انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن پلی به گذشته| masy297
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="masy297" data-source="post: 120622" data-attributes="member: 6202"><p><strong>ادامه فلش بک</strong></p><p>جانگکوک به غذا خوری(رستوران) سرراهی رسید. از اسبش پیاده شد و اسب را درجلوی در ورودی بست و داخل غذاخوری شد. پشت میز خالی ای نشست و شمشیرش را که در دستش بود روی میز گذاشت. زن مستخدم به سمت میز او رفت و رو به جانگکوک گفت:</p><p>- قربان چی میل دارید؟</p><p>جانگکوک:</p><p>- یه...</p><p>قبل از این که بتواند چیزی بگوید، مردی با سر و صدایی بلند به داخل غذاخوری آمد و به سمت میز دوستانش که جلوی میز جانگکوک بود رفت و با صدای بلندی گفت:</p><p>- چرا اینجا نشستید، یه درگیری بین بلک گست و یه سری افراد ناشناس در بازار جواهرات پیش آمده!</p><p>دوستانش که پشت میز نشسته بودند با تعجب گفتند:</p><p>- چی؟!</p><p>جانگکوک که صدای آنها را شنید، متعجب به شخصی که خبر را آورده بود، چشم دوخت.</p><p></p><p>*</p><p></p><p>در بازار جواهرات، بلک گست درحالی که جیهوپ را بین انگشتانش گرفته بود گفت:</p><p>- من تو رو همینجا دفن میکنم، جادوگر احمق!</p><p>و با این حرف گلوی جیهوپ را بیشتر فشار داد. ناگهان یه عالمه آب به شکل انگشتان دست، دست بلک گست را گرفت و روی دستش مشت شد. جین شروع به کشیدن دست بلک گست کرد تا دستش را از گلوی جیهوپ رها کند. بلک گست سعی کرد مقاومت کند و مدام دستش را میکشید، جین بیخیال نشد و این بار محکم تر آب را به سمت خودش کشید. بلک گست تسلیم شد و دستانش را باز کرد. جیهوپ که چشمانش بسته بود، به روی زمین افتاد.</p><p>جین همچنان دست او را میکشید، سعی داشت او را پرت کند. بلک گست به سمت جین چرخید، ناگهان سریع نیرویی وارد کرد که باعث شد آب به روی زمین متلاشی شود. در اثر ضربه محکم بلک گست جین به روی زمین افتاد. جیمین همان لحظه به سختی ایستاد، درحالی که از عصبانیت قفسه سینه اش بالا و پایین میرفت. او دوباره چاقواش را برداشت. بلک گست متوجه او شد، دستش را به سمت جیمین گرفت و سریع جادویش را به سمت او پرت کرد (همان نیرو سبز رنگ). رپمان از پشت به سمت بلک گست حمله ور شد، و دستش را که به سمت جیمین نشانه رفته بود را گرفت و به سمت بالا کشید تا نیرویش به جیمین نخورد. اما دیر بود، جادویش به سمت جیمین پرتاب شده بود. قبل از اینکه جادو به او بخورد جانگکوک به جیمین رسید و همانطور که روی اسب بود دستش را برای بلند کردن جیمین خم کرد. جیمین دست او را گرفت و پشت اسب نشست. جانگکوک اسب را تازاند تا از جادو فرار کنند. جادو از کنار اسب عبور کرد ولی به آنها نخورد.</p><p>بعد از نجات جیمین، جانگکوک اسب را نگه داشت و هردو سریع پیاده شدند. جانگکوک رو به جیمین:</p><p>- همینجا بمون، خطرناکه.</p><p>جیمین با بدخلقی گفت:</p><p>- هرگز.</p><p>جانگکوک به جیمین که چاقویی را در دست داشت نگاه کرد.</p><p>جانگکوک: تو نمیتونی به اون با یه چاقو صدمهای بزنی، بهتره اول سلاحت رو عوض کنی!</p><p>جانگکوک با این حرف شمشیرش را در آورد و به سمت بلک گست رفت.</p><p>رپمان با بلک گست درگیر شده بود، هردو بازوان همدیگر را گرفته بودند، رپمان سعی داشت ضربه ای (مشتی) به او بزند، که بلک گست با کلافگی او را هم به زمین پرت کرد.</p><p>بلک گست بالا سر رپمان ایستاد.</p><p>بلک گست:</p><p>- چطوری می خوای به من صدمه بزنی آقا برین! با دستان خالی!</p><p>قبل از اینکه رپمان جوابی دهد جانگکوک به بلک گست حمله ور شد. در لحظه ای که بلک گست حواسش نبود، جانگکوک شمشیرش را بالا آورد و نوک شمشیرش به صورت بلک گست خورد و او را زخمی کرد. بلک گست که انتظار همچین حمله ای را نداشت به عقب رفت و با حیرت به جانگکوک نگاه کرد و هم زمان دستی به صورتش که زخم شده بود زد.</p><p>بلک گست:</p><p>- او یه سرباز از ارتش امپراطور، بزار ببینیم چی تو چنته داری!</p><p>بلک گست جادویش را به طرف جانگکوک فرستاد. جانگکوک سریع جاخالی داد و چرخید، همزمان با چرخشش زانوانش را خم کرد و پایین رفت و شمشیرش را به سمت پاهای بلک گست نشونه گرفت. بلک گست همزمان به عقب رفت تا شمشیر به پاهایش نخورد. ولی نوک شمشیر کمی لباسش را پاره کرد. بلک گست متعجب شد و گفت</p><p>- خب، حداقل تو بهتر از اونهایی!</p><p>قبل از اینکه بلک گست کاری کند شوگا و وی سر رسیدند و به سمت بلک گست حمله ور شدند. وی سمت راست جانگکوک و شوگا سمت چپ جانگکوک ایستاد. بلک گست با دیدن آنها عقبتر رفت.</p><p>- خب، من این رو اصلا انتظار نداشتم.</p><p>بلک گشت به وی نگاه کرد.</p><p>- یه خون آشام...</p><p>و بعد به شوگا نگاه کرد.</p><p>- و یه گرگینه، سختتر شد!</p><p>همان لحظه جین و جیمین پشت جانگکوک و شوگا و وی قرار گرفتند. رپمان هم بالا سر جیهوپ پشت آنها قرار داشت.(شبیه یک مثلث). بلک گست به آنها که خشمگین او را نگاه میکردند، نگاه کرد و گفت:</p><p>- همه اینها به خاطر مرگ یه پیرمرد، هزینهی زیادیه، فکر میکنم برای امروز کافی باشه!</p><p>او عقبتر رفت.</p><p>بلک گست: خوش گذشت! بعدا دوباره میبینمتون، برای یه مورد مهمتر!</p><p>و بعد جلو چشم آنها ناپدید شد.</p><p>جیمین: چه احمقیه!</p><p>رپمان از پشت آنها جلو آمد و گفت:</p><p>- جیهوپ حالش خوبه؟</p><p>*</p><p>همه در خانه جیهوپ جمع شده بودند. جیهوپ روی تختش در اتاق دراز کشیده بود. اینسوک و رپمان بالا سر او بودند.</p><p>اینسوک:</p><p>- حالش خوب میشه؟</p><p>رپمان:</p><p>- اون فقط نیاز داره استراحت کنه، حالش خوبه.</p><p>آنها از اتاق خارج میشوند رپمان در را آرام میبندد.</p><p>و همه در هال جمع میشوند.</p><p>رپمان:</p><p>- جیهوپ حالش خوبه.</p><p>جین:</p><p>- خدارو شکر.</p><p>شوگا:</p><p>- حالا باید چی کار کنیم؟</p><p>جیمین:</p><p>- برای دفعه بعد باید چی کار کنیم، اون همینطوری بیخیال ما نمیشه.</p><p>وی:</p><p>- ما نمیتونیم کاری کنیم بدون گردنبند.</p><p>اینسوک که انگار تازه چیزی یادش آمده است با هیجان میگوید:</p><p>- بچه ها من یادم رفت این رو بهتون بگم...</p><p>و با این حرف دستش را در جیبش میبرد و مهره را بیرون می آورد.</p><p>- من گردنبند رو پیدا کردم.</p><p>همه با دیدن گردنبند حیرت زده اینسوک را نگاه می کنند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="masy297, post: 120622, member: 6202"] [B]ادامه فلش بک[/B] جانگکوک به غذا خوری(رستوران) سرراهی رسید. از اسبش پیاده شد و اسب را درجلوی در ورودی بست و داخل غذاخوری شد. پشت میز خالی ای نشست و شمشیرش را که در دستش بود روی میز گذاشت. زن مستخدم به سمت میز او رفت و رو به جانگکوک گفت: - قربان چی میل دارید؟ جانگکوک: - یه... قبل از این که بتواند چیزی بگوید، مردی با سر و صدایی بلند به داخل غذاخوری آمد و به سمت میز دوستانش که جلوی میز جانگکوک بود رفت و با صدای بلندی گفت: - چرا اینجا نشستید، یه درگیری بین بلک گست و یه سری افراد ناشناس در بازار جواهرات پیش آمده! دوستانش که پشت میز نشسته بودند با تعجب گفتند: - چی؟! جانگکوک که صدای آنها را شنید، متعجب به شخصی که خبر را آورده بود، چشم دوخت. * در بازار جواهرات، بلک گست درحالی که جیهوپ را بین انگشتانش گرفته بود گفت: - من تو رو همینجا دفن میکنم، جادوگر احمق! و با این حرف گلوی جیهوپ را بیشتر فشار داد. ناگهان یه عالمه آب به شکل انگشتان دست، دست بلک گست را گرفت و روی دستش مشت شد. جین شروع به کشیدن دست بلک گست کرد تا دستش را از گلوی جیهوپ رها کند. بلک گست سعی کرد مقاومت کند و مدام دستش را میکشید، جین بیخیال نشد و این بار محکم تر آب را به سمت خودش کشید. بلک گست تسلیم شد و دستانش را باز کرد. جیهوپ که چشمانش بسته بود، به روی زمین افتاد. جین همچنان دست او را میکشید، سعی داشت او را پرت کند. بلک گست به سمت جین چرخید، ناگهان سریع نیرویی وارد کرد که باعث شد آب به روی زمین متلاشی شود. در اثر ضربه محکم بلک گست جین به روی زمین افتاد. جیمین همان لحظه به سختی ایستاد، درحالی که از عصبانیت قفسه سینه اش بالا و پایین میرفت. او دوباره چاقواش را برداشت. بلک گست متوجه او شد، دستش را به سمت جیمین گرفت و سریع جادویش را به سمت او پرت کرد (همان نیرو سبز رنگ). رپمان از پشت به سمت بلک گست حمله ور شد، و دستش را که به سمت جیمین نشانه رفته بود را گرفت و به سمت بالا کشید تا نیرویش به جیمین نخورد. اما دیر بود، جادویش به سمت جیمین پرتاب شده بود. قبل از اینکه جادو به او بخورد جانگکوک به جیمین رسید و همانطور که روی اسب بود دستش را برای بلند کردن جیمین خم کرد. جیمین دست او را گرفت و پشت اسب نشست. جانگکوک اسب را تازاند تا از جادو فرار کنند. جادو از کنار اسب عبور کرد ولی به آنها نخورد. بعد از نجات جیمین، جانگکوک اسب را نگه داشت و هردو سریع پیاده شدند. جانگکوک رو به جیمین: - همینجا بمون، خطرناکه. جیمین با بدخلقی گفت: - هرگز. جانگکوک به جیمین که چاقویی را در دست داشت نگاه کرد. جانگکوک: تو نمیتونی به اون با یه چاقو صدمهای بزنی، بهتره اول سلاحت رو عوض کنی! جانگکوک با این حرف شمشیرش را در آورد و به سمت بلک گست رفت. رپمان با بلک گست درگیر شده بود، هردو بازوان همدیگر را گرفته بودند، رپمان سعی داشت ضربه ای (مشتی) به او بزند، که بلک گست با کلافگی او را هم به زمین پرت کرد. بلک گست بالا سر رپمان ایستاد. بلک گست: - چطوری می خوای به من صدمه بزنی آقا برین! با دستان خالی! قبل از اینکه رپمان جوابی دهد جانگکوک به بلک گست حمله ور شد. در لحظه ای که بلک گست حواسش نبود، جانگکوک شمشیرش را بالا آورد و نوک شمشیرش به صورت بلک گست خورد و او را زخمی کرد. بلک گست که انتظار همچین حمله ای را نداشت به عقب رفت و با حیرت به جانگکوک نگاه کرد و هم زمان دستی به صورتش که زخم شده بود زد. بلک گست: - او یه سرباز از ارتش امپراطور، بزار ببینیم چی تو چنته داری! بلک گست جادویش را به طرف جانگکوک فرستاد. جانگکوک سریع جاخالی داد و چرخید، همزمان با چرخشش زانوانش را خم کرد و پایین رفت و شمشیرش را به سمت پاهای بلک گست نشونه گرفت. بلک گست همزمان به عقب رفت تا شمشیر به پاهایش نخورد. ولی نوک شمشیر کمی لباسش را پاره کرد. بلک گست متعجب شد و گفت - خب، حداقل تو بهتر از اونهایی! قبل از اینکه بلک گست کاری کند شوگا و وی سر رسیدند و به سمت بلک گست حمله ور شدند. وی سمت راست جانگکوک و شوگا سمت چپ جانگکوک ایستاد. بلک گست با دیدن آنها عقبتر رفت. - خب، من این رو اصلا انتظار نداشتم. بلک گشت به وی نگاه کرد. - یه خون آشام... و بعد به شوگا نگاه کرد. - و یه گرگینه، سختتر شد! همان لحظه جین و جیمین پشت جانگکوک و شوگا و وی قرار گرفتند. رپمان هم بالا سر جیهوپ پشت آنها قرار داشت.(شبیه یک مثلث). بلک گست به آنها که خشمگین او را نگاه میکردند، نگاه کرد و گفت: - همه اینها به خاطر مرگ یه پیرمرد، هزینهی زیادیه، فکر میکنم برای امروز کافی باشه! او عقبتر رفت. بلک گست: خوش گذشت! بعدا دوباره میبینمتون، برای یه مورد مهمتر! و بعد جلو چشم آنها ناپدید شد. جیمین: چه احمقیه! رپمان از پشت آنها جلو آمد و گفت: - جیهوپ حالش خوبه؟ * همه در خانه جیهوپ جمع شده بودند. جیهوپ روی تختش در اتاق دراز کشیده بود. اینسوک و رپمان بالا سر او بودند. اینسوک: - حالش خوب میشه؟ رپمان: - اون فقط نیاز داره استراحت کنه، حالش خوبه. آنها از اتاق خارج میشوند رپمان در را آرام میبندد. و همه در هال جمع میشوند. رپمان: - جیهوپ حالش خوبه. جین: - خدارو شکر. شوگا: - حالا باید چی کار کنیم؟ جیمین: - برای دفعه بعد باید چی کار کنیم، اون همینطوری بیخیال ما نمیشه. وی: - ما نمیتونیم کاری کنیم بدون گردنبند. اینسوک که انگار تازه چیزی یادش آمده است با هیجان میگوید: - بچه ها من یادم رفت این رو بهتون بگم... و با این حرف دستش را در جیبش میبرد و مهره را بیرون می آورد. - من گردنبند رو پیدا کردم. همه با دیدن گردنبند حیرت زده اینسوک را نگاه می کنند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن پلی به گذشته| masy297
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین