. . .

متن شام عمه عنکبوت | شهرزاد فراهانی

تالار داستان‌های کودکانه

Leviathan

رمانیکی جذاب
رمانیکی
شناسه کاربر
2127
تاریخ ثبت‌نام
2022-04-24
آخرین بازدید
موضوعات
43
نوشته‌ها
303
راه‌حل‌ها
6
پسندها
2,355
امتیازها
225
محل سکونت
llǝH

  • #1
کبوتی مثل هر شب آه کشید و گفت: آخ، اصلا حال ندارم و درس تار بافی ام را بخوانم. الان می خواهم تاب بازی کنم. و خوب به صورت عمه نگاه کرد.

عمه مثل مامان و بابا اصلا اخم نکرد. لبخند زد و با شادی گفت: وای.. چه فکر خوبی ! من هم اصلا حال ندارم شام بپزم. بیا با هم تاب بازی کنیم.


کبوتی با تعجب زیاد به عمه نگاه کرد. با خوش حالی از تار تاب بازی اش آویزان شد و گفت: پس زود بیا عمه جان.

دو تایی یه عالمه با هم تاب بازی کردند و خندیدند ولی کم کم بوی غذا از لانه همسایه آمد.

کبوتی زود فکری کرد از تار تاب بازی بیرون پرید و گفت: اول می خواهم یک ذره درس بخوانم که دیر نشود، بعد تاب بازی کنم. این طوری شما می توانی یک ذره شام بپزی.

عمه عنکبوت آه کشید و گفت: حیف.. و بی حوصله مشغول آشپزی شد.

کبوتی هم کتاب درسی اش را الکی باز کرد. وقتی دید حواس عمه عنکبوت به کارش است، یواشکی کتابش را بست و از تابش آویزان شد.

همان وقت عمه با خوش حالی کارش را ول کرد و رفت پیش او.

کبوتی با نگرانی به شام نصفه کاره نگاه کرد. بوی غذای همسایه گرسنه اش کرده بود. کبوتی آه کشید:

از تار تاب پایین پرید و پرسید: بهتر نیست اول کارمان را تمام کنیم بعد تاب بازی کنیم؟

عمه عنکبوت با غر غر شانه بالا انداخت و هر دو مشغول کار شدند. بوی آش توی هوا پیچید.

کبوتی درسش را تا آخر خواند و با شادی گفت: آخیش...

دیدی چه فکر خوبی کردم عمه جان! حالا که دیگر کاری نداریم می توانیم با خیال راحت تاب بازی کنیم.

آن وقت قار و قور شکمش را شنید و پرسید: بهتر نیست اول شام بخوریم؟
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین