انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه فیل و دوستانش
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="H A D I S" data-source="post: 96110" data-attributes="member: 846"><p>یک روز بچه فیل قصه ما در جنگل به راه افتاد تا برای خودش دوستی پیدا کند. اول از همه خانم میمون را روی درخت دید. ازش پرسید: «با من دوست میشی؟» میمون جواب داد: «من دنبال دوستی هستم که مثل من بتونه روی شاخهها تاب بازی کنه، تو خیلی بزرگی نمیتونی مثل من روی شاخه درختها تاب بخوری».</p><p></p><p>فیل قصه ما، چون دوست نداشت ناامید بشه، به راه افتاد. در وسط راه به آقای خرگوش رسید. از خرگوش هم خواست تا با هم دوست بشوند. اما خرگوش گفت: «من دنبال دوستی هستم که مثل من بتونه تو راههای زیر زمینی حرکت و بازی کنه، تو خیلی بزرگی، نمیتونی همبازی خوبی برای من باشی». فیل تصمیم نداشت ناامید بشه پس به راه خودش ادامه داد و در مسیر قورباغه را دید. ازش پرسید: «با من دوست میشی؟». قورباغه گفت: «من عاشق بالا پائین پریدنم و دنبال دوستی مثل خودم هستم، چطور با تو دوست بشم؟ تو برای اینکه با من روی سبزهها بالا پائین بپری خیلی بزرگی».</p><p></p><p>فیل دوباره به مسیر ادامه داد تا به روباه رسید. از روباه پرسید: «با من دوست میشی؟» روباه گفت: «ببخشید، ولی تو خیلی بزرگی». آخر سر فیل که دید کسی با او دوست نمیشود ناراحت و خسته به خانه برگشت. چند روز گذشت. یک روز فیل دید که همه حیوانات با ترس و لرز به هر طرف فرار میکنند. فیل از آنها پرسید: «چی شده، چرا همه حیوانات فرار میکنند؟ خرگوش گفت: آقای ببر گرسنهاش شده و اومده تا شکار کنه»؛ فیل فکر کرد چکار میتونه بکنه که حیوانها را نجات بده؟ پس به داخل جنگل رفت و به ببر گفت: «لطفا حیوانات جنگل را نخور؟»</p><p></p><p>ببر به فیل گفت: «تو دخالت نکن، آنها غذای من هستند». بخاطر همین فیل مجبور شد یک لگد خیلی محکم به ببر بزند تا به او درسی بدهد. ببر هم از ترسش دوید، فرار کرد و از جنگل رفت. فیل رفت و به همه حیوانها گفت که میتوانند به داخل جنگل برگردند. همه حیوانات از او تشکر کردند و به او گفتند که به نظرشان فیل با اینکه خیلی بزرگ است، اما میتواند دوست خیلی خوبی برای آنها باشد و به خاطر رفتار زشت گذشته خود از او عذرخواهی کردند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="H A D I S, post: 96110, member: 846"] یک روز بچه فیل قصه ما در جنگل به راه افتاد تا برای خودش دوستی پیدا کند. اول از همه خانم میمون را روی درخت دید. ازش پرسید: «با من دوست میشی؟» میمون جواب داد: «من دنبال دوستی هستم که مثل من بتونه روی شاخهها تاب بازی کنه، تو خیلی بزرگی نمیتونی مثل من روی شاخه درختها تاب بخوری». فیل قصه ما، چون دوست نداشت ناامید بشه، به راه افتاد. در وسط راه به آقای خرگوش رسید. از خرگوش هم خواست تا با هم دوست بشوند. اما خرگوش گفت: «من دنبال دوستی هستم که مثل من بتونه تو راههای زیر زمینی حرکت و بازی کنه، تو خیلی بزرگی، نمیتونی همبازی خوبی برای من باشی». فیل تصمیم نداشت ناامید بشه پس به راه خودش ادامه داد و در مسیر قورباغه را دید. ازش پرسید: «با من دوست میشی؟». قورباغه گفت: «من عاشق بالا پائین پریدنم و دنبال دوستی مثل خودم هستم، چطور با تو دوست بشم؟ تو برای اینکه با من روی سبزهها بالا پائین بپری خیلی بزرگی». فیل دوباره به مسیر ادامه داد تا به روباه رسید. از روباه پرسید: «با من دوست میشی؟» روباه گفت: «ببخشید، ولی تو خیلی بزرگی». آخر سر فیل که دید کسی با او دوست نمیشود ناراحت و خسته به خانه برگشت. چند روز گذشت. یک روز فیل دید که همه حیوانات با ترس و لرز به هر طرف فرار میکنند. فیل از آنها پرسید: «چی شده، چرا همه حیوانات فرار میکنند؟ خرگوش گفت: آقای ببر گرسنهاش شده و اومده تا شکار کنه»؛ فیل فکر کرد چکار میتونه بکنه که حیوانها را نجات بده؟ پس به داخل جنگل رفت و به ببر گفت: «لطفا حیوانات جنگل را نخور؟» ببر به فیل گفت: «تو دخالت نکن، آنها غذای من هستند». بخاطر همین فیل مجبور شد یک لگد خیلی محکم به ببر بزند تا به او درسی بدهد. ببر هم از ترسش دوید، فرار کرد و از جنگل رفت. فیل رفت و به همه حیوانها گفت که میتوانند به داخل جنگل برگردند. همه حیوانات از او تشکر کردند و به او گفتند که به نظرشان فیل با اینکه خیلی بزرگ است، اما میتواند دوست خیلی خوبی برای آنها باشد و به خاطر رفتار زشت گذشته خود از او عذرخواهی کردند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه فیل و دوستانش
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین