قسم بخورد که در بین هزاران شیاطین تنها ارواح شیطانی بود که تابه الان مطیع و آرام بود. بااینکه مرگ خوبی نداشت ولی اسم و رسمش در بین دوعالم آنقدر مشهور بود که کسی برای احظارش اینگونه او را تحقیر نمیکرد و قرارداد بردگی با او نمیبست .
-این جسم چطور تونسته همچین طلسمی رو انجام بده، هیچ انسان عادی نمیتونه همچین کاری رو بکنه این چطور از پسش براومده ؟
آخرین کلماتش را با ولت بیشتر به زبان آورد .
-جسمی که برای شما پیشکش شده است قدرتی برابر قدرت شما هست سرورم ،زمانی که این نفرین شروع به کار کرد دروازههای دوعالم را برهم زد ،نشانههایی عجیب در این باره دیده شده.
متعجب نگاهشان کرد، از حرف هایشان ذرهای متوجه نمیشد.با کلافگی پرسید:
-واضح تر بگو این صاحب این جسم چطور تونسته این نفرین رو انجام بده ؟
مکثی کردن و گفتند:
-با استخوان یشم سرورم!
-من سیصد سال قبل موقع جنگ بین هشت قبیله اون رو مهر کردم با خودم به درک فرستادم ،اصلا معنی حرفتون رو نمیفهمم .
- موقع احضار شما انرژی استخوان یشم در دوعالم بیدار شد،سایمون ارواح های شرورش را به دنبالش فرستاده بنظر میاد شما فقط چهارقطعه از آن را مهرموم کردین و قطعهی پنجم هنوز وجود داره .
با درماندگی چشمانش را بست و سرش را تکان داد. درچه وضعیتی گیر کرده بود,از یک طرف مباشرش هادس گم شده بود ،از طرفی سایمون دنبال استخوان یشم بود تا دوباره از خواب هزارسالگی اش بیدار شود،خودش هم در بند نفرینی قرار گرفته بود که تا انجام خواستههای صاحب جسم خلاصی نداشت!
نفسش را با درد بیرون فرستاد و وقتی به خودش آمد که دید همه چیز در روال طبیعی خودش است و از برادران خاموش هم خبری نیست.
از وقتی وارد جسم شده بود حس سبکی دشت.. انگشتانش را روی رگ دستش گذاشت متوجه انرژی درونی بنفش شد که در بدنش جریان داشت. ناخودآگاه بدون اینکه متوجه شود از دهانش لختهخون غلیظی بیرون آمد.
این خون نشانگر خوبی برایش نبود،استفاده از قدرتش باعث میشد جسمش ضعیفتر شود.
حالا فهمید که این بدن نه تناسخ بود نه دزدیده است ، بلکه برایش پیشکش شده بود! کسی که اینکار کرده باید قدرت زیادی داشته باشد که توانسته است مقابل ارواح های شرور بایستتد. چرا که آنها در مقابل انجام کاری که میخواهند بکنند باید بهایی گرانقیمت از قربانی میگرفتن و بعد از آنها آخرین مرحله جنهایچین و چروکی بودن که برای اتمام احضار باارزشترین چیز فرد را طلب میکردن و بعد زخم عمیقی در بدنشان به عنوان امضای قرار داد میبستن.
برای همین معدود آدمهایی بودن که از این طلسم نفرین شده استفاده میکردن.
سخترین راه این بود که اگر خواستههای جسمی که در تملک او هست را برآورده نمیکرد ،هم روح و هم جسم هردو از هم میپاشید!
دست روی سرش گذاشت و درماندگی و تلخی زیر لب گفت:
-نمیدونم چه چیز باارزشی به اونا دادی تا من رو احضار کنی ولی آدم اشتباهی رو انتخاب کردی بچه جون،من اونی که تو فکرش رو بکنی نیستم.
حس خفگی بهش دست داد و به سختی از جایش بلند شد و مقابل آن پنجرهی هلالی ایستاد تا از دریچههای بازش هوای تازهای استشمام کند.
همان لحظه صدای دو خدمتکار جوان را از پشت در بستهی اتاقش شنید.
-هی آیدا کجا میخوای بری؟
آیدا با هیجان که در تن صدایش حس میشد سریع گفت:
-مگه نشنیدی قراره جادوگران قبیلهی کونلون میان اینجا ،خیلی خوشحالم سارا نمیدونی چقدر جذاب و شیرینن.
سارا همانند آیدا از خوشحالی جیغ کوتاهی کشید و گفت:
-اره شنیدم ،حتی شنیدم یکیشون شبیه خدایان زیباست ،منم باهات میام ،واقعا چه معزهای رخ داده که اونا همچین جای کوچکی بیان .
-مگه نشنیدی که از دیروز تا حالا انرژی شیطانی حس شده ،میگن انگار عروسکهای مرده دوباره توی جنگل ظاهر شدن.
سارا از ترس بازوی ایدا را چسبید و با بغضی که از ته گلویش بیرون میآمد گفت:
-اگه اینطور باشه من میترسم نمیتونیم تنهایی بریم باید به یکی از پسرا بگیم همراهمون بیاد.