انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
غبار آیینهها | حمیدرضا نبیپور
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="هوروس" data-source="post: 146944" data-attributes="member: 10936"><p>بهنام آفریدگارِ جهانی که هیچکس چگونگیِ آغاز و پایانش را نمیداند؛ جهانی که حقیقتش در میان غبار پنهان مانده است.</p><p>فصل اول: آینهی گمشده</p><p>جیک از آن دسته افراد نبود که با عبور از کنار شما بلافاصله در خاطرتان ثبت شود. نه لباس عجیبی میپوشید، نه ساعت گرانقیمتی بر مچ داشت و نه عطری که ردش در هوا بماند؛ اما کافی بود چند دقیقه با او همکلام شوی تا دریابی پشت آن نگاه آرام، ذهنی تیز و بیرحم در کار است؛ ذهنی که گویی هیچچیز از دیدش پنهان نمیماند و در اعماقش جنگی بیپایان جریان داشت. او مهندس نرمافزار بود؛ بیعلاقه به نظم اداری خشک و روتین و عاشق کدهایی که نیمهشبها در تاریکی مینوشت. رابطههای واقعی را کنار گذاشته بود، فاصله میگرفت از احساسات ملموس و تماسهای انسانی؛ اما در جهان مجازی دقیقتر از هر روانشناسی رفتارها و ضعفها را شکار میکرد، همچون کسی که با لبخندی سرد به اعماق دنیای دیگران نفوذ میکند تا رازهایشان را بیرون بکشد.</p><p>آن شب اما همهچیز فرق داشت. بعد از هفتهها گفتگوهای فشرده و بینتیجه در یک سایت دوستیابی، جیک برای اولین بار تصمیم گرفت پا به دنیای واقعی بگذارد و سر قرار حاضر شود. کافهای که هیچوقت پایش را به آنجا نگذاشته بود قرار بود میزبان باشد. نام دختر را میدانست؛ فقط نام، نه هیچچیز بیشتر. صدایش را نشنیده بود و حتی نمیدانست چهرهاش چگونه است؛ اما وسوسهی کشف پشتپردهی یک پروفایل مجازی آنقدر قوی بود که ترسش از واقعیات زندگی را پشت سر گذاشت.</p><p>با وجود تمام آن مکالمهها و وعدههای ناتمام، آن شب جیک سر قرار حاضر شد اما حتی برای یک لحظه هم نتوانست از دام اعتیاد بیرحمش به شرطبندی فرار کند. قمار، همچون سایهای سنگین و بیوقفه او را رها نمیکرد. جیک خود را در میان لذتهای زودگذر، آیندهای نامعلوم و شبکهای پیچیده از اعتیاد، وسوسهها و تاریکی گرفتار میدید؛ تنیده در چرخهای بیپایان که حتی خودش هم نمیدانست به دنبال چه چیزی میگشت. پشت لبخند بیتفاوتش محاسباتی در جریان بود؛ همانند هر شرطی که روی میز میگذاشت. او قمارباز بود؛ نه فقط در بازی، بلکه در زندگی.</p><p>نیمهشب سهشنبه بود. باد سوزناک دسامبر خودش را از لای در نیمهباز کافه «لانگشَدو» جا میداد و عطر قهوهی برشتهشده را با خود به درون میکشید. نور چراغ خیابان خطی از مهتاب مصنوعی روی میزهای چوبی کشیده بود؛ نوری که بیشتر شبیه سایهی خاطرهای فراموششده بود تا روشنایی. جیک روی صندلی فلزی بیجانتر از همیشه نشسته بود؛ ستون فقراتش فرو ریخته، شانههایش افتاده و پلکهایش سنگین بود؛ سنگین از خستگی، از باخت، از رویاهایی که همیشه با «اگر» گره میخوردند.</p><p>روی میز، لپتاپ خاکستریاش با بیرحمی چشمک میزد. اعداد قرمز روی صفحه همچون زخمهایی بودند که تازه ماندهاند: YOU LOST — $1,200 Balance: $143</p><p>کنار لپتاپ، فنجان قهوهای که برای هانا سفارش داده بود هنوز بخار میکرد. دستهی نازک فنجان دقیقاً به سمت صندلی خالی روبهرو بود؛ صندلیای که حالا همچون تمسخرِ بیرحمِ یک فرصت از دسترفته به جیک زل زده بود. اسم او را میدانست؛ هانا! تنها چیزی که از او واقعی بود همان نام بود و شاید صدای قدمهایش هنگام رفتن؛ صدایی که همچون لنگری بیرحم جیک را در دریاچهای از سکوت فرو برد.</p><p>هانا بیآنکه حتی یکبار به عقب نگاه کند، گفته بود:</p><p>- جیک... تو آدم خوب و خوشتیپی هستی! ولی اینکه بعد از این همه مدت، وقتی بالاخره منو میبینی، بهجای اینکه تمام حواست رو به من بدی، خودت رو غرق شرطبندی میکنی، اونم با یک باخت... این برام قابلقبول نیست.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="هوروس, post: 146944, member: 10936"] بهنام آفریدگارِ جهانی که هیچکس چگونگیِ آغاز و پایانش را نمیداند؛ جهانی که حقیقتش در میان غبار پنهان مانده است. فصل اول: آینهی گمشده جیک از آن دسته افراد نبود که با عبور از کنار شما بلافاصله در خاطرتان ثبت شود. نه لباس عجیبی میپوشید، نه ساعت گرانقیمتی بر مچ داشت و نه عطری که ردش در هوا بماند؛ اما کافی بود چند دقیقه با او همکلام شوی تا دریابی پشت آن نگاه آرام، ذهنی تیز و بیرحم در کار است؛ ذهنی که گویی هیچچیز از دیدش پنهان نمیماند و در اعماقش جنگی بیپایان جریان داشت. او مهندس نرمافزار بود؛ بیعلاقه به نظم اداری خشک و روتین و عاشق کدهایی که نیمهشبها در تاریکی مینوشت. رابطههای واقعی را کنار گذاشته بود، فاصله میگرفت از احساسات ملموس و تماسهای انسانی؛ اما در جهان مجازی دقیقتر از هر روانشناسی رفتارها و ضعفها را شکار میکرد، همچون کسی که با لبخندی سرد به اعماق دنیای دیگران نفوذ میکند تا رازهایشان را بیرون بکشد. آن شب اما همهچیز فرق داشت. بعد از هفتهها گفتگوهای فشرده و بینتیجه در یک سایت دوستیابی، جیک برای اولین بار تصمیم گرفت پا به دنیای واقعی بگذارد و سر قرار حاضر شود. کافهای که هیچوقت پایش را به آنجا نگذاشته بود قرار بود میزبان باشد. نام دختر را میدانست؛ فقط نام، نه هیچچیز بیشتر. صدایش را نشنیده بود و حتی نمیدانست چهرهاش چگونه است؛ اما وسوسهی کشف پشتپردهی یک پروفایل مجازی آنقدر قوی بود که ترسش از واقعیات زندگی را پشت سر گذاشت. با وجود تمام آن مکالمهها و وعدههای ناتمام، آن شب جیک سر قرار حاضر شد اما حتی برای یک لحظه هم نتوانست از دام اعتیاد بیرحمش به شرطبندی فرار کند. قمار، همچون سایهای سنگین و بیوقفه او را رها نمیکرد. جیک خود را در میان لذتهای زودگذر، آیندهای نامعلوم و شبکهای پیچیده از اعتیاد، وسوسهها و تاریکی گرفتار میدید؛ تنیده در چرخهای بیپایان که حتی خودش هم نمیدانست به دنبال چه چیزی میگشت. پشت لبخند بیتفاوتش محاسباتی در جریان بود؛ همانند هر شرطی که روی میز میگذاشت. او قمارباز بود؛ نه فقط در بازی، بلکه در زندگی. نیمهشب سهشنبه بود. باد سوزناک دسامبر خودش را از لای در نیمهباز کافه «لانگشَدو» جا میداد و عطر قهوهی برشتهشده را با خود به درون میکشید. نور چراغ خیابان خطی از مهتاب مصنوعی روی میزهای چوبی کشیده بود؛ نوری که بیشتر شبیه سایهی خاطرهای فراموششده بود تا روشنایی. جیک روی صندلی فلزی بیجانتر از همیشه نشسته بود؛ ستون فقراتش فرو ریخته، شانههایش افتاده و پلکهایش سنگین بود؛ سنگین از خستگی، از باخت، از رویاهایی که همیشه با «اگر» گره میخوردند. روی میز، لپتاپ خاکستریاش با بیرحمی چشمک میزد. اعداد قرمز روی صفحه همچون زخمهایی بودند که تازه ماندهاند: YOU LOST — $1,200 Balance: $143 کنار لپتاپ، فنجان قهوهای که برای هانا سفارش داده بود هنوز بخار میکرد. دستهی نازک فنجان دقیقاً به سمت صندلی خالی روبهرو بود؛ صندلیای که حالا همچون تمسخرِ بیرحمِ یک فرصت از دسترفته به جیک زل زده بود. اسم او را میدانست؛ هانا! تنها چیزی که از او واقعی بود همان نام بود و شاید صدای قدمهایش هنگام رفتن؛ صدایی که همچون لنگری بیرحم جیک را در دریاچهای از سکوت فرو برد. هانا بیآنکه حتی یکبار به عقب نگاه کند، گفته بود: - جیک... تو آدم خوب و خوشتیپی هستی! ولی اینکه بعد از این همه مدت، وقتی بالاخره منو میبینی، بهجای اینکه تمام حواست رو به من بدی، خودت رو غرق شرطبندی میکنی، اونم با یک باخت... این برام قابلقبول نیست. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
غبار آیینهها | حمیدرضا نبیپور
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین