انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه شیر و پشهها
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Alex" data-source="post: 53260" data-attributes="member: 498"><p>یک روز تابستان شیر خیلی تشنه شد، اما گرمای خورشید همه آب های نزدیک خانه شیر را خشک کرده بود و او مجبور شد برای پیدا کردن آب به جاهای دورتر برود. سرانجام یک چاه آب قدیمی پیدا کرد، اما آب چاه تازه نبود.</p><p></p><p>شیر که خیلی تشنه بود فکر کرد اگر آب این چاه خیلی هم تازه نباشد باید آن را بنوشد. وقتی که شیر از چاه پایین رفت فهمید آنجا محل زندگی همه پشه های بیابان است. پشه ها به شیر گفتند: «خیلی خوش آمدی! پیداست که تشنه هستی. اینجا آب به مقدار کافی هست. تو و همه حیوان های بیابان می توانید از چاه ما استفاده کنید.»</p><p></p><p>شیر گفت: «چاه ما! چه کسی گفته که این چاه برای شماست.»</p><p></p><p>یکی از پشه ها گفت: «ما پشه ها پیش از آنکه صدای غرش تو در بیابان شنیده شود مالک این چاه بوده ایم و نسل های بسیاری از ما در اینجا به دنیا آمده اند. به همین دلیل چاه مال ماست، اما تو و بقیه حیوان ها تا هروقت که دوست داشتید، می توانید مهمان ما باشید.»</p><p></p><p>شیر با عصبانیت غرید و گفت: «من شیرم. این حرف ها را هم نمیفهمم! شما باید از اینجا بروید چون من می خواهم در اینجا آب بنوشم. اینجا بیابان من است و من پادشاه این سرزمین هستم.</p><p></p><p>شما ای موجودات ضعیف باید بدانید که وقتی من از لانه ام بیرون می آیم و می غرم همه حیوان ها با شنیدن صدای من از ترس مثل برگهای درختان به لرزه در می آیند و در برابر من سر خم می کنند. شما که هستید که بخواهید به من دستور بدهید چه بکنم و چه نکنم.»</p><p></p><p>پشه ها در جواب گفتند: «تو تنهایی، اما طوری حرف می زنی که انگار چند نفر هستی! حالا تو آمده ای و از ما می خواهی خانه خودمان را ترک کنیم. اگر از اینجا نروی افرادمان را به کمک می خواهیم و تو به زحمت خواهی افتاد.»</p><p></p><p>شیر با خشم فریاد زد: «ای پشه های نادان! هیچ حیوان دیگری تا به حال جرات نکرده است با من این طور حرف بزند. بعد با غرور سرش را بالا گرفت و به طرف پشه ها حمله کرد.</p><p></p><p>آن وقت پشه ها، بزرگ و کوچک، ریز و درشت به طرف او پرواز کردند. پشه ها توی گوش ها، بینی و دهان شیر رفتند و هرجا را که توانستند نیش زدند.</p><p></p><p>هزاران پشه دور شیر پرواز می کردند و او را نیش می زدند. صدای بال های آنها آن قدر بلند و ترسناک بود که شیر خیلی زود فهمید نمی تواند بر آنها پیروز شود.</p><p></p><p>شیر به هر زحمتی بود از درون چاه فرار کرد و از آن به بعد فهمید که همیشه نمی تواند به راحتی موجودات کوچک را شکست بدهد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Alex, post: 53260, member: 498"] یک روز تابستان شیر خیلی تشنه شد، اما گرمای خورشید همه آب های نزدیک خانه شیر را خشک کرده بود و او مجبور شد برای پیدا کردن آب به جاهای دورتر برود. سرانجام یک چاه آب قدیمی پیدا کرد، اما آب چاه تازه نبود. شیر که خیلی تشنه بود فکر کرد اگر آب این چاه خیلی هم تازه نباشد باید آن را بنوشد. وقتی که شیر از چاه پایین رفت فهمید آنجا محل زندگی همه پشه های بیابان است. پشه ها به شیر گفتند: «خیلی خوش آمدی! پیداست که تشنه هستی. اینجا آب به مقدار کافی هست. تو و همه حیوان های بیابان می توانید از چاه ما استفاده کنید.» شیر گفت: «چاه ما! چه کسی گفته که این چاه برای شماست.» یکی از پشه ها گفت: «ما پشه ها پیش از آنکه صدای غرش تو در بیابان شنیده شود مالک این چاه بوده ایم و نسل های بسیاری از ما در اینجا به دنیا آمده اند. به همین دلیل چاه مال ماست، اما تو و بقیه حیوان ها تا هروقت که دوست داشتید، می توانید مهمان ما باشید.» شیر با عصبانیت غرید و گفت: «من شیرم. این حرف ها را هم نمیفهمم! شما باید از اینجا بروید چون من می خواهم در اینجا آب بنوشم. اینجا بیابان من است و من پادشاه این سرزمین هستم. شما ای موجودات ضعیف باید بدانید که وقتی من از لانه ام بیرون می آیم و می غرم همه حیوان ها با شنیدن صدای من از ترس مثل برگهای درختان به لرزه در می آیند و در برابر من سر خم می کنند. شما که هستید که بخواهید به من دستور بدهید چه بکنم و چه نکنم.» پشه ها در جواب گفتند: «تو تنهایی، اما طوری حرف می زنی که انگار چند نفر هستی! حالا تو آمده ای و از ما می خواهی خانه خودمان را ترک کنیم. اگر از اینجا نروی افرادمان را به کمک می خواهیم و تو به زحمت خواهی افتاد.» شیر با خشم فریاد زد: «ای پشه های نادان! هیچ حیوان دیگری تا به حال جرات نکرده است با من این طور حرف بزند. بعد با غرور سرش را بالا گرفت و به طرف پشه ها حمله کرد. آن وقت پشه ها، بزرگ و کوچک، ریز و درشت به طرف او پرواز کردند. پشه ها توی گوش ها، بینی و دهان شیر رفتند و هرجا را که توانستند نیش زدند. هزاران پشه دور شیر پرواز می کردند و او را نیش می زدند. صدای بال های آنها آن قدر بلند و ترسناک بود که شیر خیلی زود فهمید نمی تواند بر آنها پیروز شود. شیر به هر زحمتی بود از درون چاه فرار کرد و از آن به بعد فهمید که همیشه نمی تواند به راحتی موجودات کوچک را شکست بدهد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه شیر و پشهها
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین