. . .

در دست اقدام رمان بازگشت دوباره| بهار زارع

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. تخیلی
  4. فانتزی
  5. تاریخی
  6. تراژدی
عنوان: بازگشت دوباره
نویسنده: بهار زارع
ژانر: عاشقانه، فانتزی، تخیلی، تاریخی، تراژدی، اجتماعی
ناظر: @ansel


خلاصه: زندگیِ جالبی داشتم، واقعا جالب! بذارید اول خودم ر.و معرفی کنم. اسم من ربکاست.
قبل از اینکه متوجه بشم که بهم خیانت شده، دوستی‌ای که فکر می‌کردم واقعی هست، دروغی شد.
عشقی که فکر می‌کردم حقیقی بود، دروغی بیش نبود!
پدری که من رو مقصر مرگ مادرم می‌دونست، برادری که همیشه نگاه‌های کشنده‌ای نسبت بهم داشت...
در اخر اعدام شدم؛ به دلیل خیانت به کشور! واقعاً خنده داره؛ یعنی من شرور داستان بودم، واقعاً خنده داره!
اگر من شرور داستانم، پس اونا چی‌ان؟
این‌ها افکاری بود که موقع اعدامم، در حالی که موهای سیاهم که همیشه نحس به حساب میومد، در هوا شناور بودن، اون‌ موقع به ذهنم اومدن.
عاجزانه از خداوند فرصت دوباره برای انتقام از اون‌ها می‌خواستم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
946
پسندها
7,566
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

rina

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
7711
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
43
امتیازها
73

  • #3
پارت اول
- من چه‌طور زنده‌ام؟
ربکا بلند میشه و به سمت آینهٔ بلندِ کنار اتاق میره.
- چی؟ چرا انقدر من کوچولوام؟
رزالین خدمتکار در می‌زند.
- بانوی من بیدارید؟ می‌تونم وارد شم؟
- چه طور ممکنه رزالین زنده باشه؟ اون طی یه تصادف که به خونه‌اش می‌رفت‌ مرد.
- بله.
- رزالین! من چند سالمه؟
- بانوی من حالتون خوبه؟ معلومه که شما ده سالتون هست
- بعنی من برگشته ام به نُه سال پیش...
- بانوی من پدرتون و برادرتون منتظرن که بیاید باهاشون صبحانه بخورید.
ربکا علاقه‌ای به این کار نداشت؛ چون پدرش ربکا رو عامل مرگ مادرش می‌دونست.
برادرش همیشه به اون نگاهی سرد داشت.
جالب اینجاست که در آینده، پدر و برادرش زمانی که در جنگ بودن متوجه مرگ ربکا شدن!
بذارید قبل از ادامهٔ داستان، ربکا رو کاملا به شما معرفی کنم.
ربکا دومین فرزند دوک ملامین بود و برادرش برنهارت، اولین پسر دوک بود.
ربکا در گذشته تلاش زیادی برای جلب رضایت دوک کرد و همه‌اش بی‌نتیجه موند.
ربکا عاشق ولیعهد امپراطور، پسر امپراطوریس شد و بعد به دست همون آدم هم اعدام شد.
پادشاه دو پسر داشت؛ پسر اول گابریل بود،
پسر دوم که پسر یکی از زن های امپراطور هست، اسمش ویلیام بود.
هردوشون موهای زرد داشتن که مشخصهٔ امپراطوری بود که؛ ولی چشم‌های پسر اول آبی رنگ و پسر دوم چشم‌سبز بود.
ربکا که خودش رو نماد شومی می‌دونست، از نظر اون ولیعهد، نماد خورشید بود؛ ولی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

rina

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
7711
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
43
امتیازها
73

  • #4
پارت دوم
- رزالین به عالیجناب بگو من حالم خوب نیست و نمیام.
- بانوی من چرا؟ شما حتی وقتی که مریض هم بودید میرفتید!
درسته؛ من حتی وقتی که از تب می‌سوختم هم می‌رفتم. واقعا خجالت‌آوره...
- در هر صورت رزالین من خسته‌ام و نمی‌خوام بیام.
- باشه بانوی من.
آخیش راحت شدم. حالا چیکار باید بکنم؟ اول نباید با پرنس وارد رابطه بشم. دوم باید فاصله‌ام رو با ریزا حفظ کنم. چه‌جوری اصلا به خودش جرعت داد که به من خیانت کنه؟ درسته که من نفرت‌انگیز به نظر می‌رسم. صبر کن ببینم؛ اگه من با پرنس دوم وارد رابطه بشم، اون اسکل اعصابش خورد میشه... ایول!
- رزیتا، رزیتا!
- بله بانوی من.
- من برای دیدن امپراطور می‌خوام برم به قصرش.
- بانوی من، من باید به عالیجناب اطلاع برم.
حتی بیرون رفتنم هم باید اطلاع بدم.
- بانوی من عالیجناب قبول کردن؛ من شما رو آماده می‌کنم.
باورم نمی‌شه اون شمر به من اجازه داد؟ البته اون واقعا زیباست. پدر من دوک موهایی مشکی با چشمایی آبی داره. توی خانواده‌ی ما موهای مشکی مرسوم هست. لباسی به رنگ آبی با زیورآلات به من پوشوندن و موهام رو آزاد گذاشتن و تزئیناتی به رنگ آبی که با کفشم ست بود به موهام وصل کردن.
الان باید دوک رو ببینم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

rina

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
7711
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
43
امتیازها
73

  • #5
پارت سوم
از پله‌ها پایین رفتم و دوک رو با لباس نقره‌ای و موهای مشکی مرتب شده که با چشمای آبیش به من نگاه می‌کرد دیدم. فکر کنم واقعا چشم آبی‌های زیادی دورم رو گرفتن. هر چی که باشه اون به من علاقه‌ای ندارد...
- درود بر دوک میلامین!
چرا اخم می‌کنه آخه همیشه؟ دلش می‌خواست رسمی صداش کنم. دستش رو به سمتم دراز می‌کنه و سوار کالسکه می‌شیم.
- دوک من می‌خوام نامزدیم رو به هم بزنم و با پسر دوم عالیجناب نامزد کنم.
درسته، اون به همین راحتی قبول نمی‌کنه؛ ولی باید چیکار کنم؟
- باشه.
جان؟ اون واقعا قبول کرد؟!
به قصر رسیدیم دوباره پدر اهم دوک دستش رو به سمتم دراز میکنه.
- ممنونم سرورم!
چرا این ورپریده اخم میکنه اخه
خدمتکار به سمتمون میاد و میگه:
- صبر کنید حضورتان را به اعلی حضرت اطلاع دهم.
- اعلی حضرت اجازه داد، بفر مایید داخل دوک ملامین و دوشیزه ملامین!
- درود بر خورشید یگانه امپراطوری!
وای همیشه این بشر ترسناکه؛ چشمای طلایی با موهای طلایی. جدا از چشماش خیلی شبیه گابریل هست!
- دوشیزه ملانین باعث افتخاره شما رو می‌بینیم! کاری با من دارید؟ نیاز است شاهزاده اول را صدا بزنم؟
- خیر عالیجناب من برای لغو کردن نامزدی آمده‌ام!
- چرا؟ شما که به شاهزاده‌ اول علاقه‌مند بودید!
درست میگه؛ من واقعا علاقه داشتم؛ ولی جالبش اینه که من فقط یک بار دیدمش. چه‌جوری آخه تصمیم به نامزدی گرفتم؟
درسته من یه بار دیدمش، می‌تونم بگم من از ویلیام خوشم اومده بود، اره!
- عالیجناب من شاهزاده اول را درست ندیده بودم و با شاهزاده دوم اشتباه گرفته‌ام!
- درست است همچین چیزی ممکنه چون هر دوی آن‌ها واقعا شبیه هم هستند؛ یعنی دوشیزه ملانین شما می‌خواید با پرنس دوم نامزد کنید؟
- بله.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

rina

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
7711
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
43
امتیازها
73

  • #6
پارت چهارم
خداروشکر که به چیزی شک نکرد؛ البته کی به یه بچه ده ساله شک میکنه؟
- ام دوشیزه ملانین چه‌جور به این نتیجه رسیدین که خص اشتباهی را دیدید؟
وای همین کم مونده بود
- من ابتدا فکر می‌کردم چشمان شاهزاده اول سبز است؛ به همین دلیل بود که خواستم نامزدی صورت بگیرد.
- ولی دوشیزه ملانین شما بعد از ملاقات تصمیم به نامزدی گرفتید!
همون‌طور که فکر می‌کردم این‌جاست که قمار من شروع میشه.
- راستش من هر دوی آن‌ها را دیده بودم.
- خب دوشیزه ملانین اگر این‌طور هست بگذارید ویلیام را صدا کنم!
چه‌قدر جالب؛ اون حتی ویلیام را شاهزاده صدا نمی‌زنه! اعلی حضرت گابریل رو شاهزاده اول صدا می‌زنه؛ ولی برای ویلیام فقط اسمش رو میگه.
واقعا چه‌قدر اینجا...
عالیجناب خدمتکار رو صدا می‌زنه که ویلیام رو صدا کنه.
- عالیجناب شاهزاده دوم اجازه ورود می‌خواهد!
- بگو بیاید.
چی؟ چرا ان‌قدر لاغره؟ اصلا قیافه‌ش به بچه‌های دوازده ساله نمی‌خوره! نکنه تایید نکنه و لو برم؟ واقعیت اینه که من اصلا تا الان اون رو ندیده بودم...
- درود بر شاهزاده دوم!
- خب ویلیام، تو دوشیزه ملانین را ملاقات کردی؟ ایشون خیلی از تو خوشش آمده!
وای تو رو خدا بگو آره؛ وگرنه علاوه بر اعتبارم، صداقتم هم بر باد میره؛ البته همین الانش هم پشت سرم حرف‌های زیادی هست...
- بله عالیجناب من ایشون را دیده‌ام.
- آها خب پس دوشیزه ملانین من نامزدی اول شما را باطل می‌کنم و نامزدی شما را با ویلیام اعلام می‌کنم البته به نظر ضرر کردید...
فکر نکنم، من فقط خودم رو میخوام از مرگ نجات بدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

rina

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
7711
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
43
امتیازها
73

  • #7
پارت پنجم
(دوشیزه ملانین نظرتون چیه که با ویلیام صحبت کنید و من و دوک درباره ی یک سری مسایل صحبت کنیم)
(با کمال میل عالیجناب)
اول باید ازش تشکر کنم چون باعث شد که ابروم به فنا نره
(دوشیزه ملانین صدای منو میشنوید)
وای انقدر که تو فکر بودم حواسم نبود کهداره صدام میزنه
(شاهزاده منو ربکا صدا کنید ببخشید من حواسم اینجا نبود)
(ربکا چرا میخوای با من نامزد کنی ؟چرا نمیخوای با برادرم که ولیعهد هست نامزد کنی؟
اگر بهش بگم که او مرا بار ها نجات داد باور میکنه
حتی مرگش هم بخاطر توطیه برادرش بوده
(جون شما خیلی لایق تر از اون هستید من قول میدم شما رو ولیعهد کنم و یک تقاوت بزرگ دیگر شما مهربانید این امپراطوری به یک پادشاه دلسوز ومهربان نیاز دارد)
(ولی من شجاع نیستم)
(عالیجناب شجاعت بدست میاد وقتی که خودتون رو ارزشمند بدونید)
(ولی هیچکس اینطور فکر نمیکنه)
(عالیجناب فکر مردم و بقیه دست ما نیست ولی میتوانیم به مرور خودمون رو به انها ثابت کنیم)
شاید منه گذشته هم نیاز به شنیدن این جملات داشتم
وضعیت من و اون خیلی شبیه هم است
من و اون دنبال توجه بودیم
مخصوصا توجه پدرامون
اه چرا داره گریه میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(عالیجناب چرا دارید گریه میکنید)
(ممنونم)
(جالبه جالبه چرا نامزدم باید اشک برادرم رو در بیاره)
چییییییییییی گابریل اینجا چیکار میکنه
ویلیام (درود بر شاهزاده اول امپراطوری)
احمق چرا تو درود میفرستی باید بعد بهش بگم که یه سلام کافیه چون تو خیر سرت برادرشی البته که فکر کنم از نظر ویلیام دشمنی بیش نیستی
(درود بر شاهزاده اول)
(عالیجناب گویا شما هنوز خبر ندارید من از امروز نامزد شاهزاده دوم هستم)
اوه چرا انقدر تعجب میکنی دلم میخواد بهش فحش بدم...
(اونوقت چرا؟)
ادامه دارد
 

rina

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
7711
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
43
امتیازها
73

  • #8
پارت ششم
خدایا الان من به این چی بگم
(شاید مسخره به نظر برسه ولی من چشم های سبز رو خیلی دوست دارم و ایشون رو باش شما اشتباه گرفتم)
(یعنی این لاغر مردنی شبیه منه؟)
چه جوری میتونی اسنجوری حرف بزنی اخه
خدمتکار:(عالیجناب امپراطوریس صداتون زدند)
(خداحافظ پرنسس)
یه لحظه یه لحظه یهچیزی بگم حواننده قشنگم ما میتونیم بچه دوک را دوشیزه یا پرنسس صدا بزنیم
خوب برگردیم به داستان
هعی شرت کم اخیش
(ممنونم)
چه قدر کیوته
(شاهزاده هیچوقت برای کسی جز امپراطور و امپراطوریس درود نفرستید )
(باشه)
شبیه پاپی میمونه
(پرنسس میشه منو ویلیام صدا بزنید)
(چرا که نه شما هم منو ربکا صدا بزنید)
ادامه دارد
 

rina

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
7711
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-06
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
8
پسندها
43
امتیازها
73

  • #9
پارت هفتم
(بانوی من دوک شما را صدا میزند لطفا تشریف بیاورید باید برگردید)
(اه بله ویلیام خداحافظ)
(بدرود بانوی من)
واقعا ادم خوبی به نظر میاد و البته که در گذشته هم همینطور بود
در کالسکه
دوک :(ربکا از فردا تو میتونی وارد اکادمی سلطنتی بشی و مقدمات پذیرشت تمام شده)
چییییییییییییییییییییییییییی واقعا چرا من از اونجا بدم میاد فکر کردن به اونجا باعث میشه تمام بدنم گز گز بشه
البته که نمیتونم اینا رو بگم فقط میتونم سرمو به نشانه تایید بالا و پایین کنم
(و یه چیز دیگه واقعا چرا تو پرنس دوم رو انتخاب کردی؟)
هعی درسته اون خیلی باهوشه
(عالیجناب من نتونستم به اعلاحضرت بگم ولی به نظرم شاهزاده دوم عاقل تر است درسته که ترسیده است وشجاعت ندارد ولی با کمی شجاعت قدرتی دارد که شاهزاده اول نداره)
چرا داره لبخند میزنه؟هعی واقعا
(دوک و پرنسس به عمارت رسیدیم )
ادامه دارد
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین