انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن پلی به گذشته| masy297
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="masy297" data-source="post: 120627" data-attributes="member: 6202"><p>همه ی افراد، روز بعد بین راه در محل توافق شده دور هم جمع شدند.</p><p>رپمان: پس میگی گردنبند ده سال بعد از مرگ بلک گست ساخته میشه؟ برای همین اینجا نیست.</p><p>اینسوک: اوهوم.</p><p>جیمین: و اون رو یه جادوگر درست میکنه؟</p><p>- اوهوم.</p><p>با این حرف اینسوک همه یکدفعه به جیهوپ نگاه کردند. جیهوپ وقتی دید همه به او زل زدند گفت</p><p>- چرا این جوری نگام میکنید؟!</p><p>وقتی که دید کسی چیزی نمی گوید، دستش را جلو خودش نگه داشت و به حالت رد کردن به چپ و راست تکان داد و دوباره گفت</p><p>- مطمئنا من نیستم، همه جادوگرها که توان طلسم های سنگین رو ندارند.</p><p>با این حرف جیهوپ همه نگاهشان را از او برداشتند، جین زمزمه کرد.</p><p>- خدارو شکر!</p><p>جیمین اضافه کرد:</p><p>- سرگذشت سازنده گردنبند اصلا جالب نیست!</p><p>شوگا گفت:</p><p>- ولی چرا باید همچین گردنبندی برای نجات جون یک نفر ده سال دیگه ساخته بشه؟</p><p>رپمان اضافه کرد.</p><p>- اصلا یعنی چی؟</p><p>وی رو به اینسوک کرد و گف:</p><p>- فقط همینو فهمیدی؟</p><p>اینسوک</p><p>- آره خوب چیز دیگه ای نبود.</p><p>جانگکوک: باید به راهمون ادامه بدیم، زودتر راه بیفتیم.</p><p>جیمین: من میخوام این دفعه با تهیونگشی برم.</p><p>وی با شنیدن این حرف متعجب جیمین را نگاه میکند. همان لحظه جین میگوید:</p><p>- منم هستم</p><p>رپمان: پس بهتره تیمها رو عوض کنیم.</p><p></p><p>*</p><p></p><p>جین، وی و جیمین به شهری رسیدند که در آن جشنی بر پا بود، چیز های تزئینی و زیادی در خیابان ها شهر نصب شده بودند. افراد مختلفی در حال نمایش اجرا کردن و رقصیدن، از خیابان ها عبور می کردند. جیمین با خوشحالی گفت: </p><p>- انگار اینجا جشنه!</p><p>آنها به خیابانی رسیدند که پر از غرفه های رنگارنگ و مختلف بود. جین و جیمین با دیدن خیابان و غرفه هایش هیجان زده شدند. جیمین که تخصصش تجارت بود شروع کرد به بازدید از تک تک غرفه ها و صحبت با فروشنده ها، جین و وی کمی عقب تر از او دنبالش می رفتند.</p><p>جین جلوی غرفه ای که پر از ساز های متنوع بود ایستاد و شروع کرد به نگاه کردن آنها. وی با دیدن توجه زباد جین به ساز ها گفت</p><p>- به موسیقی علاقه داری؟</p><p>جین لبخندی زد و گفت:</p><p>- بگی نگی یه چیزهایی میزنم.</p><p>و بعد از گفتن این حرف به امتحان کردن و بررسی سازها مشغول شد. وی با دیدن اشتیاق جین لبخندی زد و به او چشم دوخت. نگاهش را از صورت جین به سمت موهایش سوق داد و متوجه یک کاغذ رنگی (که برای جشن استفاده می شد) شد که روی موهای جین گیر کرده بود. وی با دیدنش دستش را به موهای جین زد و آرام آن را برداشت، جین متعجب و پرسشگر به سمت وی برگشت. وی با دیدن جین برگه را که در دستش بود بالا آورد و لبخند زنان گفت:</p><p>- این تو موهات گیر کرده بود.