انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
کتاب دزیره نوشته آن ماری سلینکو
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Thumbelina" data-source="post: 114439" data-attributes="member: 3925"><p><strong>بخشی از کتاب</strong></p><p>پرسون در اتاقش بود. برای این که این مرد خیلی جدی است. با هم در سالن نشستیم معمولا او باید روزنامهها را برای من بخواند و من تلفظ او را تصحیح کنم. مثل اغلب روزها من ورقه رنگپریدهای را که روی آن اعلامیه حقوق بشر چاپ شده بود همراه برده بودم. این ورقه را پاپا بهمنزل آورده بود و هر کدام از ما آنرا بارها خوانده بودیم که حفظ کنیم. صورت اسبآسای پرسون حالت خیلی جدی بهخود گرفت و گفت که حسرت مال مرا میخورد که بهملتی تعلق دارم که افکار بزرگ آزادی، برابری، حق حاکمیت ملت را بهدنیا هدیه کرده است.</p><p></p><p>سپس اضافه کرد:</p><p></p><p>ــ برای برقراری قوانین جدید خونهای بیگناهان زیادی ریخته شده است. نباید خون آنها بههدر برود مادموازل!</p><p></p><p>پرسون چون خارجی است همیشه بهمامان «مادام کلاری» و بهمن «مادموازل کلاری» میگوید وگرنه این کلمات ممنوع است همه ما «همشهری کلاری» هستیم.</p><p></p><p>ناگهان ژولی وارد سالن شد و گفت:</p><p></p><p>«اوژنی خواهش میکنم همراه من بیا» و مرا بهاتاق سوزان برد. سوزان با قیافه درمانده روی کاناپه افتاده بود و جرعه جرعه شـ×ر×ا×ب پورتو میخورد. میگویند شـ×ر×ا×ب پورتو خیلی قوت میدهد. اما بهمن هیچوقت نمیدهند. برای این که مامان میگوید دخترهای جوان احتیاج بهتقویت ندارند.</p><p></p><p>مامان پهلوی سوزان نشسته بود. از قیافهاش پیدا بود که سعی میکند خیلی جدی باشد. طفلک مامان بیشتر بهیک یتیم شباهت دارد تا یک بیوه... وقتی مرا دید گفت:</p><p></p><p>ــ ما تصمیم گرفتهایم که فردا سوزان سعی کند خود را بهآلبیت نماینده مجلس ملی برساند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Thumbelina, post: 114439, member: 3925"] [B]بخشی از کتاب[/B] پرسون در اتاقش بود. برای این که این مرد خیلی جدی است. با هم در سالن نشستیم معمولا او باید روزنامهها را برای من بخواند و من تلفظ او را تصحیح کنم. مثل اغلب روزها من ورقه رنگپریدهای را که روی آن اعلامیه حقوق بشر چاپ شده بود همراه برده بودم. این ورقه را پاپا بهمنزل آورده بود و هر کدام از ما آنرا بارها خوانده بودیم که حفظ کنیم. صورت اسبآسای پرسون حالت خیلی جدی بهخود گرفت و گفت که حسرت مال مرا میخورد که بهملتی تعلق دارم که افکار بزرگ آزادی، برابری، حق حاکمیت ملت را بهدنیا هدیه کرده است. سپس اضافه کرد: ــ برای برقراری قوانین جدید خونهای بیگناهان زیادی ریخته شده است. نباید خون آنها بههدر برود مادموازل! پرسون چون خارجی است همیشه بهمامان «مادام کلاری» و بهمن «مادموازل کلاری» میگوید وگرنه این کلمات ممنوع است همه ما «همشهری کلاری» هستیم. ناگهان ژولی وارد سالن شد و گفت: «اوژنی خواهش میکنم همراه من بیا» و مرا بهاتاق سوزان برد. سوزان با قیافه درمانده روی کاناپه افتاده بود و جرعه جرعه شـ×ر×ا×ب پورتو میخورد. میگویند شـ×ر×ا×ب پورتو خیلی قوت میدهد. اما بهمن هیچوقت نمیدهند. برای این که مامان میگوید دخترهای جوان احتیاج بهتقویت ندارند. مامان پهلوی سوزان نشسته بود. از قیافهاش پیدا بود که سعی میکند خیلی جدی باشد. طفلک مامان بیشتر بهیک یتیم شباهت دارد تا یک بیوه... وقتی مرا دید گفت: ــ ما تصمیم گرفتهایم که فردا سوزان سعی کند خود را بهآلبیت نماینده مجلس ملی برساند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
کتاب دزیره نوشته آن ماری سلینکو
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین