. . .

داستان شب

  1. Leviathan

    متن عنکبوت بی تار | فهیمه امرالله

    عنکبوت روی درخت توت بازی می کرد. چشمش افتاد به یک کرم ابریشم. کرم ابریشم پیله می بافت. عنکبوت با این که سیر بود، دهنش آب افتاد. دست هایش را جلو برد تا او را بگیرد و بخورد. یک دفعه کرم گفت: « امری داشتید؟! » عنکبوت دستپاچه گفت: « نه!» کرم مشغول بافتن شد. عنکبوت فکرکرد کاش می شد او را...
  2. Leviathan

    متن شام عمه عنکبوت | شهرزاد فراهانی

    کبوتی مثل هر شب آه کشید و گفت: آخ، اصلا حال ندارم و درس تار بافی ام را بخوانم. الان می خواهم تاب بازی کنم. و خوب به صورت عمه نگاه کرد. عمه مثل مامان و بابا اصلا اخم نکرد. لبخند زد و با شادی گفت: وای.. چه فکر خوبی ! من هم اصلا حال ندارم شام بپزم. بیا با هم تاب بازی کنیم. کبوتی با تعجب زیاد به...
بالا پایین