پارت1
راوی..
بند کتونی های نه جدید نه کهنه ای که رنگی نارنجی بر خود داشت را بست و ارام در را برهم زد که مادرش بیدار نشود مادرش که نه مادربزرگش تنها مونس و همدمش که حالا گوشه ای در ان خانه ی نقلی اش افتاده و تک نوه اش کمک حالش است چیلیک چیلیک صدای قطره های باران دیشب که اثری ازش در شیروانی های خانه های اطراف مانده بود سرد بود حتی آن بافت مادربزرگش هم گرمش نمیکرد پا تند کرد تا برسد به دکه ی روزنامه فروشی از بین روزنامه ها نیازمندی را برداشت و پولش را حساب کرد. روبه روی دکه روزنامه فروشی کافه ای وجود داشت ساده اما سن زیادی داشت از نظرش دنج ترین جایی بود که سراغ داشت، وارد کافه شد طبق همیشه صدایش را ازاد کرد و گفت:
-سلام
تمام کسانی که انجا بودند با لبخندی ساده و بی ریا تک به تک جوابش را دادند اخر همه میشناختنش و از شیطنت هایش را از بر بودند تک به تک میز ها را با احوالپرسی گرمی رد میکرد تا برسد به صاحب کافه پیرمردی مهربان ، داشت از بین تمام میز ها که مردم در روی صندلی هایش ساکن بودند میگذشت تا رسید به میزی که تصاحب کننده آن مردی سیاهپوش بود....!
جانان*
با خانم متین احوالپرسیم که تموم شد رفتم سمت میز بعدی که مردی سیاهپوش که استایلش مرموز بود و روزنامه خبر هارو در دستش میخوند سلام ارومی دادم ولی خب تونستم پوزخنده رو اعصابشو ببینم ،دویدم سمت گارسون همیشه گیج جناب امیرحسین و گفتم:
- چه خبر؟ احوال شریف؟
امیرحسین- هی خوبیم امروز سرکیفی ها جانان؟؟
- سرکیف کجا بود دوست داری بشینم زار بزنم؟ با غم و غصه من چیزی درست نمیشه بعدشم این بنده های خدا چه گناهی کردن از من انرژی منفی بگیرن؟
امیرحسین اشاره ای به روزنامه ی دستم که عنوان نیازمندی ها روش خودنمایی میکرد کرد و گفت:
امیرحسین- از کار بیکار شدی؟ باز چه اشوبی راه انداختی خدا میدونه!
روزنامه رو روی میز کنار دستم گذاشتم و کولمو کناره ی صندلی اویزون کردم بیخیالی زیر لب زمزمه...
امیرحسین نشست رو صندلی روبه رو حواسم دوباره رفت پی اون مرد مرموز سیاه پوش اروم طوری که فقط امیر بفهمه گفتم:
- این یارو کیه اینجا میشناسیش؟
با حالت پوکری بهم خیره شد و گفت:
امیر حسین_ ببخشید دیگه نرفتم شجره نامش رو برات دربیار اینجا کافه هستش و هرکسی که بخواد میتونه بیاد و ما شجره نامه در نمیاریم که!
اداشو دراوردم و گفتم:
- پاشو پاشو برو یه قهوه ای نسکافه ای بردار بیار که کلی کار داری منم بیکار نسیتم دوست عزیز!
با حالت پوکری که فکر کنم حالت همیشگی صورتش بود بلند شد امیرحسین پسر خوبی بود و صد البته رفیق خوب چهره معمولی داشت موهاش فر بود و در کل پسر باحال و جذابی بود و تنها رفیقم بود!
روزنامه رو باز کردم رو شروع دور اونایی که شرایطشو داشتم خط کشیدن