انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
داستان لانه ی تو تو
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="هاویر" data-source="post: 61174" data-attributes="member: 185"><p>یکی بود یکی نبود ، یک روز توتوی پرنده به فکر ساختن یک لونه ی قشنگ برای خودش افتاد.اون شروع به پرواز کرد و بعد از مدتی گشتن باغی رو در ساحل رودخونه ای در کنار جنگل قصه ی ما پیدا کرد.توتو از دیدن انواع مختلفی از گیاهان و درختان و حیوانات و پرندگان توی باغ حسابی خوشحال و شاد شد.توتو با ساکنان اون باغ زیبا و قشنگ آشنا شد و خودش رو به اونا معرفی کرد، اون فکر کرد:” این باغ خیلی قشنگه ، من باید لونه م رو اینجا بسازم”بعد از این فکر بود که توتو بلافاصله یک درخت بزرگی رو انتخاب کرد و شروع به ساختن لونه ش روی اون درخت کرد.اون در مدت زمان خیلی کوتاهی نصف لونه ش رو ساخت.در همون موقع که توتو مشغول ساختن لونه ش بود کلاغ سیاهی که روی همون درخت نشسته بود لونه ی توتو رو دید و با خودش فکر کرد:” لونه ی اون پرنده بسیار هنرمندانه و زیباست و لونه ی من در مقابل اون خیلی زشت و کثیف به نظر میاد،هر کسی لونه ی ما دوتا رو ببینه فقط از لونه ی اون تعریف میکنه و خوشش میاد”</p><p>بنابراین اینطوری شد که کلاغسیاه پرواز کرد و به سمت توتو رفت و شروع کرد به مسخره کردن و قارقار کردن.توتو گفت :” چرا داری مسخره و قارقار میکنی؟”</p><p>کلاغ گفت :” چرا این کارو نکنم؟ تو داری سخت تلاش میکنی و کار میکنی تا روی درختی که اصلا ایمن و محکم نیست لونه بسازی”</p><p>توتو پرسید :” چرا میگی این درخت ایمن نیست؟”</p><p>کلاغ گفت :” این درخت محل زندگی بسیاری از پرنده های شکاریه که مرتب به اینجا میان”</p><p>توتو پرسید:” اما…لونه ی تو هم همینجاست؟”</p><p>کلاغ جواب داد :” بله منم همینطور، منم دنبال یک درخت جدید برای ساختن لونه م می گردم”</p><p>بله بچه ها حرف های کلاغ برای راضی کردن توتو کافی بود ، بنابراین اون لونه ی ناتمامش رو رها کرد و شروع به جستجو و گشتن به دنبال درخت جدیدی کرد تا بتونه روی اون لونه ش رو بسازه.</p><p>توتوهمونطور که پرواز می کرد و اطرافش رو نگاه میکرد ، یکدفعه چشمش به یک درخت انبه افتاد و شروع به ساختن لونه روی اون کرد.همونجور که اون داشت لونه ش رو می ساخت ، پرنده ی فاخته اونو دید و با تمسخر بهش گفت :” هی توتو ، تو خیلی نادونی”</p><p>توتو پرسید :” چرا اینو میگی؟”</p><p>فاخته گفت :” این رودخونه وقتی که بارندگی شدیدی اتفاق بیفته طغیان میکنه و سیل به راه میفته، اون وقته که سیل لونه ی تو رو هم با خودش می بره”</p><p>توتو به رودخانه سریعی که در نزدیکی درخت جریان داشت ، نگاه کرد.در همون موقع فاخته گفت :” ببین توتو ، منم حتی لونه م رو نساختم،من فقط در میان برگ های درخت انبه پنهان میشم و روزهامو اینجا و بین برگها می گذرونم”</p><p>توتو از ترس غرق شدن در سیلاب ، لونه ی ناتمامش رو رها کرد و دوباره به دنبال جای جدیدی برای ساختن لونه گشت. اون همونجورکه داشت پرواز می کرد دسته ای از درختچه ها رو در نزدیکی خودش دید و تصمیم گرفت لانه ش رو روی یکی از اون درختچه های زیبا بسازه.</p><p>وقتی که توتو داشت لونه ش رومی ساخت،میمون دم دراز به طرفش اومد و با تعجب و شگفتی به لونه ش نگاه کرد.</p><p>توتو پرسید :” به چی داری نگاه میکنی؟”</p><p>میمون دم دراز جواب داد :” من دارم می بینم که تو چقدر داری تلاش میکنی و دونه دونه شاخه های درختا رو میاری و با اونا لونه ت رو میسازی.اما آیا تحقیق کردی ببنینی زمان مناسبی برای این کار هست یا نه؟ شما ساختن لونه ت رو زمانی شروع کردی که خیلی مناسب و خوب نیست”</p><p>حرف های میمون دم دراز توتو رو ترسوند. میمون ادامه داد:” من همه چیز رو پیش بینی می کنم و میدونم، من می تونم زمان مناسب برای ساختن لونه ت رو بهت بگم ”</p><p>بله بچه ها توتو تحت تاثیر حرف های میمون دم دراز قرار گرفت و و از ترس اینکه لونه ش براش بدشانسی بیاره اونو خراب کرد و شکوند و گفت :” میمون دم دراز لطفا زمان درست و مناسب ساختن لونه م رو بهم بگو”</p><p>در همون موقع میمون دم دراز کتاب کلفتی رو از کیفش بیرون اورد و زمان مناسب و خوبی رو برای توتو انتخاب کرد و بعد دستمزد خودش رو گرفت و از اونجا دور شد.</p><p>وقتی که زمان مناسب فرا رسید توتو شروع به ساختن لونه ش کرد.خرگوش باهوش که در همون نزدیکی بود از صبح مشغول تماشا کردن توتو بود.اون دیده بود که توتو لونه ش رو به اصرار کلاغ سیاه و پرنده ی فاخته خراب کرده بود.حالا این سومین بار بود که توتو بعد از خوردن گول حرف های میمون دم دراز ، لونه ش رو شکسته و خراب کرده بود.</p><p>خرگوش باهوش برا توتو متاسف و ناراحت بود.اون پیش توتو رفت و بهش گفت :” تو در حال تلاش برای ساختن لونه ت بودی ولی به خاطر حرف های دیگران اونارو ناتمام میذاری و خرابشون میکنی”</p><p>توتو با چشمانی پر از اشک به خرگوش نگاه کرد.خرگوش با هوش با مهربانی گفت :” تو خسته به نظر میرسی. شب به خانه من بیا و استراحت کن ، بعدش فردا صبح دوباره شروع به ساختن لونه ت کن”</p><p>توتو با نگرانی گفت :” ولی اونجوری من اون زمان خوب و مناسب برای ساختن لونه م رو از دست میدم”</p><p>خرگوش باهوش گفت :” تمام اینا حرف های پوچ و بی معنی ایه،میمون دم دراز تو رو گول زد و فریب داد ، اون کارش همینه”</p><p>توتو پس از تلاش های زیاد برای ساختن لونه ش خسته شده بود و انرژی لازم برای ساختن لونه ی جدید رو نداشت.همچنین اون به شدت گرسنه بود.توتو ازخرگوش باهوش برای پیشنهادش تشکر کرد و با اون به خونه ش رفت.</p><p>خرگوش باهوش برای توتو غذا کشید و بهش گفت :” شما مهربان و سخت کوش و راستگو هستی و در ساختن لانه خیلی مهارت داری،اما…”</p><p>توتو با نگاهی پرسشگر خرگوش رو نگاه کرد.خرگوش باهوش ادامه داد :” اما تو خودت رو باور نداری،هر کسی که به خودش اعتماد و باور نداشته باشه به راحتی تحت تاثیر حرف های دیگران قرار میگیره،نداشتن خودباوری و اعتماد به نفس باعث میشه ما فکر کنیم که نمی تونیم هیچ چیزی و هیچ کاریرو با موفقیت به پایان برسونیم.کسی که به خودش باور داشته باشه حتی قبل از شروع یک پروژه و نقشه می تونه کارهایی رو انجام بده ،وقتی کلاغ سیاه تو رو از پرنده های شکاری می ترسوند تو به حرفش گوش دادی،اما حقیقت این بود که اون به لونه ی زیبای تو داشت حسودی می کرد.وقتی که فاخته به شما گفت که لونه ت بر اثر جاری شدن سیل خراب میشه،به خاطر این بود که اون به توانایی و مهارت لونه سازی تو حسادت می کرد چون اون تو زندگی خودش هرگز لونه ای نساخته بوده.بعد تو گول حرف های میمون دم دراز رو خوردی و اون حرف های پوج و بی معنی رو باور کردی.اگر تو به خودت باور و اعتماد داشتی، تا الان لونه ت رو ساخته بودی و مجبور نمیشدی این همه سختی و مشکل رو تحمل کنی.”</p><p>توتو متوجه حرف های خرگوش باهوش شد و خوب به اونا فکر کرد.</p><p>صبح روز بعد، توتو زود از خواب بیدار شد و با اعتماد به نفس لونه ش رو ساخت و آماده کرد.توتو لونه ش رو در عرض چند ساعت ساخته بود بچه ها وبعد از اینکه کار ساخت لونه ش تموم شد اون تصمیم گرفت که یک مهمونی توی لونه ش برگزار کنه.اون فراموش نکرد که کلاغ سیاه ، پرنده ی فاخته و میمون دم دراز رو هم برای جشنش دعوت کنه.گذشته از همه ی اینها،اونا باعث شده بودن و توتو رو مجبور کرده بودن که به کاستی ها و عیب های خودش پی ببره و اونا رو اصلاح کنه.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="هاویر, post: 61174, member: 185"] یکی بود یکی نبود ، یک روز توتوی پرنده به فکر ساختن یک لونه ی قشنگ برای خودش افتاد.اون شروع به پرواز کرد و بعد از مدتی گشتن باغی رو در ساحل رودخونه ای در کنار جنگل قصه ی ما پیدا کرد.توتو از دیدن انواع مختلفی از گیاهان و درختان و حیوانات و پرندگان توی باغ حسابی خوشحال و شاد شد.توتو با ساکنان اون باغ زیبا و قشنگ آشنا شد و خودش رو به اونا معرفی کرد، اون فکر کرد:” این باغ خیلی قشنگه ، من باید لونه م رو اینجا بسازم”بعد از این فکر بود که توتو بلافاصله یک درخت بزرگی رو انتخاب کرد و شروع به ساختن لونه ش روی اون درخت کرد.اون در مدت زمان خیلی کوتاهی نصف لونه ش رو ساخت.در همون موقع که توتو مشغول ساختن لونه ش بود کلاغ سیاهی که روی همون درخت نشسته بود لونه ی توتو رو دید و با خودش فکر کرد:” لونه ی اون پرنده بسیار هنرمندانه و زیباست و لونه ی من در مقابل اون خیلی زشت و کثیف به نظر میاد،هر کسی لونه ی ما دوتا رو ببینه فقط از لونه ی اون تعریف میکنه و خوشش میاد” بنابراین اینطوری شد که کلاغسیاه پرواز کرد و به سمت توتو رفت و شروع کرد به مسخره کردن و قارقار کردن.توتو گفت :” چرا داری مسخره و قارقار میکنی؟” کلاغ گفت :” چرا این کارو نکنم؟ تو داری سخت تلاش میکنی و کار میکنی تا روی درختی که اصلا ایمن و محکم نیست لونه بسازی” توتو پرسید :” چرا میگی این درخت ایمن نیست؟” کلاغ گفت :” این درخت محل زندگی بسیاری از پرنده های شکاریه که مرتب به اینجا میان” توتو پرسید:” اما…لونه ی تو هم همینجاست؟” کلاغ جواب داد :” بله منم همینطور، منم دنبال یک درخت جدید برای ساختن لونه م می گردم” بله بچه ها حرف های کلاغ برای راضی کردن توتو کافی بود ، بنابراین اون لونه ی ناتمامش رو رها کرد و شروع به جستجو و گشتن به دنبال درخت جدیدی کرد تا بتونه روی اون لونه ش رو بسازه. توتوهمونطور که پرواز می کرد و اطرافش رو نگاه میکرد ، یکدفعه چشمش به یک درخت انبه افتاد و شروع به ساختن لونه روی اون کرد.همونجور که اون داشت لونه ش رو می ساخت ، پرنده ی فاخته اونو دید و با تمسخر بهش گفت :” هی توتو ، تو خیلی نادونی” توتو پرسید :” چرا اینو میگی؟” فاخته گفت :” این رودخونه وقتی که بارندگی شدیدی اتفاق بیفته طغیان میکنه و سیل به راه میفته، اون وقته که سیل لونه ی تو رو هم با خودش می بره” توتو به رودخانه سریعی که در نزدیکی درخت جریان داشت ، نگاه کرد.در همون موقع فاخته گفت :” ببین توتو ، منم حتی لونه م رو نساختم،من فقط در میان برگ های درخت انبه پنهان میشم و روزهامو اینجا و بین برگها می گذرونم” توتو از ترس غرق شدن در سیلاب ، لونه ی ناتمامش رو رها کرد و دوباره به دنبال جای جدیدی برای ساختن لونه گشت. اون همونجورکه داشت پرواز می کرد دسته ای از درختچه ها رو در نزدیکی خودش دید و تصمیم گرفت لانه ش رو روی یکی از اون درختچه های زیبا بسازه. وقتی که توتو داشت لونه ش رومی ساخت،میمون دم دراز به طرفش اومد و با تعجب و شگفتی به لونه ش نگاه کرد. توتو پرسید :” به چی داری نگاه میکنی؟” میمون دم دراز جواب داد :” من دارم می بینم که تو چقدر داری تلاش میکنی و دونه دونه شاخه های درختا رو میاری و با اونا لونه ت رو میسازی.اما آیا تحقیق کردی ببنینی زمان مناسبی برای این کار هست یا نه؟ شما ساختن لونه ت رو زمانی شروع کردی که خیلی مناسب و خوب نیست” حرف های میمون دم دراز توتو رو ترسوند. میمون ادامه داد:” من همه چیز رو پیش بینی می کنم و میدونم، من می تونم زمان مناسب برای ساختن لونه ت رو بهت بگم ” بله بچه ها توتو تحت تاثیر حرف های میمون دم دراز قرار گرفت و و از ترس اینکه لونه ش براش بدشانسی بیاره اونو خراب کرد و شکوند و گفت :” میمون دم دراز لطفا زمان درست و مناسب ساختن لونه م رو بهم بگو” در همون موقع میمون دم دراز کتاب کلفتی رو از کیفش بیرون اورد و زمان مناسب و خوبی رو برای توتو انتخاب کرد و بعد دستمزد خودش رو گرفت و از اونجا دور شد. وقتی که زمان مناسب فرا رسید توتو شروع به ساختن لونه ش کرد.خرگوش باهوش که در همون نزدیکی بود از صبح مشغول تماشا کردن توتو بود.اون دیده بود که توتو لونه ش رو به اصرار کلاغ سیاه و پرنده ی فاخته خراب کرده بود.حالا این سومین بار بود که توتو بعد از خوردن گول حرف های میمون دم دراز ، لونه ش رو شکسته و خراب کرده بود. خرگوش باهوش برا توتو متاسف و ناراحت بود.اون پیش توتو رفت و بهش گفت :” تو در حال تلاش برای ساختن لونه ت بودی ولی به خاطر حرف های دیگران اونارو ناتمام میذاری و خرابشون میکنی” توتو با چشمانی پر از اشک به خرگوش نگاه کرد.خرگوش با هوش با مهربانی گفت :” تو خسته به نظر میرسی. شب به خانه من بیا و استراحت کن ، بعدش فردا صبح دوباره شروع به ساختن لونه ت کن” توتو با نگرانی گفت :” ولی اونجوری من اون زمان خوب و مناسب برای ساختن لونه م رو از دست میدم” خرگوش باهوش گفت :” تمام اینا حرف های پوچ و بی معنی ایه،میمون دم دراز تو رو گول زد و فریب داد ، اون کارش همینه” توتو پس از تلاش های زیاد برای ساختن لونه ش خسته شده بود و انرژی لازم برای ساختن لونه ی جدید رو نداشت.همچنین اون به شدت گرسنه بود.توتو ازخرگوش باهوش برای پیشنهادش تشکر کرد و با اون به خونه ش رفت. خرگوش باهوش برای توتو غذا کشید و بهش گفت :” شما مهربان و سخت کوش و راستگو هستی و در ساختن لانه خیلی مهارت داری،اما…” توتو با نگاهی پرسشگر خرگوش رو نگاه کرد.خرگوش باهوش ادامه داد :” اما تو خودت رو باور نداری،هر کسی که به خودش اعتماد و باور نداشته باشه به راحتی تحت تاثیر حرف های دیگران قرار میگیره،نداشتن خودباوری و اعتماد به نفس باعث میشه ما فکر کنیم که نمی تونیم هیچ چیزی و هیچ کاریرو با موفقیت به پایان برسونیم.کسی که به خودش باور داشته باشه حتی قبل از شروع یک پروژه و نقشه می تونه کارهایی رو انجام بده ،وقتی کلاغ سیاه تو رو از پرنده های شکاری می ترسوند تو به حرفش گوش دادی،اما حقیقت این بود که اون به لونه ی زیبای تو داشت حسودی می کرد.وقتی که فاخته به شما گفت که لونه ت بر اثر جاری شدن سیل خراب میشه،به خاطر این بود که اون به توانایی و مهارت لونه سازی تو حسادت می کرد چون اون تو زندگی خودش هرگز لونه ای نساخته بوده.بعد تو گول حرف های میمون دم دراز رو خوردی و اون حرف های پوج و بی معنی رو باور کردی.اگر تو به خودت باور و اعتماد داشتی، تا الان لونه ت رو ساخته بودی و مجبور نمیشدی این همه سختی و مشکل رو تحمل کنی.” توتو متوجه حرف های خرگوش باهوش شد و خوب به اونا فکر کرد. صبح روز بعد، توتو زود از خواب بیدار شد و با اعتماد به نفس لونه ش رو ساخت و آماده کرد.توتو لونه ش رو در عرض چند ساعت ساخته بود بچه ها وبعد از اینکه کار ساخت لونه ش تموم شد اون تصمیم گرفت که یک مهمونی توی لونه ش برگزار کنه.اون فراموش نکرد که کلاغ سیاه ، پرنده ی فاخته و میمون دم دراز رو هم برای جشنش دعوت کنه.گذشته از همه ی اینها،اونا باعث شده بودن و توتو رو مجبور کرده بودن که به کاستی ها و عیب های خودش پی ببره و اونا رو اصلاح کنه. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
داستان لانه ی تو تو
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین