. . .

متروکه انجمن رمان نویسی رمانیک قدم تا عشق | حدیث پورشمسی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
نام رمان: یک قدم تا عشق
نویسنده: پورشمسی
ژانر:عاشقانه، تخیلی
ناظر: @Mystical Dimples
ویراستار: @S O-O M

خلاصه:

داستان یک پسری هست که برای خواندن درس به لندن رفت.وبعد از دوسال به ایران برگشت.
در لندن دکترای هواوفضا رو گرفت و توی ایران در دانشگاه امیر کبیر مشغول تدرس شد.که در یکی از روز ها شاگرد جدیدی براش میاد که شبیه عشقشه که زیر خروار ها خاکه
بعد از اتفاقات زیادی بالاخره در ارامش کنار هم زندگی
رو ازسر میگیرن
و این شروع ماجراهاست...
 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,356
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

گندم

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
850
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-31
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
2
پسندها
32
امتیازها
53

  • #2
پارت اول

پیمان:بالاخره رسیدم ،به شهر دلتنگی ها ، به شهری که پدر و مادرو از گرفت
چمدونمو برداشتم و یه تاکسی گرفتم.
وقتی که سوار شدم بایه پیر مرد مهربون روبه رو شدم مهربونی از صورتش میبارید
_سلام پسرم بفرمایین
پسرم همون کلمه ای که ارزوی شنیدنشو از پدر خودم داشتم
+سلام ممنون
_برسونمتون هتل
+خیر برید به این آدرس
_چشم
+چقدر تهران تغیر کرده
_تهران که بله ،شما ایران نبودین
+نه ، یه نیشخنده ای کردم و گفتم:تهران هنوز ترافیک داره
اونم یه خنده ای کرد و گفت:بله ، این ترافیکا تمومی نداره ما که به این ترافیکا عادت کردیم ایشاا.. که شما هم اینجا موندگار میشین به اینجور چیزا عادت میکنین

چقدر این پیر مرد بهم امید میداد.

توی یکی از خیابونا توی ترافیک گیر کرده بودیم یکمی که راه باز شد رفتیم جلو تر
دیدیم که یه ماشین چپ کرده
اون ماشین منو برد به دوازده سال پیش درست مثل همچین روزی همین اتفاق بود که پدر و مادرم رو ازم گرفت .
بعد از دقایقی راه باز شد به راهمون ادامه دادیم .
رسیدم به خونه ای که توش بزرگ شدم توش زندگی کردم
رفتم داخل همون خونه قدیمی بود اصلا تکون نخورده بود
هنوز اون درخت انگور اون حوض ابی رنگ وسط حیاط اون در و پنجره های بزرگ اهنی همه اونجا بود
رفتم داخل همه وسایل سر جای خودشون بود .
فقط یه تمیز کاری اساسی نیاز داشت.
با اینکه خیلی خسته بودم ولی مجبور شدم که کل خونه رو تمیز کنم
+اخ بالاخره تموم شد
نشستم روی مبل و دفتر خاطراتمو باز کردم سال اولی که رفته بودم لندن شروع کردم به نوشتن زندگیم
صفحه اول رو باز کردم
《به نام خدا》
من یه پسری هستم به نام پیمان، پیمان موسوی...
ادامه دارد....
 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

گندم

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
850
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-31
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
2
پسندها
32
امتیازها
53

  • #3
پارت دوم

《به نام خدا》
من یه پسری هستم به نام پیمان،پیمان موسوی من یکی یدونه ی خانواده ی موسوی هستم.
درسته من تک فرزندم. من عاشق پدر مادرم بودم
توی دوازده سالگیم تویه تصادف وحشت ناکی از دستشون دادم.
خودم هم حدود دوماهی توی کما بودم که معجزه شد و من بهوش اومدم.
بعد از اون اتفاق ها دیگه پیش مادر بزرگ پیرم زندگی میکردم.
هم کارمیکردم و هم درس میخواندم
باید یه جوری خرج خود مو مادر بزرگم میکردم
هر ماه یه کاری...
چند سالی به همین منوال گذشت که با یه دختری به نام سارا اشنا شدم یعنی شریک زندگیمو پیدا کرده بودم.
سارا منو دوست داشت ولی پدرش اصلاً...
سارا یه خواستگار دیگه ای هم داشت،پولدار بود ،خانواده دار بود،عابرودار بود،ولی من چی
گذشت و گذشت تا رسید به روز عقد سارا و علی رضا(خواستگار) روز عقدشون سارا از محضر فرار کرد
که یه ماشین لعنتی زندگی عشق و علاقه ی منو به باد داد
سارا رفت... رفت و منو تنها گذاشت
درسته سارا مرده بود بالا سر جناش نشتم و گریه کردم...
بعد از سارا افسردگی شدیدی گرفته بودم
شده بودم یه مُرده ی متحرک نفس کشیدن برام خیلی سخت بود
مادر بزرگم بهم امید زندگی میداد از گذشته ها برام میگفت از خاطرات خوبمون
ولی حال من با این جور چیزا خوب نمی شد.....
خودمو با کار و درس سرگرم میکردم تا کمتر فکر و خیال کنم.
روز کنکور فرا رسید و من توی کنکور رشته مهندسی
دانشگاه امیر کبیر قبول شدم
روز اول دانشگاه توی صف ثبت نام با دونفر اشنا شدم
حسام موکل و علی مرادی
حسام یکم......یکم که چه عرض کنم خیلی نمک میریخت و این باعث میشد که با رفیقام راحت تر باشم
علی که اخلاقاش شبیه من بود
تصمیم گرفتیم که تویه گروه باشیم
یه سالی از رفاقتمون میگذشت که شده بودیم یکی از بهترین گروه های هوافضا
به قول حسام شده بودیم دور دونه ی دانشگاه.......
ادامه دارد........
 
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین