انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه پری کوچولو و پادشاه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Alex" data-source="post: 54789" data-attributes="member: 498"><p>یکی بود یکی نبود. در یک جنگل دور، در یک قصر قدیمی پادشاهی ظالم و ستم کار با خدمتکاران و سردارانش زندگی می کرد.او فاتح کشورهای بسیار در طول سال های طولانی بود. پادشاه داستان ما در یکی از جنگ هایی که پیروز شده بود دختر خانم کوچولویی را بخاطر زیبایی و زبان شیرینی که داشت به اسارت گرفته و به دخترخواندگی خود قبول کرد و به قصرش برد.</p><p></p><p>پادشاه به خاطر زیبائی اش او را پری کوچولو نام نهاد.</p><p></p><p>پری خانم یک خرگوش سفید و تپل داشت و او را برفی صدا می زد. پادشاه پسر شش ساله ای داشت که همیشه سعی می کرد شبیه پدرش رفتار کند. اخمو باشد و بداخلاق . پسرک از پری کوچولو بدش می آمد و سعی داشت کاری کند تا او از قصر بیرون برود. چرا که وقتی محبت پدرش را به پری کوچولو می دید نسبت به او حسادت می ورزید.</p><p></p><p>تا آن که در یکی از روزها پادشاه برای شکار بیرون رفت. پسرک نقشه کشید تا به هر نحوی شده دخترکوچولو را نزد پدرش بد جلوه دهد تا از قصر رانده شود. برای همین دست به کار شد. هنگامی که پری کوچولو و برفی سر میز ناهار مشغول خوردن بودند ، پسرک با مهربانی برفی را بغل کرد و به بهانه بازی به اتاق خود برد.</p><p></p><p>کمی بعد صدای جیغ از اتاق پسرک به گوش رسید. او به همه گفت که برفی دوتا پای او را گاز گرفته است.</p><p></p><p>وقتی پدر از شکار برگشت به او گفت: ای پادشاه جهان ! ای پدرم! هردو پای من را ببین. این کبودی ها به واسطه گاز گرفتن برفی بر روی پای من ایجاد شده است. من او را با مهربانی به اتاقم بردم تا با او بازی کنم اما او با من این کار را کرد. بنابراین باید هم برفی و هم پری کوچولو را از قصر بیرون کنید.</p><p></p><p>پری کوچولو هرچه اصرار ورزید که شاهزاده راست نمی گوید پادشاه نپذیرفت و طبق خواسته پسرش تصمیم گرفت فردا صبح قصر را ترک کنند.</p><p></p><p>همان شب شاهزاده که خوشحال از عملی شدن نقشه اش بود به خواب رفت اما خواب های آشفته دید و دچار تب شد. صدای ناله های شاهزاده به گوش پری کوچولو رسید.</p><p></p><p>او وارد اتاق شد و حال بیمار شاهزاده را که دید حوله ای را تر کرد و بر پیشانی اش قرار داد و به پرستاری او مشغول شد. صبح هنگامی که خورشید طلوع کرد پادشاه به اتاق پسرش وارد شد و متوجه فداکاری پری کوچولو گشت.</p><p></p><p>شاهزاده که خوب شده بود و حال خوبش را مدیون پری کوچولو می دانست به هردوی آنها اعتراف کرد که ماجرای دیروز فقط یک نقشه بوده است.</p><p></p><p>پادشاه به شجاعت پسرش برای اعتراف و پشیمانی از کار اشتباهش آفرین گفت و پری کوچولو به همراه برفی، دوستان خوبی برای شاهزاده شدند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Alex, post: 54789, member: 498"] یکی بود یکی نبود. در یک جنگل دور، در یک قصر قدیمی پادشاهی ظالم و ستم کار با خدمتکاران و سردارانش زندگی می کرد.او فاتح کشورهای بسیار در طول سال های طولانی بود. پادشاه داستان ما در یکی از جنگ هایی که پیروز شده بود دختر خانم کوچولویی را بخاطر زیبایی و زبان شیرینی که داشت به اسارت گرفته و به دخترخواندگی خود قبول کرد و به قصرش برد. پادشاه به خاطر زیبائی اش او را پری کوچولو نام نهاد. پری خانم یک خرگوش سفید و تپل داشت و او را برفی صدا می زد. پادشاه پسر شش ساله ای داشت که همیشه سعی می کرد شبیه پدرش رفتار کند. اخمو باشد و بداخلاق . پسرک از پری کوچولو بدش می آمد و سعی داشت کاری کند تا او از قصر بیرون برود. چرا که وقتی محبت پدرش را به پری کوچولو می دید نسبت به او حسادت می ورزید. تا آن که در یکی از روزها پادشاه برای شکار بیرون رفت. پسرک نقشه کشید تا به هر نحوی شده دخترکوچولو را نزد پدرش بد جلوه دهد تا از قصر رانده شود. برای همین دست به کار شد. هنگامی که پری کوچولو و برفی سر میز ناهار مشغول خوردن بودند ، پسرک با مهربانی برفی را بغل کرد و به بهانه بازی به اتاق خود برد. کمی بعد صدای جیغ از اتاق پسرک به گوش رسید. او به همه گفت که برفی دوتا پای او را گاز گرفته است. وقتی پدر از شکار برگشت به او گفت: ای پادشاه جهان ! ای پدرم! هردو پای من را ببین. این کبودی ها به واسطه گاز گرفتن برفی بر روی پای من ایجاد شده است. من او را با مهربانی به اتاقم بردم تا با او بازی کنم اما او با من این کار را کرد. بنابراین باید هم برفی و هم پری کوچولو را از قصر بیرون کنید. پری کوچولو هرچه اصرار ورزید که شاهزاده راست نمی گوید پادشاه نپذیرفت و طبق خواسته پسرش تصمیم گرفت فردا صبح قصر را ترک کنند. همان شب شاهزاده که خوشحال از عملی شدن نقشه اش بود به خواب رفت اما خواب های آشفته دید و دچار تب شد. صدای ناله های شاهزاده به گوش پری کوچولو رسید. او وارد اتاق شد و حال بیمار شاهزاده را که دید حوله ای را تر کرد و بر پیشانی اش قرار داد و به پرستاری او مشغول شد. صبح هنگامی که خورشید طلوع کرد پادشاه به اتاق پسرش وارد شد و متوجه فداکاری پری کوچولو گشت. شاهزاده که خوب شده بود و حال خوبش را مدیون پری کوچولو می دانست به هردوی آنها اعتراف کرد که ماجرای دیروز فقط یک نقشه بوده است. پادشاه به شجاعت پسرش برای اعتراف و پشیمانی از کار اشتباهش آفرین گفت و پری کوچولو به همراه برفی، دوستان خوبی برای شاهزاده شدند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه پری کوچولو و پادشاه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین