انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فیلمنامه و نمایشنامه
فیلمنامه آینده را بلعید| آرمیتا حسینی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دمیــــــورژ" data-source="post: 77882" data-attributes="member: 123"><p>سیمین: دخترم دیگه بسه. این حرفا چیه تو مجلس خواستگاری میزنی</p><p>آویشن: هروقت حرف درست زدیم به جای حمایت کوبیدی به دهنمون.</p><p>آویشن خشمگین بلند شد و سمت اتاقش رفت و سیمین گفت</p><p>سیمین: ببخشید بچس دیگه</p><p>سپهر: نخیر حرف دختر شما درسته. همسر من زیادهروی کرد. حالا دلیلی نداره نظر خودش رو به کسی تحمیل کنه وقتی میبینه دختر ناراحت میشه</p><p>کیمیا: والا بدتون نیاد ولی دختر گستاخی دارین</p><p>سپهر: خانم!</p><p>کیمیا: مگه دروغ میگیم سپهر آقا؟</p><p>سپهر: شما وقتی به ارزش یک دختر بی احترامی کنی انتظار داشته باش چنین عکسالعملی نشون بده. حالا هم صلوات بفرستین بحث رو تموم کنین</p><p>***</p><p>چشمه: راحت باشین آقا کامران</p><p>کامران: ممنون راحتم</p><p>چشمه: چرا اومدین خواستگاریم؟ مادرتون گفت؟</p><p>کامران: بله.</p><p>چشمه: یعنی ترجیح میدین با حرف مادرتون یکی رو انتخاب کنین؟ نه من رو میشناسین و نه هیچی.</p><p>کامران: بعداً میتونم بشناسم</p><p>چشمه: بعداً ؟ بعد ازدواج؟</p><p>کامران: الان اینجام بشناسمتون. خب؟</p><p>چشمه: شرطهات چیه؟</p><p>کامران: هیچی. </p><p>چشمه: زنم چادر بپوشه و چیزای دیگه؟</p><p>کامران: من شرطی ندارم. شما انسان آزادی هستی، فقط کافیه دوستم داشته باشی و زندگی گرم و با آرامشی بسازی. ما فقط تکههای زندگیمون رو به هم وصل میکنیم و با هم شریک میشیم. من نمیتونم برای تکه زندگی شما تعیین تکلیف کنم.</p><p>چشمه: اما من به یک شرط این زندگی رو با شما شریک میشم</p><p>کامران: چی؟</p><p>چشمه: مدتی صیغه میمونیم تا من شما رو بشناسم. آدم بدی بودین ردت میکنم</p><p>کامران: اگر توی این مدت من عاشق شدم و شما ولم کردی چی؟</p><p>چشمه: هیچی. آدم بدی نباشی ول نمیکنم. یعنی به خودت شک داری؟</p><p>کامران: اومدیم من آدم بدی نبودم اما مثل معیار شما نبودم.</p><p>چشمه: خب چرا باید با کسی که معیار من نیست ازدواج کنم و بعد به دردسر بخورم؟</p><p>کامران: پس نمیشه</p><p>چشمه: پس موفق باشین</p><p>کامران: ردم کردی؟</p><p>چشمه: بله</p><p>کامران: یعنی چی؟ نمیتونی این کارو بکنی. من قبول نمیکنم صیغه بشیم</p><p>چشمه: منم قبول نمیکنم ازدواج کنیم</p><p>کامران: هه متوجه نمیشم</p><p>چشمه: خب الان صورت اصلی رو شد. فقط کافیه کمی عصبانی بشی اون موقع لو میری. من سر زندگیم ریسک نمیکنم که با کمی حرف زدن بگم بله! من طرف رو عصبانی میکنم، آزمایشش میکنم، و توی موقعیتهای مختلف بررسی میکنم ببنیم میشه کنار اومد باهاش یا نه.</p><p>کامران: الان به این نتیجه رسیدی من بدم؟</p><p>چشمه: نخیر. من قصد ازدواج ندارم</p><p>***</p><p>یک ساعت بعد از رفتن خواستگارها</p><p>سیمین: این یکی بلای الهی هم رفت. آویشن هم خوب جوابشون رو داد</p><p>آویشن: زنه نشسته واسه من چرت و پرت میبافه</p><p>چشمه: دم پسرشم من قیچی کردم</p><p>آویشن: مامان جان تو لطف کن دیگه خواستگار راه نده تو این خونه</p><p>سیمین: چشم خواستگارهای تو رو هم رد میکنم</p><p>آویشن: من؟ من دیگه چرا؟</p><p>چشمه: ای کلک پس اینطوره؟</p><p>آویشن: برو بابا من مثل تو نیستم که. اصلاً من خواستگارم رو پیدا کردم</p><p>چشمه: اون مرد پولداره؟ یا لاوان خان؟</p><p>آویشن: ببینم دیگه</p><p>سیمین: قضیه مرد پولداره چیه؟</p><p>آویشن: همون که مسابقه گذاشته. فردا میرم نقاشیش رو بکشم.</p><p>سیمین: هی از دست تو. بیاین شام دخترا</p><p>***</p><p>آویشن مقنعهاش را مرتب میکند و سریع وارد ویلای بزرگ میشود. از حیاط بزرگ که میگذرد وارد خانه شده و در سالن قدم برمیدارد . خانه سه طبقه دارد و دوازده اتاق. و سالن بزرگ پایین به آشپزخانه میرسد و پله دیگری نیز به طبقه دوم که اتاقها در آن واقع هستند، میرسد. سالن شلوغ و پر از رفت و آمد شده و آویشن گیج و منگ به اطراف نگاه میکند که ستاره به سویش میآید.</p><p>ستاره: کجا گیر کردی یک ساعته؟</p><p>آویشن: بابا راه شلوغه. کجا بریم؟</p><p>ستاره: طبقه دوم</p><p>ستاره همراه با آویشن به طبقه دوم میرسند. لاوان و محمد و امیر و شیلا و میرم هم بودند. همه روی صندلی نشسته و در انتظار.</p><p>آویشن: خب چی کار کنیم؟</p><p>ستاره: این در کرمی وقتی باز بشه میریم تو و میشینیم جلوش و همه نقاشی میکشیم. نقاشی هرکدوم واقعیتر بود، قبول میشه .</p><p>آویشن: جواب رو الان میگه؟</p><p>ستاره: بین ما چند نفر، دو یا یک نفر انتخاب میکنن دیگه.</p><p>محمد: یاسین هم که نیومد</p><p>مریم: معلوم بود دیگه</p><p>لاوان: رقیب کمتر بهتر</p><p>امیر: رقیب کم و زیاد فرق نداره، درهرحال من برندم</p><p>ستاره: آره خب کار تو راحتتره چون نقاش چهرهای</p><p>آویشن: دیگه کیها نقاش چهرن؟</p><p>امیر: من و شیلا</p><p>خانمی از اتاق کرمی بیرون آمد و گفت : بیاین تو</p><p>همه وارد اتاق بزرگ شدند و روی صندلی، مقابل بومهای نقاشی نشستند. اقای سیاوشی با لباسی سفید روی مبل چرم سیاه نشسته بود و به آنها نگاه میکرد.</p><p>اقای سیاوشی: خب شروع کنین. هر وسایلی نیاز دارین هست اگر چیز دیگهای خواستین بگین میارن</p><p>امیر: میشه لطفاً مدل نشستن خودتون رو تغییر بدین؟ صاف بشینین، دستتون رو روی دسته مبل بذارین، و به ما نگاه کنین.</p><p>آقای سیاوشی: بقیه این رو نگفته بودن</p><p>امیر دیگر چیزی نگفت که آویشن گفت</p><p>آویشن: بله به نظر منم اینطوری نقاشیتون بهتر و خوشگلتر میشه. توی اولی بی نظمی دیده میشد.</p><p>شیلا: حالت شما روی نقاشی تاثیر میذاره حتی برق چشماتون که آیا چشمها غمگینن، خستن، شادن؟</p><p>آقای سیاوشی: انگار شماها ماهرین. هرطور بخواین همونطور میشینم. الان کمی خستم البته.</p><p>بعد از چند ساعت</p><p>امیر: نقاشی من تموم شد</p><p>شیلا: مال منم</p><p>آقای سیاوشی : میتونین از اتاق برین بیرون منتظر نتیجه بمونین</p><p>لاوان: منم تموم کردم، با اجازه</p><p>لاوان با این سخن اتاق را ترک میکند. یکی یکی همه خارج میشوند و فقط آویشن میماند</p><p>آقای سیاوشی: گردنم خشک شد شما تموم نکردی؟</p><p>آویشن: میتونین هرطور میخواین بشینین، من دارم رو نقاشی کار میکنم.</p><p>آقای سیاوشی : بسیار خب. میتونم بیام ببینم؟</p><p>آویشن: من میدونم قرار نیست برنده بشم، اما دوست دارم یک نقاشی از شما داشته باشم. </p><p>آقای سیاوشی: یعنی خیلی بد کشیدی؟</p><p>آویشن: نه. اما چون تخصص من نقاشیهای الهی و آسمونیه، برای همین همیشه از حقیقت ماجرا فراتر میرم. </p><p>آقای سیاوشی: که اینطور . این بد نیست</p><p>آویشن: اما مطابق با واقعیت هم نیست. تموم شد. </p><p>آقای سیاوشی: شما میتونین بمونین تو اتاق. الان میام همه رو بررسی میکنم.</p><p>***</p><p>خانم ندا: خب بچهها همه بیان تو اعلام نتایج رو بخونیم.</p><p>همه وارد اتاق میشوند و پسر جوانی که عینک مربعی شکلی دارد، ورق را از سیاوشی گرفته ومیخواند</p><p>- اولین نفر خانم شیلا، دومین نفر آقای لاوان و سومین نفر آقای امیر. بقیه متاسفانه رد شدن. البته یک خانمی هم اسمش نوشته، خانم آویشن، با اینکه واقعی نکشیدن اما خیلی زیبا کشیده بودن . لطفاً شما منتظر بمونین آقای سیاوش باهاتون کار دارن. بقیه میتونن برن و این سه نفر هم تا یک هفته دیگه باهاشون تماس میگیریم. بفرمایین.</p><p>همه از اتاق خارج شدند و تنها آویشن ماند. آقای سیاوشی یک لیوان شربت ریخت و قدمزنان سمت آویشن آمد و لیوان را سمتش گرفت.</p><p>آقای سیاوشی: شما میتونین به عنوان معلم آموزشی برای من کار کنین؟</p><p>آویشن: دقیقاً چه جوری؟</p><p>آقای سیاوشی: من یک گروه نقاش دارم که تو طبقه سوم آموزش میبینن. روزهای زوج بیاین و بهشون آموزش بدین. روزهای فرد هم یک گروه دیگه میاد قبول کنین میتونین معلم اونا هم بشین. </p><p>آویشن: چه سبکی؟</p><p>آقای سیاوشی: نقاشیهای باستانی، رمزدار ، آسمانی. اینا معمولاً حیوان و طبیعت و چهره انسان نمیکشن. این شماره منه، دربارش فکر کنین و بهم خبر بدین.</p><p>آویشن: باشه حتماً</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دمیــــــورژ, post: 77882, member: 123"] سیمین: دخترم دیگه بسه. این حرفا چیه تو مجلس خواستگاری میزنی آویشن: هروقت حرف درست زدیم به جای حمایت کوبیدی به دهنمون. آویشن خشمگین بلند شد و سمت اتاقش رفت و سیمین گفت سیمین: ببخشید بچس دیگه سپهر: نخیر حرف دختر شما درسته. همسر من زیادهروی کرد. حالا دلیلی نداره نظر خودش رو به کسی تحمیل کنه وقتی میبینه دختر ناراحت میشه کیمیا: والا بدتون نیاد ولی دختر گستاخی دارین سپهر: خانم! کیمیا: مگه دروغ میگیم سپهر آقا؟ سپهر: شما وقتی به ارزش یک دختر بی احترامی کنی انتظار داشته باش چنین عکسالعملی نشون بده. حالا هم صلوات بفرستین بحث رو تموم کنین *** چشمه: راحت باشین آقا کامران کامران: ممنون راحتم چشمه: چرا اومدین خواستگاریم؟ مادرتون گفت؟ کامران: بله. چشمه: یعنی ترجیح میدین با حرف مادرتون یکی رو انتخاب کنین؟ نه من رو میشناسین و نه هیچی. کامران: بعداً میتونم بشناسم چشمه: بعداً ؟ بعد ازدواج؟ کامران: الان اینجام بشناسمتون. خب؟ چشمه: شرطهات چیه؟ کامران: هیچی. چشمه: زنم چادر بپوشه و چیزای دیگه؟ کامران: من شرطی ندارم. شما انسان آزادی هستی، فقط کافیه دوستم داشته باشی و زندگی گرم و با آرامشی بسازی. ما فقط تکههای زندگیمون رو به هم وصل میکنیم و با هم شریک میشیم. من نمیتونم برای تکه زندگی شما تعیین تکلیف کنم. چشمه: اما من به یک شرط این زندگی رو با شما شریک میشم کامران: چی؟ چشمه: مدتی صیغه میمونیم تا من شما رو بشناسم. آدم بدی بودین ردت میکنم کامران: اگر توی این مدت من عاشق شدم و شما ولم کردی چی؟ چشمه: هیچی. آدم بدی نباشی ول نمیکنم. یعنی به خودت شک داری؟ کامران: اومدیم من آدم بدی نبودم اما مثل معیار شما نبودم. چشمه: خب چرا باید با کسی که معیار من نیست ازدواج کنم و بعد به دردسر بخورم؟ کامران: پس نمیشه چشمه: پس موفق باشین کامران: ردم کردی؟ چشمه: بله کامران: یعنی چی؟ نمیتونی این کارو بکنی. من قبول نمیکنم صیغه بشیم چشمه: منم قبول نمیکنم ازدواج کنیم کامران: هه متوجه نمیشم چشمه: خب الان صورت اصلی رو شد. فقط کافیه کمی عصبانی بشی اون موقع لو میری. من سر زندگیم ریسک نمیکنم که با کمی حرف زدن بگم بله! من طرف رو عصبانی میکنم، آزمایشش میکنم، و توی موقعیتهای مختلف بررسی میکنم ببنیم میشه کنار اومد باهاش یا نه. کامران: الان به این نتیجه رسیدی من بدم؟ چشمه: نخیر. من قصد ازدواج ندارم *** یک ساعت بعد از رفتن خواستگارها سیمین: این یکی بلای الهی هم رفت. آویشن هم خوب جوابشون رو داد آویشن: زنه نشسته واسه من چرت و پرت میبافه چشمه: دم پسرشم من قیچی کردم آویشن: مامان جان تو لطف کن دیگه خواستگار راه نده تو این خونه سیمین: چشم خواستگارهای تو رو هم رد میکنم آویشن: من؟ من دیگه چرا؟ چشمه: ای کلک پس اینطوره؟ آویشن: برو بابا من مثل تو نیستم که. اصلاً من خواستگارم رو پیدا کردم چشمه: اون مرد پولداره؟ یا لاوان خان؟ آویشن: ببینم دیگه سیمین: قضیه مرد پولداره چیه؟ آویشن: همون که مسابقه گذاشته. فردا میرم نقاشیش رو بکشم. سیمین: هی از دست تو. بیاین شام دخترا *** آویشن مقنعهاش را مرتب میکند و سریع وارد ویلای بزرگ میشود. از حیاط بزرگ که میگذرد وارد خانه شده و در سالن قدم برمیدارد . خانه سه طبقه دارد و دوازده اتاق. و سالن بزرگ پایین به آشپزخانه میرسد و پله دیگری نیز به طبقه دوم که اتاقها در آن واقع هستند، میرسد. سالن شلوغ و پر از رفت و آمد شده و آویشن گیج و منگ به اطراف نگاه میکند که ستاره به سویش میآید. ستاره: کجا گیر کردی یک ساعته؟ آویشن: بابا راه شلوغه. کجا بریم؟ ستاره: طبقه دوم ستاره همراه با آویشن به طبقه دوم میرسند. لاوان و محمد و امیر و شیلا و میرم هم بودند. همه روی صندلی نشسته و در انتظار. آویشن: خب چی کار کنیم؟ ستاره: این در کرمی وقتی باز بشه میریم تو و میشینیم جلوش و همه نقاشی میکشیم. نقاشی هرکدوم واقعیتر بود، قبول میشه . آویشن: جواب رو الان میگه؟ ستاره: بین ما چند نفر، دو یا یک نفر انتخاب میکنن دیگه. محمد: یاسین هم که نیومد مریم: معلوم بود دیگه لاوان: رقیب کمتر بهتر امیر: رقیب کم و زیاد فرق نداره، درهرحال من برندم ستاره: آره خب کار تو راحتتره چون نقاش چهرهای آویشن: دیگه کیها نقاش چهرن؟ امیر: من و شیلا خانمی از اتاق کرمی بیرون آمد و گفت : بیاین تو همه وارد اتاق بزرگ شدند و روی صندلی، مقابل بومهای نقاشی نشستند. اقای سیاوشی با لباسی سفید روی مبل چرم سیاه نشسته بود و به آنها نگاه میکرد. اقای سیاوشی: خب شروع کنین. هر وسایلی نیاز دارین هست اگر چیز دیگهای خواستین بگین میارن امیر: میشه لطفاً مدل نشستن خودتون رو تغییر بدین؟ صاف بشینین، دستتون رو روی دسته مبل بذارین، و به ما نگاه کنین. آقای سیاوشی: بقیه این رو نگفته بودن امیر دیگر چیزی نگفت که آویشن گفت آویشن: بله به نظر منم اینطوری نقاشیتون بهتر و خوشگلتر میشه. توی اولی بی نظمی دیده میشد. شیلا: حالت شما روی نقاشی تاثیر میذاره حتی برق چشماتون که آیا چشمها غمگینن، خستن، شادن؟ آقای سیاوشی: انگار شماها ماهرین. هرطور بخواین همونطور میشینم. الان کمی خستم البته. بعد از چند ساعت امیر: نقاشی من تموم شد شیلا: مال منم آقای سیاوشی : میتونین از اتاق برین بیرون منتظر نتیجه بمونین لاوان: منم تموم کردم، با اجازه لاوان با این سخن اتاق را ترک میکند. یکی یکی همه خارج میشوند و فقط آویشن میماند آقای سیاوشی: گردنم خشک شد شما تموم نکردی؟ آویشن: میتونین هرطور میخواین بشینین، من دارم رو نقاشی کار میکنم. آقای سیاوشی : بسیار خب. میتونم بیام ببینم؟ آویشن: من میدونم قرار نیست برنده بشم، اما دوست دارم یک نقاشی از شما داشته باشم. آقای سیاوشی: یعنی خیلی بد کشیدی؟ آویشن: نه. اما چون تخصص من نقاشیهای الهی و آسمونیه، برای همین همیشه از حقیقت ماجرا فراتر میرم. آقای سیاوشی: که اینطور . این بد نیست آویشن: اما مطابق با واقعیت هم نیست. تموم شد. آقای سیاوشی: شما میتونین بمونین تو اتاق. الان میام همه رو بررسی میکنم. *** خانم ندا: خب بچهها همه بیان تو اعلام نتایج رو بخونیم. همه وارد اتاق میشوند و پسر جوانی که عینک مربعی شکلی دارد، ورق را از سیاوشی گرفته ومیخواند - اولین نفر خانم شیلا، دومین نفر آقای لاوان و سومین نفر آقای امیر. بقیه متاسفانه رد شدن. البته یک خانمی هم اسمش نوشته، خانم آویشن، با اینکه واقعی نکشیدن اما خیلی زیبا کشیده بودن . لطفاً شما منتظر بمونین آقای سیاوش باهاتون کار دارن. بقیه میتونن برن و این سه نفر هم تا یک هفته دیگه باهاشون تماس میگیریم. بفرمایین. همه از اتاق خارج شدند و تنها آویشن ماند. آقای سیاوشی یک لیوان شربت ریخت و قدمزنان سمت آویشن آمد و لیوان را سمتش گرفت. آقای سیاوشی: شما میتونین به عنوان معلم آموزشی برای من کار کنین؟ آویشن: دقیقاً چه جوری؟ آقای سیاوشی: من یک گروه نقاش دارم که تو طبقه سوم آموزش میبینن. روزهای زوج بیاین و بهشون آموزش بدین. روزهای فرد هم یک گروه دیگه میاد قبول کنین میتونین معلم اونا هم بشین. آویشن: چه سبکی؟ آقای سیاوشی: نقاشیهای باستانی، رمزدار ، آسمانی. اینا معمولاً حیوان و طبیعت و چهره انسان نمیکشن. این شماره منه، دربارش فکر کنین و بهم خبر بدین. آویشن: باشه حتماً [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فیلمنامه و نمایشنامه
فیلمنامه آینده را بلعید| آرمیتا حسینی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین