انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
مجموعه داستان شب های خونین|فاطمه فرخی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="فندوق کوشولو🧸🍪" data-source="post: 107366" data-attributes="member: 1784"><p>اعتراف</p><p></p><p>مسبب همه بدبختی هایش را بردار شوهرش میدانست.برادر شوهرش،سامان،مرد خودخواه و مغروری بود.</p><p>برعکس شوهرش،ماکان،ساده و متواضع بود.همین سادگی او بود که باید بی چون و چرا خواستههای برادر خود-غلط یا درست- را اجابت میکرد.همین مسائل اختلاف بین مارال و ماکان را روز به روز بیشتر میکرد و با آنکه از ازدواجشان ده سال گذشته بود و الان دو دختر داشتند هیچ روزی نمیشد که باهم جنگ و دعوا نداشتهباشند.حتی همسایهها هم از این موضوع خبر داشتند و گاهی پا در میانی میکردند اما،بی فایده بود.</p><p>افسانه هشت ساله بود و فرزانه شش ساله.ان ها هر روز تماشاگر جـ×ر و بحث و دعوای پدر و مادر خود بودند.</p><p>کارشان به کلانتری و دادسرا هم کشیدهشده بود.اگز هر زنی قهر میکرد و به خانه پدر و مادرش یا خواهر یا بردارش میرفت،مارال کسی را نداشت که به او پناه ببرد.تا چشم باز کرده بود و خودش را شناخته بود به او گفته بودند که پدر و مادر ندارد و کودک سر راهی بودهاست.راست میگفتند،مارال بزرگ شده پرورشگاه بود.در پرونده پرورشگاه هیچ گونه اثری از پدر و مادر و کسان او وجود نداشت و این نقطه سیاهی در زندگی او بود. باید حرف و طعنه دیگران را میشنید که دائما می گفتند که دختره سر راهی است و ماکان اشتباه کرده او را گرفته است و مگر دختر قحط بوده.و هم نقطه اتکایی نداشت که در هجوم برادرشوهر و اقوام دیگر به ان ها پناه ببرد.بنابراین به جز سازش چاره دیگری نداشت.چندین مرتبه با ماکان صحبت کردهبود و حتی قرار شدهبود از همدیگر جدا شوند،اما،وجود افسانه و فرزانه مانع از اجرای این تصمیم شدهبود.</p><p>دخالت های سامان تمامی نداشت.تصمیم گیرنده همه کارهای ماکان او بود.بارها ماکان تصمیم گرفتهبود زندگیاش را جمع و جور و از دخالت دیگران جلوگیری کند، اما ،زورش نمیرسید.از دعوا و جنجال با اقوامش خوشش نمیآمد.</p><p>خودش خوب میدانست مارال زن خوبی است و اهل زندگی،اما،نمیتوانست روی برادرش را هم زمین بگذارد. در سرش رویاهای بزرگی داشت،اما، فکر میکرد که با مارال نمیتواند به ان رویاها جامعه عمل بپوشاند.ده سال پیش که قرار شد با مارال ازدواج کند،آس و پاس بود و چیزی نداشت.تازه سرباز فراری هم بود.هیچ کس حاضر نبود دخترش را به چنین مردی بدهد. آن زمان اطرافیان مخالفت کمتری با این ازدواج داشتند.</p><p>ماکان موتورسیکلتی داشت برای پرورشگاه اقلام مورد نیاز آن ها را میآورد و در انجا با مارال اشنا شد.</p><p>موتورهم مال ماکان نبود،بلکه فقط رانندگی میکرد.حجب و حیای مارال او را شیفته و مجذوب خود کرد و از طریق مسئولان پرورشگاه از او خواستگاری کرد.</p><p>خانواده ماکان اول مخالفت کردند،اما،وقتی وضعیت او را دیدند مجبور شدند که قبول کنند.بعد از ازدواج،مارال ماکان را جمع و جور کرد و هر طوری بود برای ماکان معافیت سربازی گرفت.زندگی ان ها روز به روز گرم تر میشد و خداهم دوتا دختر به ان ها دادهبود که در زببایی و جمال مثال زدنی بودند.</p><p>این ها را ماکان میدانست.ادم ساده و پاکی بود.مسلمان بود.یک کارگر ساده بود که با کمک مارال تا اینجا رسیده بود.همه چیز خود را مدیون او میدانست.اما،وقتی ماکان سر و سامانی گرفت دخالت دیگران شروع شد.سرکرده ان ها سامان بود.سامان وضع مالی خوبی داشت.دوتا پسر قد و نیم قد داشت و با اتومبیل تویاتایی که خریده بود،برای خودش بین در و همسایه کسی شدهبود.</p><p>طاقت نداشت صحبت های دیگران را درباره ماکان و مارال بشنود.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="فندوق کوشولو🧸🍪, post: 107366, member: 1784"] اعتراف مسبب همه بدبختی هایش را بردار شوهرش میدانست.برادر شوهرش،سامان،مرد خودخواه و مغروری بود. برعکس شوهرش،ماکان،ساده و متواضع بود.همین سادگی او بود که باید بی چون و چرا خواستههای برادر خود-غلط یا درست- را اجابت میکرد.همین مسائل اختلاف بین مارال و ماکان را روز به روز بیشتر میکرد و با آنکه از ازدواجشان ده سال گذشته بود و الان دو دختر داشتند هیچ روزی نمیشد که باهم جنگ و دعوا نداشتهباشند.حتی همسایهها هم از این موضوع خبر داشتند و گاهی پا در میانی میکردند اما،بی فایده بود. افسانه هشت ساله بود و فرزانه شش ساله.ان ها هر روز تماشاگر جـ×ر و بحث و دعوای پدر و مادر خود بودند. کارشان به کلانتری و دادسرا هم کشیدهشده بود.اگز هر زنی قهر میکرد و به خانه پدر و مادرش یا خواهر یا بردارش میرفت،مارال کسی را نداشت که به او پناه ببرد.تا چشم باز کرده بود و خودش را شناخته بود به او گفته بودند که پدر و مادر ندارد و کودک سر راهی بودهاست.راست میگفتند،مارال بزرگ شده پرورشگاه بود.در پرونده پرورشگاه هیچ گونه اثری از پدر و مادر و کسان او وجود نداشت و این نقطه سیاهی در زندگی او بود. باید حرف و طعنه دیگران را میشنید که دائما می گفتند که دختره سر راهی است و ماکان اشتباه کرده او را گرفته است و مگر دختر قحط بوده.و هم نقطه اتکایی نداشت که در هجوم برادرشوهر و اقوام دیگر به ان ها پناه ببرد.بنابراین به جز سازش چاره دیگری نداشت.چندین مرتبه با ماکان صحبت کردهبود و حتی قرار شدهبود از همدیگر جدا شوند،اما،وجود افسانه و فرزانه مانع از اجرای این تصمیم شدهبود. دخالت های سامان تمامی نداشت.تصمیم گیرنده همه کارهای ماکان او بود.بارها ماکان تصمیم گرفتهبود زندگیاش را جمع و جور و از دخالت دیگران جلوگیری کند، اما ،زورش نمیرسید.از دعوا و جنجال با اقوامش خوشش نمیآمد. خودش خوب میدانست مارال زن خوبی است و اهل زندگی،اما،نمیتوانست روی برادرش را هم زمین بگذارد. در سرش رویاهای بزرگی داشت،اما، فکر میکرد که با مارال نمیتواند به ان رویاها جامعه عمل بپوشاند.ده سال پیش که قرار شد با مارال ازدواج کند،آس و پاس بود و چیزی نداشت.تازه سرباز فراری هم بود.هیچ کس حاضر نبود دخترش را به چنین مردی بدهد. آن زمان اطرافیان مخالفت کمتری با این ازدواج داشتند. ماکان موتورسیکلتی داشت برای پرورشگاه اقلام مورد نیاز آن ها را میآورد و در انجا با مارال اشنا شد. موتورهم مال ماکان نبود،بلکه فقط رانندگی میکرد.حجب و حیای مارال او را شیفته و مجذوب خود کرد و از طریق مسئولان پرورشگاه از او خواستگاری کرد. خانواده ماکان اول مخالفت کردند،اما،وقتی وضعیت او را دیدند مجبور شدند که قبول کنند.بعد از ازدواج،مارال ماکان را جمع و جور کرد و هر طوری بود برای ماکان معافیت سربازی گرفت.زندگی ان ها روز به روز گرم تر میشد و خداهم دوتا دختر به ان ها دادهبود که در زببایی و جمال مثال زدنی بودند. این ها را ماکان میدانست.ادم ساده و پاکی بود.مسلمان بود.یک کارگر ساده بود که با کمک مارال تا اینجا رسیده بود.همه چیز خود را مدیون او میدانست.اما،وقتی ماکان سر و سامانی گرفت دخالت دیگران شروع شد.سرکرده ان ها سامان بود.سامان وضع مالی خوبی داشت.دوتا پسر قد و نیم قد داشت و با اتومبیل تویاتایی که خریده بود،برای خودش بین در و همسایه کسی شدهبود. طاقت نداشت صحبت های دیگران را درباره ماکان و مارال بشنود. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
مجموعه داستان شب های خونین|فاطمه فرخی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین