انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
مجموعه داستان شب های خونین|فاطمه فرخی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="فندوق کوشولو🧸🍪" data-source="post: 107369" data-attributes="member: 1784"><p>در یکی از روزهای گرم تابستان،وقتی خورشید نزدیک طلوع بود و از پس ابرهای پاره پاره در میامد،صدای ناله خفیف دردناکی در خانه طنین انداخت و پس از ان شیون و زاری دو دختر بچه بود که در خانه پیچیدهبود.</p><p>همسایه ها با صدای شیون و زاری با فکر به اینکه دوباره مارال از شدت گریه و غم از دست دادن ماکان بیهوش شدهاست به سمت خانهاش رفتند و با دیدن جسد خونیاش همه در بهت و ناباوری فرو رفتند.</p><p>کمی بعد بازپرس ویژه قتل در صحنه حاضر شد و دو دختربچه معصوم که شاهد این ماجرا بودند را به کلانتری بردند.</p><p>با بررسی مدارک و شواهد چند ضربه چاقو به ناحیه شکم و قلب قربانی فرو رفتهبود و از شدت خون ریزی جان باختهبود.</p><p>پزشک قانونی ضرب و شتم و اسیب جسمی ج×ن×س×ی را تایید کرد و جزئیات را روی میز بازپرس گذاشت.</p><p>بازپرس با دقت بررسی کرد و با بهبود حال دو کودک انها را به اتاق بازجویی برد و از انها پرس و جو کرد.</p><p>هردو وحشت زدهبودند و لام تا کام حرف نمیزدند با حرفهای بازپرس برمبنای اینکه میخواهد قاتل مادرشان را به سزای اعمالش برساند انها لب بازکرده و تمام اتفاقاتی که افتادهبود را گفتند.</p><p>بازپرس حکم دستگیری قاتل را صادرکرد،قاتل کسی نبود جز سامان،برادرماکان،که عصر روز قبل به خانه انها رفته و با مارال مشغول جنگ و دعوا بودند بر سر انکه دختران برای کدامشان باشد.مارال هیچجوره کوتاه نمیامد تا فرزندانش را تقدیم او کند.</p><p>سامان هم لجبازتر و کینهای تر از او،این علتی شد که دعوا شدت بیشتری بگیرد و زد و خورد شروع شود.</p><p>رد ناخونهای روی گردن و دست سامان نشان از درد کشیدن قربانی میداد و اوج دعوای بینشان.او بعد از اعتراف به قتل افزود که:</p><p></p><p>-من نیز برادر خود را هم کشتهام؛وقتی ماکان با دختر موردعلاقهی من یعنی مارال ازدواج کرد و حتی حاضر به شنیدن گفتههای من نبود نفرتم از ان دو بیشتر شد،روزهای خوبی در کنار هم داشتند و این باعث میشد که افکار شومی در ذهن من نقش ببندد.</p><p>نمیخواستم انها را به قتل برسانم فقط میخواستم کمی بترسانمشان و اتش نفرت و خشمم را کمتر کنم،اما،روز صبحی که به ماکان زنگ زدم که به پیشم بیاد دعوایمان شدت گرفت و باعث کتک کاری شدیدی شد و ماکان با یک هول محکم من سرش به جدول خورد و دیگر نفسی از دهانش خارج نشد،من که هول کردهبودم سریع صحنهی یک تصادف را اماده کردم و نیز خود سریع از انجا دور شدم،عذاب وجدانم با دیدن اشکهای برادرزادههای کم سن و سالم بیشتر میشد و موجب شد که همه چیز را از چشم مارال ببینم و او را مقصر بدانم تا خود تبرعه شوم.</p><p>تصمیم گرفتم بچهها را از او بگیرم و او را مجبور کنم تا با من ازدواج کند،اما،قبول نمیکرد و باعث شد که به خانه انها بروم و برخلاف علاقهام و حضور دو کودک در خانه او را به قتل برسانم.</p><p>بعد از ثبت و بررسی گفتههای سامان و چک کردن انها با مدارک موجود و مطابقت انها او به اعدام محکوم شد و دو دختر معصوم که قربانی این ماجرا شدن به بهزیستی منتقل شدن.</p><p></p><p></p><p>پایان</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="فندوق کوشولو🧸🍪, post: 107369, member: 1784"] در یکی از روزهای گرم تابستان،وقتی خورشید نزدیک طلوع بود و از پس ابرهای پاره پاره در میامد،صدای ناله خفیف دردناکی در خانه طنین انداخت و پس از ان شیون و زاری دو دختر بچه بود که در خانه پیچیدهبود. همسایه ها با صدای شیون و زاری با فکر به اینکه دوباره مارال از شدت گریه و غم از دست دادن ماکان بیهوش شدهاست به سمت خانهاش رفتند و با دیدن جسد خونیاش همه در بهت و ناباوری فرو رفتند. کمی بعد بازپرس ویژه قتل در صحنه حاضر شد و دو دختربچه معصوم که شاهد این ماجرا بودند را به کلانتری بردند. با بررسی مدارک و شواهد چند ضربه چاقو به ناحیه شکم و قلب قربانی فرو رفتهبود و از شدت خون ریزی جان باختهبود. پزشک قانونی ضرب و شتم و اسیب جسمی ج×ن×س×ی را تایید کرد و جزئیات را روی میز بازپرس گذاشت. بازپرس با دقت بررسی کرد و با بهبود حال دو کودک انها را به اتاق بازجویی برد و از انها پرس و جو کرد. هردو وحشت زدهبودند و لام تا کام حرف نمیزدند با حرفهای بازپرس برمبنای اینکه میخواهد قاتل مادرشان را به سزای اعمالش برساند انها لب بازکرده و تمام اتفاقاتی که افتادهبود را گفتند. بازپرس حکم دستگیری قاتل را صادرکرد،قاتل کسی نبود جز سامان،برادرماکان،که عصر روز قبل به خانه انها رفته و با مارال مشغول جنگ و دعوا بودند بر سر انکه دختران برای کدامشان باشد.مارال هیچجوره کوتاه نمیامد تا فرزندانش را تقدیم او کند. سامان هم لجبازتر و کینهای تر از او،این علتی شد که دعوا شدت بیشتری بگیرد و زد و خورد شروع شود. رد ناخونهای روی گردن و دست سامان نشان از درد کشیدن قربانی میداد و اوج دعوای بینشان.او بعد از اعتراف به قتل افزود که: -من نیز برادر خود را هم کشتهام؛وقتی ماکان با دختر موردعلاقهی من یعنی مارال ازدواج کرد و حتی حاضر به شنیدن گفتههای من نبود نفرتم از ان دو بیشتر شد،روزهای خوبی در کنار هم داشتند و این باعث میشد که افکار شومی در ذهن من نقش ببندد. نمیخواستم انها را به قتل برسانم فقط میخواستم کمی بترسانمشان و اتش نفرت و خشمم را کمتر کنم،اما،روز صبحی که به ماکان زنگ زدم که به پیشم بیاد دعوایمان شدت گرفت و باعث کتک کاری شدیدی شد و ماکان با یک هول محکم من سرش به جدول خورد و دیگر نفسی از دهانش خارج نشد،من که هول کردهبودم سریع صحنهی یک تصادف را اماده کردم و نیز خود سریع از انجا دور شدم،عذاب وجدانم با دیدن اشکهای برادرزادههای کم سن و سالم بیشتر میشد و موجب شد که همه چیز را از چشم مارال ببینم و او را مقصر بدانم تا خود تبرعه شوم. تصمیم گرفتم بچهها را از او بگیرم و او را مجبور کنم تا با من ازدواج کند،اما،قبول نمیکرد و باعث شد که به خانه انها بروم و برخلاف علاقهام و حضور دو کودک در خانه او را به قتل برسانم. بعد از ثبت و بررسی گفتههای سامان و چک کردن انها با مدارک موجود و مطابقت انها او به اعدام محکوم شد و دو دختر معصوم که قربانی این ماجرا شدن به بهزیستی منتقل شدن. پایان [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
مجموعه داستان شب های خونین|فاطمه فرخی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین