انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
معرفی کتاب همسر خاموش | ای. اس. ای. هریسون
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ARA.O.O" data-source="post: 47342" data-attributes="member: 300"><p><strong>بخشی از کتاب همسر خاموش</strong></p><p></p><p>بفرمایید، جودی برت هستم.</p><p></p><p>طوری گوشی را در دست دارد که گویی لاشهٔ یک جانور مرده است.</p><p></p><p>صدایی محکم و آمرانه به او جواب میدهد، چنان قاطع و مصمم است که انگار از بلندگوی داخل سالن میغرد. میگوید از اداره پلیس زنگ میزند و متأسفانه باید خبر بدی را به اطلاع او برساند، میخواهد بداند که جودی نشسته است یا ایستاده.</p><p></p><p>در واقع، جودی خشک و شق ایستاده و ستون فقراتش را راست نگه داشته است. پاهایش جفت هم قرار دارند، پهلوی راستش مقابل میز پذیرش قرار دارد، چشمانش به در شیشهای ورودی هتل که از نور صبحگاهی میدرخشد، خیره هستند، ولی چیزی نمیبیند. چه فرقی میکند ایستاده باشد یا نشسته! توجه و تظاهر صدای آن طرف خط به اینکه نگران اوست، حوصلهاش را سر میبرد. اگر همانطور که ادعا میشود به سلامتی جودی بها میدادند، نباید شب گذشته بارها به او زنگ میزدند و از خواب بیدارش میکردند.</p><p></p><p>جودی حرفش را قطع میکند و میکوشد به کلیگوییهای او پایان دهد.</p><p></p><p>ـ من داشتم صبحانه میخوردم. چه میخواهید بگویید؟</p><p></p><p>باز هم مرد طفره میرود.</p><p></p><p>ـ اینطور که فهمیدهام شما برای همایش به آنجا رفتهاید.</p><p></p><p>صدایش گرفته و متین است. جودی میتواند چرخش زبانش را که کلمات را ادا میکنند پیش خود مجسم کند، کلمههایی که مثل یک حلزون چاق به گوشش میخزند. جودی میگوید:</p><p></p><p>ـ بله، اما مشکلی هست؟</p><p></p><p>ـ خانم برت، شرایط بسیار اضطراری است و باید هر چه زودتر به خانه برگردید!</p><p></p><p>حالا نام تاد را به زبان میآورد، نرم و عمیق، همانطور که از میان لبهای مرطوبش بیرون میزند. تجسم آن، درست مثل وقتی که شیر روی اجاق سر میرود، ناراحتکننده است. تجسمی که نتیجهای جز انزجار ندارد. بعد وقتی پلک میزند میبیند سرش به بالشتکی تکیه دارد، تعدادی صورت بالای سرش خم شدهاند. لبهایی میبیند که با نگرانی نجوا و نُچنُچ میکنند، احساس غربت سراسر وجودش را فرا میگیرد. بعد وقتی زیر بغلش را میگیرند و بلندش میکنند، فوری به خود میآید. حالا یک بار دیگر با واقعیت تلخی روبرو شده است؛ واقعیت شماره یک: تاد مُرده. با اینکه معنایش را میداند باز هم میکوشد به مفهومش پی ببرد. واقعیت شماره دو: پس جرم او محرز شده که پلیس شیکاگو او را به دام انداخته است</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ARA.O.O, post: 47342, member: 300"] [B]بخشی از کتاب همسر خاموش[/B] بفرمایید، جودی برت هستم. طوری گوشی را در دست دارد که گویی لاشهٔ یک جانور مرده است. صدایی محکم و آمرانه به او جواب میدهد، چنان قاطع و مصمم است که انگار از بلندگوی داخل سالن میغرد. میگوید از اداره پلیس زنگ میزند و متأسفانه باید خبر بدی را به اطلاع او برساند، میخواهد بداند که جودی نشسته است یا ایستاده. در واقع، جودی خشک و شق ایستاده و ستون فقراتش را راست نگه داشته است. پاهایش جفت هم قرار دارند، پهلوی راستش مقابل میز پذیرش قرار دارد، چشمانش به در شیشهای ورودی هتل که از نور صبحگاهی میدرخشد، خیره هستند، ولی چیزی نمیبیند. چه فرقی میکند ایستاده باشد یا نشسته! توجه و تظاهر صدای آن طرف خط به اینکه نگران اوست، حوصلهاش را سر میبرد. اگر همانطور که ادعا میشود به سلامتی جودی بها میدادند، نباید شب گذشته بارها به او زنگ میزدند و از خواب بیدارش میکردند. جودی حرفش را قطع میکند و میکوشد به کلیگوییهای او پایان دهد. ـ من داشتم صبحانه میخوردم. چه میخواهید بگویید؟ باز هم مرد طفره میرود. ـ اینطور که فهمیدهام شما برای همایش به آنجا رفتهاید. صدایش گرفته و متین است. جودی میتواند چرخش زبانش را که کلمات را ادا میکنند پیش خود مجسم کند، کلمههایی که مثل یک حلزون چاق به گوشش میخزند. جودی میگوید: ـ بله، اما مشکلی هست؟ ـ خانم برت، شرایط بسیار اضطراری است و باید هر چه زودتر به خانه برگردید! حالا نام تاد را به زبان میآورد، نرم و عمیق، همانطور که از میان لبهای مرطوبش بیرون میزند. تجسم آن، درست مثل وقتی که شیر روی اجاق سر میرود، ناراحتکننده است. تجسمی که نتیجهای جز انزجار ندارد. بعد وقتی پلک میزند میبیند سرش به بالشتکی تکیه دارد، تعدادی صورت بالای سرش خم شدهاند. لبهایی میبیند که با نگرانی نجوا و نُچنُچ میکنند، احساس غربت سراسر وجودش را فرا میگیرد. بعد وقتی زیر بغلش را میگیرند و بلندش میکنند، فوری به خود میآید. حالا یک بار دیگر با واقعیت تلخی روبرو شده است؛ واقعیت شماره یک: تاد مُرده. با اینکه معنایش را میداند باز هم میکوشد به مفهومش پی ببرد. واقعیت شماره دو: پس جرم او محرز شده که پلیس شیکاگو او را به دام انداخته است [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
معرفی کتاب همسر خاموش | ای. اس. ای. هریسون
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین