انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه کلاغ مهربان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="A.i.h" data-source="post: 20237" data-attributes="member: 163"><p>قصه کودکانه کلاغ مهربان</p><p>یک روز خانوم کلاغه از لونه اش اومد بیرون تا برای بچه هاش غذا پیدا کنه.همینجوری که داشت پرواز میکرد یک کرم رو دید که روی علف ها راه میرفت.خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغ هاش پیدا کرده. رفت و کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد.کرم کوچولو با ناراحتی به خانوم کلاغه گفت: "خانوم کلاغه، مادر من مریضه. اومدم براش غذا پیدا کنم. اگه براش غذا نبرم اون از گرسنگی میمیره."سنجابه هم که داشت از اونجا رد میشد به خانوم کلاغه گفت: "راست میگه. من مادرشو دیدم، طفلکی خیلی مریضه. لطفا بزار اون بره."آقا لاک پشته که روی یک تکه سنگ درحال استراحت بود گفت: "خانوم کلاغه خودش مادره. من مطمئنم کرم کوچولو رو ول میکنه تا برگرده پیش مادرش و براش غذا ببره."خانوم کلاغه از طرفی دلش برای کرم کوچولو میسوخت، از طرفی هم فکر بچه های گرسنه ی خودش بود. کمی فکرد کرد و بعد کرم کوچولو رو روی زمین گذاشت.بعد هم رفت و از روی درخت یه برگ کند و آورد برای کرم کوچولو و بهش گفت: "بیا کرم کوچولو این برگو ببر برای مادرت ."کرم کوچولو خیلی خوشحال شد و از خانوم کلاغه تشکر کرد و رفت پیش مادرش.خانوم کلاغه هم با دست خالی به خونه برگشت.وقتی رسید به لونه، بچه کلاغ ها باهم کفتند: "مامان جون چی برامون غذا آوردی؟"خانوم کلاغه با ناراحتی نگاهشون کرد و گفت: "ببخشید بچه ها امشب نتونستم چیزی براتون پیدا کنم. فردا صبح زود میرم و براتون غذا میارم."دوتا از جوجه کلاغ ها ناراحت شدند و با مادرشون قهر کردند. اما جوجه کلاغ سوم گفت: "عیبی نداره مامان جون. ما تا فردا صبح صبر میکنیم."نصفه شب شده بود ولی جوجه کلاغ ها از گرسنگی خوابشون نمیبرد. خانوم کلاغه که نگران بچه هاش بود از لونه بیرون اومد تا چیزی برای خوردن پیدا کنه.همینجوری که توی تاریکی شب پرواز میکرد، یهو یه نوری روی علف ها دید. جلوتر رفت و دید که کرم کوچولو داره روی علف ها راه میره. نگو که کرم کوچولو، کرم شب تاب بوده.کرم کوچولو تا خانوم کلاغه رو دید گفت: "چه خوب شد دیدمت خانوم کلاغه، داشتم دنبالت میگشتم. لطفا دنبال من بیا."خانوم کلاغه هم دنبال کرم کوچولو رفت تا به یه درخت بزرگ و سبز رسیدند. خانوم کلاغه خوب که نگاه کرد دید یه عالمه گردوی درشت سبز از درخت آویزونه.خیلی خوشحال شد. از کرم کوچولو تشکر کرد، یه گردوی بزرگ از درخت کند و به لونه اش رفت.جوجه کلاغ ها وقتی گردو رو دیدند خیلی ذوق کردند و دست زدند و رقصیدند. یکی از جوجه کلاغ ها از مادرش پرسید:"این گردو رو از کجا پیدا کردی مامان؟"خانوم کلاغه هم همینطور که گردو رو بین بچه ها تقسیم میکرد، همه ی داستان رو براشون تعریف کرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="A.i.h, post: 20237, member: 163"] قصه کودکانه کلاغ مهربان یک روز خانوم کلاغه از لونه اش اومد بیرون تا برای بچه هاش غذا پیدا کنه.همینجوری که داشت پرواز میکرد یک کرم رو دید که روی علف ها راه میرفت.خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغ هاش پیدا کرده. رفت و کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد.کرم کوچولو با ناراحتی به خانوم کلاغه گفت: "خانوم کلاغه، مادر من مریضه. اومدم براش غذا پیدا کنم. اگه براش غذا نبرم اون از گرسنگی میمیره."سنجابه هم که داشت از اونجا رد میشد به خانوم کلاغه گفت: "راست میگه. من مادرشو دیدم، طفلکی خیلی مریضه. لطفا بزار اون بره."آقا لاک پشته که روی یک تکه سنگ درحال استراحت بود گفت: "خانوم کلاغه خودش مادره. من مطمئنم کرم کوچولو رو ول میکنه تا برگرده پیش مادرش و براش غذا ببره."خانوم کلاغه از طرفی دلش برای کرم کوچولو میسوخت، از طرفی هم فکر بچه های گرسنه ی خودش بود. کمی فکرد کرد و بعد کرم کوچولو رو روی زمین گذاشت.بعد هم رفت و از روی درخت یه برگ کند و آورد برای کرم کوچولو و بهش گفت: "بیا کرم کوچولو این برگو ببر برای مادرت ."کرم کوچولو خیلی خوشحال شد و از خانوم کلاغه تشکر کرد و رفت پیش مادرش.خانوم کلاغه هم با دست خالی به خونه برگشت.وقتی رسید به لونه، بچه کلاغ ها باهم کفتند: "مامان جون چی برامون غذا آوردی؟"خانوم کلاغه با ناراحتی نگاهشون کرد و گفت: "ببخشید بچه ها امشب نتونستم چیزی براتون پیدا کنم. فردا صبح زود میرم و براتون غذا میارم."دوتا از جوجه کلاغ ها ناراحت شدند و با مادرشون قهر کردند. اما جوجه کلاغ سوم گفت: "عیبی نداره مامان جون. ما تا فردا صبح صبر میکنیم."نصفه شب شده بود ولی جوجه کلاغ ها از گرسنگی خوابشون نمیبرد. خانوم کلاغه که نگران بچه هاش بود از لونه بیرون اومد تا چیزی برای خوردن پیدا کنه.همینجوری که توی تاریکی شب پرواز میکرد، یهو یه نوری روی علف ها دید. جلوتر رفت و دید که کرم کوچولو داره روی علف ها راه میره. نگو که کرم کوچولو، کرم شب تاب بوده.کرم کوچولو تا خانوم کلاغه رو دید گفت: "چه خوب شد دیدمت خانوم کلاغه، داشتم دنبالت میگشتم. لطفا دنبال من بیا."خانوم کلاغه هم دنبال کرم کوچولو رفت تا به یه درخت بزرگ و سبز رسیدند. خانوم کلاغه خوب که نگاه کرد دید یه عالمه گردوی درشت سبز از درخت آویزونه.خیلی خوشحال شد. از کرم کوچولو تشکر کرد، یه گردوی بزرگ از درخت کند و به لونه اش رفت.جوجه کلاغ ها وقتی گردو رو دیدند خیلی ذوق کردند و دست زدند و رقصیدند. یکی از جوجه کلاغ ها از مادرش پرسید:"این گردو رو از کجا پیدا کردی مامان؟"خانوم کلاغه هم همینطور که گردو رو بین بچه ها تقسیم میکرد، همه ی داستان رو براشون تعریف کرد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه کلاغ مهربان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین