انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن پلی به گذشته| masy297
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="masy297" data-source="post: 118837" data-attributes="member: 6202"><p>اینسوک چشمانش را باز کرد. سقف اتاق خوابش بدجور در چشمانش خودنمایی میکرد. سریع نیم خیز شد و روی تخت نشست. دور و اطرافش را نگاهی انداخت. واقعا در اتاق خوابش بود. اولین چیزی که به ذهنش آمد را زمزمه کرد:</p><p>- من داشتم خواب میدیدم؟</p><p>دست چپش را به پیشانی ع×ر×ق کردهاش زد.</p><p>- چه خوابی بود، بهتره بگم داشتم کابوس میدیدم.</p><p>خانم کیم در چارچوب در نمایان شد.</p><p>- اینسوک بجنب هنوز تو رختخوابی که، مدرست دیر میشهها!</p><p>- باشه مامان الان آماده میشم.</p><p>خانم کیم رویش را برگرداند و از چارچوب در فاصله گرفت میخواست از اتاق بیرون برود که چیزی یادش آمد پرسشگرانه به سمت اینسوک برگشت و گفت:</p><p>- راستی اینسوک دیشب از کنسرت کی اومدی خونه ما متوجه نشدیم!؟</p><p>اینسوک متعجب به مادرش نگاه کرد و زمزمهوار طوری که فقط خودش بشنود گفت:</p><p>- شما متوجه نشدید!</p><p>نگاهش را از مادرش برداشت و گنگ به اطراف نگاه کرد. نگاهش به پایین کشیده شد. تازه متوجه وجود مهره در دست راستش شده بود. با دیدنش متفکرانه گفت:</p><p>-یعنی امکان داره هیچکدوم از اینا خواب نبوده باشه؟!</p><p>*</p><p></p><p>زنگ تفریح بود و سروصدای دانشآموزان حیاط و راهرو مدرسه را پر کرده بود. هی جو و یکی از دوستانش لی هیون کی<a href="https://romanik.ir/forums/#_ftn1" target="_blank"><sup>[1]</sup></a> در کلاس در حال صحبت درباره کنسرت بیتیاس بودند.</p><p>هی جو پشت میز خودش که نزدیک در ورودی بود، نشسته بود و هیون کی که از یک کلاس دیگر بود، صندلی جلویی هی جو را عقب کشیده بود و بر عکس روی آن نشسته بود. (به طوری که پاهایش از پشت صندلی آویزان بود و آرنجش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و چانهاش را با دستش گرفته بود و به حرفهای هی جو گوش میداد.)</p><p>هی جو با هیجان گفت:</p><p>- تو باید باهامون میاومدی معرکه بود!</p><p>هیون کی جواب داد:</p><p>- آره حیف شد، گفتم عوض من یکی از دخترا بره حالش رو ببره.</p><p>و با این حرف چشمکی به هی جو زد. همان لحظه در کلاس با صدایی بلند باز شد و اینسوک در چارچوب در نمایان شد.</p><p>هیون کی گفت:</p><p>- و اینم از اینسوک ما، بیخودی نگرانش بودی هی جو خانم.</p><p>اینسوک به طرف آنها رفت و کنار میز هی جو ایستاد.</p><p>هی جو نگران پرسید:</p><p>-کجا رفتی تو دیروز؟ نگرانم کردی خیلی دنبالت گشتم.</p><p>اینسوک که با این حرف هی جو دیگر مطمئن شده بود خواب ندیده است با خودش زمزمه کرد:</p><p>- پس خواب نبوده!</p><p>هی جو که متوجه شد اینسوک حواسش نیست از رو صندلی بلند شد و دستش را روبروی اینسوک چند بار تکان داد.</p><p>- اینسوک کجایی با توئما!</p><p>اینسوک بی هوا دست هی جو را که داشت جلوی صورتش تکان میخورد گرفت و گفت:</p><p>- باورت نمیشه!</p><p>- چی رو؟</p><p>اینسوک دستش را درون جیبش برد و مهره را در آورد.</p><p>- این همون مهرهایه که چند روز پیش از دریا پیداش کردم، همونی که داشت تو کنسرت میدرخشید... .</p><p>هیون کی وسط حرفش پرید:</p><p>- مهره میدرخشید، به حق چیزهای نشنیده.</p><p>اینسوک:</p><p>-راست میگم هی جو هم دید!</p><p>هی جو بیتوجه به حرف هیون کی گفت:</p><p>- خب ؟!</p><p>اینسوک</p><p>- این مهره جادوییه.</p><p>هی جو و هیون کی با تردید به هم نگاهی انداختند. هی جو با نگرانی به اینسوک گفت:</p><p>-حالت خوبه؟</p><p>اینسوک با اصرار گفت:</p><p>- نه جدی میگم این مهره جادوییه، من رو برد به یه مکانی که نمیدونم کجا بود تازه اونجا جانگکوک رو هم دیدم!</p><p>هی جو مردد پرسید:</p><p>-جانگکوک؟! کدوم جانگکوک؟</p><p>- بیتیاس.</p><p>هیون کی تک خندهای کرد و گفت:</p><p>- من میدونستم شما دخترا بیتیاس رو خیلی دوست دارید ولی نه تا این حد!</p><p>اینسوک:</p><p>- باور نمیکنید نه؟!</p><p>و بعد به هی جو نگاه کرد که نامطمئن لبخندی زد.</p><p>اینسوک:</p><p>- آره خوب من هم جای شما بودم باور نمیکردم، باورش برای خودم هم سخته.</p><p>قبل از صحبت دیگری زنگ زده شد. هیون کی از جایش بلند شد و گفت:</p><p>- داستان خوبی بود، بزار بقیش رو برای یه وقت دیگه فعلا.</p><p>دستش را به سمت شقیقهاش برد و به حالت خداحافظی دستش را تکان داد و از کلاس رفت.</p><p></p><p>*</p><p></p><p>بعد از اتمام مدرسه اینسوک و هی جو و هیون کی با هم از دبیرستان خارج شدند.</p><p>اینسوک مدام سرش پایین بود و در حال فکر کردن بود. هی جو که متوجه شد اینسوک تو فکر است پرسید:</p><p>-داری به چی فکر میکنی اینسوک؟ به مهره؟!</p><p>قبل از اینکه اینسوک چیزی بگوید هیون کی گفت:</p><p>- ولش کن اینسوک، خواب بوده.</p><p>و بعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد گفت:</p><p>-اوه اوه! بجنبید بچهها من امروز عجله دارم باید جایی برم.</p><p>و با این حرف سرعتش را زیاد کرد تا از آنها جلو بیفتد. همانطور که داشت تندتند راه میرفت رویش را به طرف آنها که عقبتر از او بودند کرد و گفت:</p><p>- بجنبید دیگه وگرنه... .</p><p>حرفش تمام نشده بود که صدای آخش فضا کل کوچه را پر کرد، پایش را گرفت و با اخم روی زمین نشست. هی جو و اینسوک به طرف او برگشتند. هی جو گفت:</p><p>-من برم ببینم این دست و پا چلفتی باز چه بلایی سر خودش آورد.</p><p>و با این حرف سرعتش رو زیاد کرد تا به هیون کی برسد. همان لحظه مهره دوباره شروع کرد به درخشیدن، اینسوک مهره را از جیبش درآورد و با دیدن درخشش مهره گفت:</p><p>- هی بچهها اینجا رو!</p><p>با گفتن این حرف شروع کرد به سمت دوستانش حرکت کردن و آرام با خودش زمزمه کرد:</p><p>-فقط فشارش نده، فشارش نده.</p><p>قدمهایش را تندتر کرد تا به دوستانش برسد که ناگهان مهره از کف دستش لیز خورد. اینسوک ناخودآگاه سریع دستش را به طرف مهره گرفت تا از افتادن آن روی زمین خودداری کند که بالاجبار مهره را بین دستانش فشرد و ناگهان دوباره ناپدید شد.</p><p></p><hr /><p><a href="https://romanik.ir/forums/#_ftnref1" target="_blank">[1]</a> Lee Hyon Ki</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="masy297, post: 118837, member: 6202"] اینسوک چشمانش را باز کرد. سقف اتاق خوابش بدجور در چشمانش خودنمایی میکرد. سریع نیم خیز شد و روی تخت نشست. دور و اطرافش را نگاهی انداخت. واقعا در اتاق خوابش بود. اولین چیزی که به ذهنش آمد را زمزمه کرد: - من داشتم خواب میدیدم؟ دست چپش را به پیشانی ع×ر×ق کردهاش زد. - چه خوابی بود، بهتره بگم داشتم کابوس میدیدم. خانم کیم در چارچوب در نمایان شد. - اینسوک بجنب هنوز تو رختخوابی که، مدرست دیر میشهها! - باشه مامان الان آماده میشم. خانم کیم رویش را برگرداند و از چارچوب در فاصله گرفت میخواست از اتاق بیرون برود که چیزی یادش آمد پرسشگرانه به سمت اینسوک برگشت و گفت: - راستی اینسوک دیشب از کنسرت کی اومدی خونه ما متوجه نشدیم!؟ اینسوک متعجب به مادرش نگاه کرد و زمزمهوار طوری که فقط خودش بشنود گفت: - شما متوجه نشدید! نگاهش را از مادرش برداشت و گنگ به اطراف نگاه کرد. نگاهش به پایین کشیده شد. تازه متوجه وجود مهره در دست راستش شده بود. با دیدنش متفکرانه گفت: -یعنی امکان داره هیچکدوم از اینا خواب نبوده باشه؟! * زنگ تفریح بود و سروصدای دانشآموزان حیاط و راهرو مدرسه را پر کرده بود. هی جو و یکی از دوستانش لی هیون کی[URL='https://romanik.ir/forums/#_ftn1'][SUP][1][/SUP][/URL] در کلاس در حال صحبت درباره کنسرت بیتیاس بودند. هی جو پشت میز خودش که نزدیک در ورودی بود، نشسته بود و هیون کی که از یک کلاس دیگر بود، صندلی جلویی هی جو را عقب کشیده بود و بر عکس روی آن نشسته بود. (به طوری که پاهایش از پشت صندلی آویزان بود و آرنجش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و چانهاش را با دستش گرفته بود و به حرفهای هی جو گوش میداد.) هی جو با هیجان گفت: - تو باید باهامون میاومدی معرکه بود! هیون کی جواب داد: - آره حیف شد، گفتم عوض من یکی از دخترا بره حالش رو ببره. و با این حرف چشمکی به هی جو زد. همان لحظه در کلاس با صدایی بلند باز شد و اینسوک در چارچوب در نمایان شد. هیون کی گفت: - و اینم از اینسوک ما، بیخودی نگرانش بودی هی جو خانم. اینسوک به طرف آنها رفت و کنار میز هی جو ایستاد. هی جو نگران پرسید: -کجا رفتی تو دیروز؟ نگرانم کردی خیلی دنبالت گشتم. اینسوک که با این حرف هی جو دیگر مطمئن شده بود خواب ندیده است با خودش زمزمه کرد: - پس خواب نبوده! هی جو که متوجه شد اینسوک حواسش نیست از رو صندلی بلند شد و دستش را روبروی اینسوک چند بار تکان داد. - اینسوک کجایی با توئما! اینسوک بی هوا دست هی جو را که داشت جلوی صورتش تکان میخورد گرفت و گفت: - باورت نمیشه! - چی رو؟ اینسوک دستش را درون جیبش برد و مهره را در آورد. - این همون مهرهایه که چند روز پیش از دریا پیداش کردم، همونی که داشت تو کنسرت میدرخشید... . هیون کی وسط حرفش پرید: - مهره میدرخشید، به حق چیزهای نشنیده. اینسوک: -راست میگم هی جو هم دید! هی جو بیتوجه به حرف هیون کی گفت: - خب ؟! اینسوک - این مهره جادوییه. هی جو و هیون کی با تردید به هم نگاهی انداختند. هی جو با نگرانی به اینسوک گفت: -حالت خوبه؟ اینسوک با اصرار گفت: - نه جدی میگم این مهره جادوییه، من رو برد به یه مکانی که نمیدونم کجا بود تازه اونجا جانگکوک رو هم دیدم! هی جو مردد پرسید: -جانگکوک؟! کدوم جانگکوک؟ - بیتیاس. هیون کی تک خندهای کرد و گفت: - من میدونستم شما دخترا بیتیاس رو خیلی دوست دارید ولی نه تا این حد! اینسوک: - باور نمیکنید نه؟! و بعد به هی جو نگاه کرد که نامطمئن لبخندی زد. اینسوک: - آره خوب من هم جای شما بودم باور نمیکردم، باورش برای خودم هم سخته. قبل از صحبت دیگری زنگ زده شد. هیون کی از جایش بلند شد و گفت: - داستان خوبی بود، بزار بقیش رو برای یه وقت دیگه فعلا. دستش را به سمت شقیقهاش برد و به حالت خداحافظی دستش را تکان داد و از کلاس رفت. * بعد از اتمام مدرسه اینسوک و هی جو و هیون کی با هم از دبیرستان خارج شدند. اینسوک مدام سرش پایین بود و در حال فکر کردن بود. هی جو که متوجه شد اینسوک تو فکر است پرسید: -داری به چی فکر میکنی اینسوک؟ به مهره؟! قبل از اینکه اینسوک چیزی بگوید هیون کی گفت: - ولش کن اینسوک، خواب بوده. و بعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد گفت: -اوه اوه! بجنبید بچهها من امروز عجله دارم باید جایی برم. و با این حرف سرعتش را زیاد کرد تا از آنها جلو بیفتد. همانطور که داشت تندتند راه میرفت رویش را به طرف آنها که عقبتر از او بودند کرد و گفت: - بجنبید دیگه وگرنه... . حرفش تمام نشده بود که صدای آخش فضا کل کوچه را پر کرد، پایش را گرفت و با اخم روی زمین نشست. هی جو و اینسوک به طرف او برگشتند. هی جو گفت: -من برم ببینم این دست و پا چلفتی باز چه بلایی سر خودش آورد. و با این حرف سرعتش رو زیاد کرد تا به هیون کی برسد. همان لحظه مهره دوباره شروع کرد به درخشیدن، اینسوک مهره را از جیبش درآورد و با دیدن درخشش مهره گفت: - هی بچهها اینجا رو! با گفتن این حرف شروع کرد به سمت دوستانش حرکت کردن و آرام با خودش زمزمه کرد: -فقط فشارش نده، فشارش نده. قدمهایش را تندتر کرد تا به دوستانش برسد که ناگهان مهره از کف دستش لیز خورد. اینسوک ناخودآگاه سریع دستش را به طرف مهره گرفت تا از افتادن آن روی زمین خودداری کند که بالاجبار مهره را بین دستانش فشرد و ناگهان دوباره ناپدید شد. [HR][/HR] [URL='https://romanik.ir/forums/#_ftnref1'][1][/URL] Lee Hyon Ki [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن پلی به گذشته| masy297
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین