انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
داستان خروس بیمحل
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="هاویر" data-source="post: 51530" data-attributes="member: 185"><p>به نام خدای مهربون</p><p></p><p>یکی بود یکی نبود، در یک روستای سرسبز، مردی زندگی میکرد که خروس کوچکی داشت. وقتی شب فرا میرسید، مرد خروس را میگرفت و در خانه مرغهایش میگذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد. مرد گفت: آه، چقدر خستهام. بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم. بعدش به تخت خوابش رفت و خوابید. فردای آن روز، خروس و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغها به بیرون پرید و بر روی نردهای کنار اتاق خواب مرد نشست. بالی به هم زد، سینهاش را جلو آورد، چشمهایش را بست و با تمام قدرت خواند: ” قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو ”</p><p></p><p>مرد با صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت: ” از این جا بروای خروس بیمحل “. خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا میتوانست تند تند از آن محل دور شد</p><p></p><p>مرد که از خواب بیدار شده بود و دیگر خوابش نمیبرد به خودش گفت:” بهتر است به مزرعهام بروم و آن جا کشاورزی کنم امان از دست این خروس، بیشتر از این نمیتوانم بخوابم ” بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد</p><p></p><p>شب بعد مرد خروس را در طویله گوسفندها گذاشت. با خود گفت: ” خیلی خستهام، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف میکند. ” خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد. از طویله گوسفندها به بیرون پرید و روی نرده کنار خانهی مرد نشست.</p><p></p><p>بالی به هم زد، چشمهایش را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کردقوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقووووووووو “</p><p></p><p>مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد:” از این جا بروای خروس بیمحل من از دست تو خواب راحتی ندارم. ” خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمامتر فرار کرد</p><p></p><p>مرد به تخت خواب رفت، اما هر کاری کرد خوابش نبرد. تصمیم گرفت که به مزرعه برود و کشاورزی کند. علفهای هرز را هرس کند. توت فرنگیها را بچیند</p><p></p><p>شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت. با خودش گفت: ” خیلی خستهام، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح میخوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست ” باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار به بیرون پرید. روی نرده کنار خانه مرد نشست، بالی به هم زد، چشمهایش را بست و شروع به خواندن کرد: ” قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقوووووووو “</p><p></p><p>مرد که این بار خیلی عصبانیتر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشد</p><p></p><p>صبح زود خروس را به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت. آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند</p><p></p><p>مرد دیگر سراغ مزرعهاش نمیرفت. علفهای هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند. آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر خوابیدنش هیچ سودی نبرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="هاویر, post: 51530, member: 185"] به نام خدای مهربون یکی بود یکی نبود، در یک روستای سرسبز، مردی زندگی میکرد که خروس کوچکی داشت. وقتی شب فرا میرسید، مرد خروس را میگرفت و در خانه مرغهایش میگذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد. مرد گفت: آه، چقدر خستهام. بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم. بعدش به تخت خوابش رفت و خوابید. فردای آن روز، خروس و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغها به بیرون پرید و بر روی نردهای کنار اتاق خواب مرد نشست. بالی به هم زد، سینهاش را جلو آورد، چشمهایش را بست و با تمام قدرت خواند: ” قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو ” مرد با صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت: ” از این جا بروای خروس بیمحل “. خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا میتوانست تند تند از آن محل دور شد مرد که از خواب بیدار شده بود و دیگر خوابش نمیبرد به خودش گفت:” بهتر است به مزرعهام بروم و آن جا کشاورزی کنم امان از دست این خروس، بیشتر از این نمیتوانم بخوابم ” بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد شب بعد مرد خروس را در طویله گوسفندها گذاشت. با خود گفت: ” خیلی خستهام، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف میکند. ” خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد. از طویله گوسفندها به بیرون پرید و روی نرده کنار خانهی مرد نشست. بالی به هم زد، چشمهایش را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کردقوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقووووووووو “ مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد:” از این جا بروای خروس بیمحل من از دست تو خواب راحتی ندارم. ” خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمامتر فرار کرد مرد به تخت خواب رفت، اما هر کاری کرد خوابش نبرد. تصمیم گرفت که به مزرعه برود و کشاورزی کند. علفهای هرز را هرس کند. توت فرنگیها را بچیند شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت. با خودش گفت: ” خیلی خستهام، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح میخوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست ” باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار به بیرون پرید. روی نرده کنار خانه مرد نشست، بالی به هم زد، چشمهایش را بست و شروع به خواندن کرد: ” قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقوووووووو “ مرد که این بار خیلی عصبانیتر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشد صبح زود خروس را به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت. آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند مرد دیگر سراغ مزرعهاش نمیرفت. علفهای هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند. آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر خوابیدنش هیچ سودی نبرد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
داستان خروس بیمحل
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین