. . .

متن عنکبوت بی تار | فهیمه امرالله

تالار داستان‌های کودکانه

Leviathan

رمانیکی جذاب
رمانیکی
شناسه کاربر
2127
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-24
آخرین بازدید
موضوعات
43
نوشته‌ها
303
راه‌حل‌ها
6
پسندها
2,354
امتیازها
225
محل سکونت
llǝH

  • #1
عنکبوت بی تار
عنکبوت روی درخت توت بازی می کرد. چشمش افتاد به یک کرم ابریشم. کرم ابریشم پیله می بافت. عنکبوت با این که سیر بود، دهنش آب افتاد. دست هایش را جلو برد تا او را بگیرد و بخورد.
20151205154828820_148.gif










یک دفعه کرم گفت: « امری داشتید؟! »
20150905110301271_ajab.gif


عنکبوت دستپاچه گفت: « نه!»
20151109125331419_4.gif


کرم مشغول بافتن شد. عنکبوت فکرکرد کاش می شد او را به طرف دامش بکشد. دام از کرم خیلی دور بود. کرم دوباره نگاهش کرد و گفت: « هنوز که این جایی! کار و زندگی نداری؟! »
201511091253316_156.gif






عنکبوت نقشه ای کشید. گفت: « چیزه ... امروز هر کاری می کنم تارم نمی آید. می شود به من یک کم تار بدهی؟ » کرم ابریشم دست از بافتن کشید. با چشم های سیاهش به عنکبوت خیره شد. عنکبوت دستپاچه گفت: « باور کن! »
20151109125331259_3.gif






کرم ابریشم دوباره مشغول بافتن شد و گفت: « چرا باید بهت تار بدهم؟! »
20151109125331580_68.gif






عنکبوت گفت: « خب ... خب ممکن است یک روز هم تار تو تمام بشود، آن وقت من به تو تار می دهم. »

کرم ابریشم باز به چشم های عنکبوت زل زد و گفت: « به یک شرط! »
20151109125331509_62.gif






عنکبوت گفت: « چه شرطی؟! »

کرم ابریشم گفت: « به شرطی که مثل من ببافی. » عنکبوت با خودش گفت: « تار را که بافتم، او را توی تار می کشم و می خورم. »
20151109125330963_150.gif






بعد گفت: « هر چی تو بگویی! »

کرم ابریشم سر یک گلوله تار را به عنکبوت داد. عنکبوت تار را از برگی به برگ دیگری چسباند. کرم گفت: « آن جوری نه! باید مثل من ببافی! »
20150905110301271_ajab.gif






عنکبوت گفت: « باشد باشد! مثل تو می بافم. »
20151109125331115_161.gif






کرم گوشه شاخه ای را نشان داد و گفت: « از این گوشه به آن گوشه! »

عنکبوت تار را بع یک گوشه چسباند. از این گوشه به آن گوشه. از این گوشه به آن گوشه. کرم ابریشم هی می گفت: « حالا این طرف. حالا آن طرف. حالا چپ، حالا راست! »
20110824114650609_s087.gif






عنکبوت با دو تا دستش تند و تند می بافت. این طرف، آن طرف، چپ، راست. کرم بالای سرش آمد. گفت: « حالا بالا! بالاتر! »
20151108094225780_5.gif






عنکبوت ادای کرم را درآورد: « حالا بالا، بالاتر! کرم بی خاصیت! »
20151109125331509_62.gif






کرم ابریشم گفت: « چیزی گفتی؟ »

عنکبوت هول شد. از لای تارهای ابریشم به کرم نگاه کرد و گفت: « چیزه ... گفتم تمام نشد؟ »
20110925144546740_smile%20(9).gif






کرم گفت: « چرا! دیگر تمام شد. »

عنکبوت خوش حال شد. یک گلوله ابریشم بافته بود وخودش وسطش نشسته بود. دست و پاهایش هی لای تارها گیر می کرد. گفت: « آهای کرم ابریشم! کمکم کن بیایم بیرون. »
20150905110301329_connie_runner.gif






دست هایش را برد جلو. تا وقتی کرم آمد، او را بکشد تو و بخورد. از لای تارها نگاه کرد. کرم ابریشم روی برگ توت نشسته بود. تکان نمی خورد. عنکبوت لجش گرفت. خواست یک کم بیاید بیرون. نمی توانست پاهایش را راحت حرکت بدهد. عصبانی شد. داد زد: « مگر با تو نیستم، می گویم من را بیاور بیرون؟! »





کرم ابریشم آرام آرام رفت سراغ پیله اش. دوباره مشغول بافتن شد. عنکبوت گفت: « با تو هستم ها! »



کرم ابریشم بدون این که نگاهش کند، گفت: « یک مدت همان جا بمانی بدنیست. شاید تو هم، یک روز، پروانه شدی! »
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
72

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین