انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه شیر نادان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="A.i.h" data-source="post: 20238" data-attributes="member: 163"><p>داستان کوتاه کودکانه شیر نادان</p><p>روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز شیری زندگی میکرد. آقا شیر که دیگه کم کم داشت پیر میشد نمیتونست به سرعت قدیم بدوه. بخاطر همینم خیلی وقتا نمیتونست شکار کنه و گرسنه میموند. یک روز همینطوری که داشت در جنگل پرسه میزد و دنبال غذا میگشت به یک غار برخورد.کمی داخل شد و بعد از اینکه همه جا رو خوب بو کرد با خودش گفت: "معلومه که اینجا یه حیوونی زندگی میکنه."تمام غار را گشت ولی هیچ حیوان زنده ای پیدا نکرد.با خودش فکر کرد: داخل غار قایم میشوم تا خیوانی که اینجا زندگی میکند برگردد و بتوانم او را بگیرم.این غار خانه ی یک شغال بود. این شغال هرروز صبح برای پیدا کردن غذا بیرون می رفت و شب برای خوابیدن به غار برمیگشت.آن روز هم شغال بعد از اینکه غذایش را خورد به سمت خانه اش آمد. وقتی خیلی نزدیک شد بنظرش آمد که یک اتفاقی افتاده.با خودش گفت: "چرا همه جا انقدر ساکته؟ جرا هیچ صدایی از پرنده ها و حشرات نمیاد؟"با احتیاط نزدیک شد و تصمیم گرفت مطمئن بشه که هیچ خطری وجود نداره. سریعا یک نقشه کشید.شروع کرد با غار صحبت کردن و گفت: "سلام غار عزیزم؟ حالت چطوره؟ چرا امروز انقدر ساکتی؟"شیر که صدای شغال را شنید با خودش فکر کرد: "حتما بخاطر من است که همه جا ساکت است باید قبل از اینکه شغال شک بکند سریع تر فکری بکنم."شغال دوباره رو به غار فریاد زد: "مگه قول و قرارمون یادت رفته؟ قرار شد هروقت من برمیگردم با هم سلام و احوالپرسی بکنیم."شیر سعی کرد کمی صدایش را نارک بکند و جواب داد: "به خونه خوش اومدی دوست عزیزم!"وقتی پرنده ها و حشرات صدای غرش شیر را شنیدند همگی ترسیدند و شروع کردند به جنب و جوش و سروصدا.و شغال هم که از شنیدن صدای شیر شوکه شده بود، قبل از اینکه شیر او را بگیرد سریع پا به فرار گذاشت و از آنجا دور شد.شیر مدت زیادی منتظر شغال ماند و وقتی دید که که او نیامد فهمید که گول خورده.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="A.i.h, post: 20238, member: 163"] داستان کوتاه کودکانه شیر نادان روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز شیری زندگی میکرد. آقا شیر که دیگه کم کم داشت پیر میشد نمیتونست به سرعت قدیم بدوه. بخاطر همینم خیلی وقتا نمیتونست شکار کنه و گرسنه میموند. یک روز همینطوری که داشت در جنگل پرسه میزد و دنبال غذا میگشت به یک غار برخورد.کمی داخل شد و بعد از اینکه همه جا رو خوب بو کرد با خودش گفت: "معلومه که اینجا یه حیوونی زندگی میکنه."تمام غار را گشت ولی هیچ حیوان زنده ای پیدا نکرد.با خودش فکر کرد: داخل غار قایم میشوم تا خیوانی که اینجا زندگی میکند برگردد و بتوانم او را بگیرم.این غار خانه ی یک شغال بود. این شغال هرروز صبح برای پیدا کردن غذا بیرون می رفت و شب برای خوابیدن به غار برمیگشت.آن روز هم شغال بعد از اینکه غذایش را خورد به سمت خانه اش آمد. وقتی خیلی نزدیک شد بنظرش آمد که یک اتفاقی افتاده.با خودش گفت: "چرا همه جا انقدر ساکته؟ جرا هیچ صدایی از پرنده ها و حشرات نمیاد؟"با احتیاط نزدیک شد و تصمیم گرفت مطمئن بشه که هیچ خطری وجود نداره. سریعا یک نقشه کشید.شروع کرد با غار صحبت کردن و گفت: "سلام غار عزیزم؟ حالت چطوره؟ چرا امروز انقدر ساکتی؟"شیر که صدای شغال را شنید با خودش فکر کرد: "حتما بخاطر من است که همه جا ساکت است باید قبل از اینکه شغال شک بکند سریع تر فکری بکنم."شغال دوباره رو به غار فریاد زد: "مگه قول و قرارمون یادت رفته؟ قرار شد هروقت من برمیگردم با هم سلام و احوالپرسی بکنیم."شیر سعی کرد کمی صدایش را نارک بکند و جواب داد: "به خونه خوش اومدی دوست عزیزم!"وقتی پرنده ها و حشرات صدای غرش شیر را شنیدند همگی ترسیدند و شروع کردند به جنب و جوش و سروصدا.و شغال هم که از شنیدن صدای شیر شوکه شده بود، قبل از اینکه شیر او را بگیرد سریع پا به فرار گذاشت و از آنجا دور شد.شیر مدت زیادی منتظر شغال ماند و وقتی دید که که او نیامد فهمید که گول خورده. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
کودکانه
داستانهای کودکانه
قصه شیر نادان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین