چشم های خیس و مه آلود در پشت سنگر اشک هایم را آرام و بی صدا بستم تا بلکه شاید تو را در این هوای مه آلود و سرد بیابم اما هر چه می گردم تو را نمیبینم...
این هوا تو را از چشم هایم گرفته است و نمی دانم کجا میشود دوباره هوای آفتابی تو را به من هدیه کند.
چقدر زیبا بودی وقتی در رویای خوابم تو را در آغوش فشردم و آرام موهایت را نوازش می کردم.
اشک هایم روی موهایت نشست و تو هیچ گاه متوجه آن همه غم نشدیفقط به من نگاه کردی و بعد هم مرا ترک کردی و رفتی...!
دل کندن برایم خیلی سخت بود اما حیف راه رفتن را باید رفت...
ولی بی وفا این دل شکسته ی من محتاج آن صدای بی خداحافظی ماند.
آنقدر زیبا برایم میخندیدی که دوست نداشتم از این رویای پوچ بیدار شوم
آنقدر دست هایت گرم بود که نمیخواستم از آن ها دست بکشم.
و اما همه این مهربانی هایت در این قلب من به رویا تبدیل شد.
باران که میبارد با هر قطره اش بوی تو به مشامم میرسد!
انتظار تا کی؟
انتظار خنده های شیرینت تا کی؟
انتظار چشم های پر بغضت تا کی؟
دلم هوای دلت را عجیب کرده است؟
تا کی؟