</p><p>جین تشکری کرد و دوباره مشغول شد. همان لحظه آنها صدای موسیقیای را از کمی آنطرف تر انتهای خیابان شنیدند و هر دو به آن سمت چشم دوختند. افراد زیادی دور سکویی جمع شده بودند و مسابقه موسیقیای را برگزار کرده بودند. وی رو به جین؟</p><p>- انگاری مسابقست، بریم یه نگاهی بندازیم؟</p><p>جین حرف وی را با تکان سرش تایید کرد و به سمت محل مسابقه رفت. وی قبل از رفتن به محل مسابقه کمی جلوتر رفت و بازوی جیمین را که داشت با یک فروشنده چک و چونه میزد گرفت و گفت:</p><p>- وقت تمومه آقای بازرگان! باید بریم مسابقه.</p><p>جیمین همانطور که کشیده می شد، سعی داشت بازویش را از دستان وی در بیارد و گفت</p><p>- شما برید چی کار به من دارید؟!</p><p>وی:</p><p>- نمیشه، باید حواسم بهت باشه!</p><p>در محوطه مسابقه افراد مختلفی روی سکو نشسته بودند و یکی یکی ساز های متعددی را می زدند، مردم هم دور سکو جمع شده بودند و در حال شرطبندی بودند و مدام با همدیگه پچ پچ می کردند.</p><p>آخرین شرکت کننده مردی بود که ساز قانون را می زد، آرام از جایش بلند می شود و لبخند زنان روی سکو می ایستد. شخصی کنارش می ایستد که انگار مجری مسابقه است و داد میزند.</p><p>- بسیار خب، اینم از شرکت کننده آخرمون، اگه کس دیگه ای نیست، مثل همیشه ایشون...</p><p>قبل از اینکه حرفش تمام شود، جیمین بلند داد میزند.</p><p>- ما یه شرکت کننده دیگه هم داریم.</p><p>همه به سمت صدا برمی گردند و آن سه را می بینند که کنار هم ایستادهاند.</p><p>مجری:</p><p>- مثل اینکه مال اینجا نیستید.</p><p>مکثی می کند و می گوید:</p><p>- بسیار خوب، شرکت کننده جدید ما تشریف بیارند روی سکو!</p><p>جیمین جین را به بالا سکو هدایت میکند، جین آرام حرکت میکند و به طرف سازها می رود و پشت ساز قانون می نشیند. نگاهی به جمعیت منتظر در آنجا می کند.</p><p>جیمین آرام آرام به پشت حرکت می کند تا از سکو پایین آید. حواسش نیست و در یک لحظه درحال پایین آمدن از سکو پایش لیز می خورد و نزدیک است روی زمین بیافتد که وی او را از پشت می گیرد و هر دو پایین سکو می ایستند.</p><p>وی:</p><p>- گفته بودم باید بیشتر مراقب باشی!</p><p>جیمین با دیدن وی سرخوش می خندد و میگوید</p><p>- باز که نجاتم دادی!</p><p>همان لحظه جین شروع به زدن ساز میکند. موسیقی زیبا و دل نشینی از ساز خارج میشود که همه را متحیر می کند. هیچ کس انتظار همچین چیزی را از جین نداشت. همه در سکوت فقط به موسیقی گوش می دهند. بعد از اتمام موسیقی جین آرام از جایش بلند می شود و لبخند می زند. همه مردم هنوز مات و مبهوت به جین خیره شده اند. بعد از چند لحظه سکوت، شخصی که از دوستان شرکت کننده قبلی است با اعتراض بلند می گوید:</p><p>- خانمها اجازه شرکت در مسابقه رو ندارند</p><p>با حرف آن شخص دوست بغل دستی او هم می گوید</p><p>- بهتره بیای پایین دختر خانم!</p><p>قبل از اینکه جین چیزی بگوید. ناگهان سنگ ریزه ای به سمت آن دو پرت می شود و به سر دومین شخصی که اعتراض کرده است میخورد. آن شخص با درد دست چپش را به سرش می گیرد و هر دو متعجب به سمت پرتاب کننده سنگ ریزه بر میگردند. جیمین وقتی نگاه آن دو را روی خودش می بیند، دستش را به گوشه لبش می گیرد و به علامت " زیپ کردن دهان" (بستن دهان) دستش را به گوشه دیگر لبش می کشاند. بعد به سمت سکو می چرخد و برای جین دست می زند. با تشویق جیمین همه مردم که انگار منتظر این لحظه بودند با خوشحالی کف و سوت می کشند و جین را تشویق می کنند. آن دو شخص معترض می خواهند بار دیگر جو را خراب کنند، که ناگهان آبی روی سر آنها میریزد و آنها را خیس می کند که باعث تعجب آن دو می شود. فردی که اول اعتراض کرده است می گوید</p><p>- این چیه آب کجا بود؟</p><p>شخص دوم به سمت رودخانه ای که زیر پل کمی آنطرف تر است اشاره می کند و با شک می گوید</p><p>- اون؟!</p><p>شخص اولی با مشت به سر دوستش می زند و می گوید</p><p>- اون که صد متر اون ورتره احمق!</p><p>همه با دیدن آن دو که این گونه خیس شده اند و دارند با هم جـ×ر و بحث می کنند میخندند.</p><p>جیمین و وی با لبخند به سمت جین که روی سکوست بر می گردند. جین دستش را کنار شکمش می گیرد و با لبخند رو به همه تعظیم می کند.</p><p></p><p>*</p><p>جانگکوک در کتابخانهای در شهری بین راه ایستاده است و دارد دنبال قلم و برگه میگردد. شوگا بیرون از کتابخانه بعد از پرسیدن مسیر از اهالی آنجا به سمت کتابخانه می آید تا ببیند جانگکوک در چه حالی است. همین که به در ورودی می رسد شخصی در حال دویدن به خارج از کتابخانه به شانه او تنه می زند. شوگا بر میگردد و با می چا<a href="https://romanik.ir/forums/#_ftn1" target="_blank">[1]</a> چشم تو چشم می شود. (می چا همان شخصی است که جانگکوک و وی را تعقیب می کرد ولی نقاب به چهره ندارد.) می چا به محض دیدن شوگا نگاهش رنگ ترس می گیرد. شبیه شخصی می ماند که مچش را گرفته باشند. شوگا به او نگاه میکند که لباس مشکی و رزمی ای به تن دارد و برگه هایی را در دست راستش محکم گرفته است. می چا می خواهد سریع از جلو شوگا رد شود که شوگا بازوی چپ او را می گیرد و از فرار او جلو گیری می کند. می چا متعجب و نگران به شوگا نگاه می کند و سعی می کند دستش را از دست شوگا خارج کند اما موفق نمی شود. بار دیگر به شوگا نگاه می کند که آرام و محکم او را گرفته است، در حالی که اخم ظریفی بر چهره دارد. شوگا بلند صدا می کند:</p><p>- جونگکوک شی؟!</p><p>جانگکوک که هنوز در داخل کتابخانه است جواب می دهد.</p><p>- بله؟</p><p>شوگا درحالی که هنوز مستقیم می چا را نگاه می کند، بدون این که چشم از می چا بردارد می گوید:</p><p>- خوبی؟!</p><p>جانگکوک متعجب جواب می دهد</p><p>- بله هیونگ چطور؟!</p><p>با جواب جانگکوک شوگا نیم نگاهی دوباره به برگهها می اندازد و نیم نگاهی هم به می چا و با شک دستش را از بازو می چا بر می دارد. می چا چند ثانیه ای به شوگا که همچنان او را نگاه می کند چشم می دوزد و بعد سریع از آنجا دور میشود.</p><p>شوگا به داخل کتابخانه می آید، و جانگکوک را می بیند که قلم به دست کمی خم شده است و می خواهد برگه های سفیدی را از قفسه ای بردارد، شوگا به محض دیدن او بلند می گوید:</p><p>- بهشون دست نزن!</p><p>جانگکوک با تعجب در حالی که دستش در هوا مانده است سرش را به طرف شوگا بر می گرداند. و متعجب می گوید:</p><p>- چرا؟!</p><p>شوگا:</p><p>- باید آزمایش بشند!</p><p></p><p>*</p><p>جانگکوک و شوگا بالا سر مردی ایستاده اند و منتظر این هستند که بفهمند برگهها سمی هستند یا نه!</p><p>شوگا:</p><p>- واقعا زنه رو تو کتابخونه ندیدی؟!</p><p>جانگکوک:</p><p>- نه، ولی فکر می کنم بدونم کیه!</p><p>جانگکوک با این حرف یاد آن می چا می افتد که در مسافرخانه در بالکن دیده بود. شوگا دوباره پرسید:</p><p>- حالا برگه می خوای چی کار؟</p><p>- باید نامه بنویسم به پادشاه، افرادش رو حرکت بده.</p><p>شوگا:</p><p>- این طوری بلک گست می فهمه که پادشاه بر علیهش توطئه کرده.</p><p>جانگکوک:</p><p>- مهم نیست، به هر حال دیگه داریم میرسیم، وقت میخریم تا نیروهای گارد سلطنتی هم برسند.</p><p>شوگا:</p><p>- میرسند؟ ما الان چند روزیه که تو راهیم.</p><p>جانگکوک:</p><p>- از مسیر مستقیم میان، مثل ما از مسیر های غیر مستقیم و فرعی حرکت نمیکنند، نصفه روزه می رسند.</p><p>قبل از اینکه شوگا چیزی بگوید، آن مرد که درحال آزمایش برگه ها بود رو به شوگا کرد و گفت</p><p>- قربان سالممند!</p><p>شوگا و جانگکوک هر دو متعجب همدیگر را نگاه کردند.</p><p>شوگا:</p><p>- شاید اشتباه کردم، از افراد بلک گست نبوده.</p><p>جانگکوک متعجب میگوید:</p><p>- شاید هم برگههای سمی رو با سالم عوض کرده!</p><p>شوگا:</p><p>- منظورت چیه؟</p><p>جانگکوک:</p><p>- گفتی برای چی فکر کردی برگه ها سمی اند؟</p><p>شوگا:</p><p>- رفتاراش عجیب بود، تا من رو دید رنگش پرید میخعواست سریع فرار کنه، برگهها رو هم انقدر محکم گرفته بود که انگار کسی میخواد به زور ازش بگیره، لباسشم شبیه لباس این نینجاها بود، گفتم شاید از افراد بلک گست باشه.</p><p>جانگکوک زمزمه کرد طوری که فقط خودش بشنود:</p><p>- شاید هم تهیونگ درست می گفت!</p><p></p><hr /><p><a href="https://romanik.ir/forums/#_ftnref1" target="_blank">[1]</a> دوستان از اونجایی که ژانر عاشقانه داستان بسیار کم و محو است به صورتی که نمیشه این داستان را عاشقانه نامید، از نوشتن ژانر عاشقانه در معرفی فیک بین ژانر های داستان خودداری کردم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="masy297, post: 120627, member: 6202"] همه ی افراد، روز بعد بین راه در محل توافق شده دور هم جمع شدند. رپمان: پس میگی گردنبند ده سال بعد از مرگ بلک گست ساخته میشه؟ برای همین اینجا نیست. اینسوک: اوهوم. جیمین: و اون رو یه جادوگر درست میکنه؟ - اوهوم. با این حرف اینسوک همه یکدفعه به جیهوپ نگاه کردند. جیهوپ وقتی دید همه به او زل زدند گفت - چرا این جوری نگام میکنید؟! وقتی که دید کسی چیزی نمی گوید، دستش را جلو خودش نگه داشت و به حالت رد کردن به چپ و راست تکان داد و دوباره گفت - مطمئنا من نیستم، همه جادوگرها که توان طلسم های سنگین رو ندارند. با این حرف جیهوپ همه نگاهشان را از او برداشتند، جین زمزمه کرد. - خدارو شکر! جیمین اضافه کرد: - سرگذشت سازنده گردنبند اصلا جالب نیست! شوگا گفت: - ولی چرا باید همچین گردنبندی برای نجات جون یک نفر ده سال دیگه ساخته بشه؟ رپمان اضافه کرد. - اصلا یعنی چی؟ وی رو به اینسوک کرد و گف: - فقط همینو فهمیدی؟ اینسوک - آره خوب چیز دیگه ای نبود. جانگکوک: باید به راهمون ادامه بدیم، زودتر راه بیفتیم. جیمین: من میخوام این دفعه با تهیونگشی برم. وی با شنیدن این حرف متعجب جیمین را نگاه میکند. همان لحظه جین میگوید: - منم هستم رپمان: پس بهتره تیمها رو عوض کنیم. * جین، وی و جیمین به شهری رسیدند که در آن جشنی بر پا بود، چیز های تزئینی و زیادی در خیابان ها شهر نصب شده بودند. افراد مختلفی در حال نمایش اجرا کردن و رقصیدن، از خیابان ها عبور می کردند. جیمین با خوشحالی گفت: - انگار اینجا جشنه! آنها به خیابانی رسیدند که پر از غرفه های رنگارنگ و مختلف بود. جین و جیمین با دیدن خیابان و غرفه هایش هیجان زده شدند. جیمین که تخصصش تجارت بود شروع کرد به بازدید از تک تک غرفه ها و صحبت با فروشنده ها، جین و وی کمی عقب تر از او دنبالش می رفتند. جین جلوی غرفه ای که پر از ساز های متنوع بود ایستاد و شروع کرد به نگاه کردن آنها. وی با دیدن توجه زباد جین به ساز ها گفت - به موسیقی علاقه داری؟ جین لبخندی زد و گفت: - بگی نگی یه چیزهایی میزنم. و بعد از گفتن این حرف به امتحان کردن و بررسی سازها مشغول شد. وی با دیدن اشتیاق جین لبخندی زد و به او چشم دوخت. نگاهش را از صورت جین به سمت موهایش سوق داد و متوجه یک کاغذ رنگی (که برای جشن استفاده می شد) شد که روی موهای جین گیر کرده بود. وی با دیدنش دستش را به موهای جین زد و آرام آن را برداشت، جین متعجب و پرسشگر به سمت وی برگشت. وی با دیدن جین برگه را که در دستش بود بالا آورد و لبخند زنان گفت: - این تو موهات گیر کرده بود. جین تشکری کرد و دوباره مشغول شد. همان لحظه آنها صدای موسیقیای را از کمی آنطرف تر انتهای خیابان شنیدند و هر دو به آن سمت چشم دوختند. افراد زیادی دور سکویی جمع شده بودند و مسابقه موسیقیای را برگزار کرده بودند. وی رو به جین؟ - انگاری مسابقست، بریم یه نگاهی بندازیم؟ جین حرف وی را با تکان سرش تایید کرد و به سمت محل مسابقه رفت. وی قبل از رفتن به محل مسابقه کمی جلوتر رفت و بازوی جیمین را که داشت با یک فروشنده چک و چونه میزد گرفت و گفت: - وقت تمومه آقای بازرگان! باید بریم مسابقه. جیمین همانطور که کشیده می شد، سعی داشت بازویش را از دستان وی در بیارد و گفت - شما برید چی کار به من دارید؟! وی: - نمیشه، باید حواسم بهت باشه! در محوطه مسابقه افراد مختلفی روی سکو نشسته بودند و یکی یکی ساز های متعددی را می زدند، مردم هم دور سکو جمع شده بودند و در حال شرطبندی بودند و مدام با همدیگه پچ پچ می کردند. آخرین شرکت کننده مردی بود که ساز قانون را می زد، آرام از جایش بلند می شود و لبخند زنان روی سکو می ایستد. شخصی کنارش می ایستد که انگار مجری مسابقه است و داد میزند. - بسیار خب، اینم از شرکت کننده آخرمون، اگه کس دیگه ای نیست، مثل همیشه ایشون... قبل از اینکه حرفش تمام شود، جیمین بلند داد میزند. - ما یه شرکت کننده دیگه هم داریم. همه به سمت صدا برمی گردند و آن سه را می بینند که کنار هم ایستادهاند. مجری: - مثل اینکه مال اینجا نیستید. مکثی می کند و می گوید: - بسیار خوب، شرکت کننده جدید ما تشریف بیارند روی سکو! جیمین جین را به بالا سکو هدایت میکند، جین آرام حرکت میکند و به طرف سازها می رود و پشت ساز قانون می نشیند. نگاهی به جمعیت منتظر در آنجا می کند. جیمین آرام آرام به پشت حرکت می کند تا از سکو پایین آید. حواسش نیست و در یک لحظه درحال پایین آمدن از سکو پایش لیز می خورد و نزدیک است روی زمین بیافتد که وی او را از پشت می گیرد و هر دو پایین سکو می ایستند. وی: - گفته بودم باید بیشتر مراقب باشی! جیمین با دیدن وی سرخوش می خندد و میگوید - باز که نجاتم دادی! همان لحظه جین شروع به زدن ساز میکند. موسیقی زیبا و دل نشینی از ساز خارج میشود که همه را متحیر می کند. هیچ کس انتظار همچین چیزی را از جین نداشت. همه در سکوت فقط به موسیقی گوش می دهند. بعد از اتمام موسیقی جین آرام از جایش بلند می شود و لبخند می زند. همه مردم هنوز مات و مبهوت به جین خیره شده اند. بعد از چند لحظه سکوت، شخصی که از دوستان شرکت کننده قبلی است با اعتراض بلند می گوید: - خانمها اجازه شرکت در مسابقه رو ندارند با حرف آن شخص دوست بغل دستی او هم می گوید - بهتره بیای پایین دختر خانم! قبل از اینکه جین چیزی بگوید. ناگهان سنگ ریزه ای به سمت آن دو پرت می شود و به سر دومین شخصی که اعتراض کرده است میخورد. آن شخص با درد دست چپش را به سرش می گیرد و هر دو متعجب به سمت پرتاب کننده سنگ ریزه بر میگردند. جیمین وقتی نگاه آن دو را روی خودش می بیند، دستش را به گوشه لبش می گیرد و به علامت " زیپ کردن دهان" (بستن دهان) دستش را به گوشه دیگر لبش می کشاند. بعد به سمت سکو می چرخد و برای جین دست می زند. با تشویق جیمین همه مردم که انگار منتظر این لحظه بودند با خوشحالی کف و سوت می کشند و جین را تشویق می کنند. آن دو شخص معترض می خواهند بار دیگر جو را خراب کنند، که ناگهان آبی روی سر آنها میریزد و آنها را خیس می کند که باعث تعجب آن دو می شود. فردی که اول اعتراض کرده است می گوید - این چیه آب کجا بود؟ شخص دوم به سمت رودخانه ای که زیر پل کمی آنطرف تر است اشاره می کند و با شک می گوید - اون؟! شخص اولی با مشت به سر دوستش می زند و می گوید - اون که صد متر اون ورتره احمق! همه با دیدن آن دو که این گونه خیس شده اند و دارند با هم جـ×ر و بحث می کنند میخندند. جیمین و وی با لبخند به سمت جین که روی سکوست بر می گردند. جین دستش را کنار شکمش می گیرد و با لبخند رو به همه تعظیم می کند. * جانگکوک در کتابخانهای در شهری بین راه ایستاده است و دارد دنبال قلم و برگه میگردد. شوگا بیرون از کتابخانه بعد از پرسیدن مسیر از اهالی آنجا به سمت کتابخانه می آید تا ببیند جانگکوک در چه حالی است. همین که به در ورودی می رسد شخصی در حال دویدن به خارج از کتابخانه به شانه او تنه می زند. شوگا بر میگردد و با می چا[URL='https://romanik.ir/forums/#_ftn1'][1][/URL] چشم تو چشم می شود. (می چا همان شخصی است که جانگکوک و وی را تعقیب می کرد ولی نقاب به چهره ندارد.) می چا به محض دیدن شوگا نگاهش رنگ ترس می گیرد. شبیه شخصی می ماند که مچش را گرفته باشند. شوگا به او نگاه میکند که لباس مشکی و رزمی ای به تن دارد و برگه هایی را در دست راستش محکم گرفته است. می چا می خواهد سریع از جلو شوگا رد شود که شوگا بازوی چپ او را می گیرد و از فرار او جلو گیری می کند. می چا متعجب و نگران به شوگا نگاه می کند و سعی می کند دستش را از دست شوگا خارج کند اما موفق نمی شود. بار دیگر به شوگا نگاه می کند که آرام و محکم او را گرفته است، در حالی که اخم ظریفی بر چهره دارد. شوگا بلند صدا می کند: - جونگکوک شی؟! جانگکوک که هنوز در داخل کتابخانه است جواب می دهد. - بله؟ شوگا درحالی که هنوز مستقیم می چا را نگاه می کند، بدون این که چشم از می چا بردارد می گوید: - خوبی؟! جانگکوک متعجب جواب می دهد - بله هیونگ چطور؟! با جواب جانگکوک شوگا نیم نگاهی دوباره به برگهها می اندازد و نیم نگاهی هم به می چا و با شک دستش را از بازو می چا بر می دارد. می چا چند ثانیه ای به شوگا که همچنان او را نگاه می کند چشم می دوزد و بعد سریع از آنجا دور میشود. شوگا به داخل کتابخانه می آید، و جانگکوک را می بیند که قلم به دست کمی خم شده است و می خواهد برگه های سفیدی را از قفسه ای بردارد، شوگا به محض دیدن او بلند می گوید: - بهشون دست نزن! جانگکوک با تعجب در حالی که دستش در هوا مانده است سرش را به طرف شوگا بر می گرداند. و متعجب می گوید: - چرا؟! شوگا: - باید آزمایش بشند! * جانگکوک و شوگا بالا سر مردی ایستاده اند و منتظر این هستند که بفهمند برگهها سمی هستند یا نه! شوگا: - واقعا زنه رو تو کتابخونه ندیدی؟! جانگکوک: - نه، ولی فکر می کنم بدونم کیه! جانگکوک با این حرف یاد آن می چا می افتد که در مسافرخانه در بالکن دیده بود. شوگا دوباره پرسید: - حالا برگه می خوای چی کار؟ - باید نامه بنویسم به پادشاه، افرادش رو حرکت بده. شوگا: - این طوری بلک گست می فهمه که پادشاه بر علیهش توطئه کرده. جانگکوک: - مهم نیست، به هر حال دیگه داریم میرسیم، وقت میخریم تا نیروهای گارد سلطنتی هم برسند. شوگا: - میرسند؟ ما الان چند روزیه که تو راهیم. جانگکوک: - از مسیر مستقیم میان، مثل ما از مسیر های غیر مستقیم و فرعی حرکت نمیکنند، نصفه روزه می رسند. قبل از اینکه شوگا چیزی بگوید، آن مرد که درحال آزمایش برگه ها بود رو به شوگا کرد و گفت - قربان سالممند! شوگا و جانگکوک هر دو متعجب همدیگر را نگاه کردند. شوگا: - شاید اشتباه کردم، از افراد بلک گست نبوده. جانگکوک متعجب میگوید: - شاید هم برگههای سمی رو با سالم عوض کرده! شوگا: - منظورت چیه؟ جانگکوک: - گفتی برای چی فکر کردی برگه ها سمی اند؟ شوگا: - رفتاراش عجیب بود، تا من رو دید رنگش پرید میخعواست سریع فرار کنه، برگهها رو هم انقدر محکم گرفته بود که انگار کسی میخواد به زور ازش بگیره، لباسشم شبیه لباس این نینجاها بود، گفتم شاید از افراد بلک گست باشه. جانگکوک زمزمه کرد طوری که فقط خودش بشنود: - شاید هم تهیونگ درست می گفت! [HR][/HR] [URL='https://romanik.ir/forums/#_ftnref1'][1][/URL] دوستان از اونجایی که ژانر عاشقانه داستان بسیار کم و محو است به صورتی که نمیشه این داستان را عاشقانه نامید، از نوشتن ژانر عاشقانه در معرفی فیک بین ژانر های داستان خودداری کردم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن پلی به گذشته| masy297
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین