انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
تالار وحشت
عجایب
عجیب ترین داستان ها! | 3 داستان عجیب
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="tor_anj.kh" data-source="post: 71647" data-attributes="member: 24"><p>1.</p><p></p><p>در ژانویه ۲۰۱۵ مردی ۲۷ ساله به نام جورج که در تگزاس زندگی میکرد دچار ضربه مغزی شدیدی شد. او بلافاصله به بیمارستان منتقل شد و تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفت و دستگاههای تنفس مصنوعی را به او وصل کردند. پس از مدت کوتاهی، دکترها تصمیم گرفتند که خبر بدی به خانواده جورج بدهند. معلوم شد که جورج دچار مرگ مغزی شده است و حالا دیگر جورج فقط بهکمک دستگاههای تنفسی زنده مانده بود.</p><p></p><p>دکترها به خانواده جورج گفتند که برای همیشه او را از دست دادهاند و دیگر دلیلی برای ادامه استفاده از دستگاههای تنفسی وجود ندارد. خانواده جورج با شنیدن این خبر بهشدت ناراحت شده بودند؛ اما گویا پدر جورج اصلا توان شنیدن این خبر را نداشت و حتی بیمارستان را ترک کرد؛ اما در غیاب او، مادر و برادر جورج با دکترها صحبت کردند و کمکم قانع شدند که دستگاهها را از او جدا کنند و اعضای او را به بیماران دیگر اهدا کنند.</p><p></p><p>وقتی پدر جورج به بیمارستان برگشت و متوجه این قضیه شد بهشدت خشمگین شد و باز هم نمیتوانست باور کند که پسرش مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به بازگشت او نیست و اصرار داشت جورج مدت بیشتری را با همین وضعیت زنده بماند تا شاید دوباره به زندگی بازگردد. در این هنگام، مادر و برادر جورج گفتند که با دکترها صحبت کردهاند و دلیلی وجود ندارد که این عمل را به تأخیر بیاندازند.</p><p></p><p>پدر جورج که با شنیدن این حرفها بهطرز جنونآمیزی عصبانی شده بود بهسوی دکترها دوید و با صدای خشمگینی فریاد زد و از دکترها خواست که کمی صبر کنند؛ اما دکترها سعی کردند او را آرام کنند و به او توضیح دادند که تأخیر در قطع دستگاهها ممکن است جان سایر بیماران را که نیازمند اعضای بدن جورج هستند به خطر بیاندازد؛ اما پدر جورج که اصلا این حرفها را قبول نمیکرد با سرعت بهسوی اتاقی که پسرش در آن بستری بود دوید و پسرش را بغل کرد و دعا کرد تا او دوباره به زندگی برگردد و علامت حیاتی در او ببیند.</p><p>طبیعتا هیچ علامت حیاتی از او دیده نشد. پس از مدتی دکترها وارد اتاق شدند و شروع به قطع دستگاههای حمایتی کردند. اینجا بود که پدر جورج کاملا از خود بیخود شد و از بیمارستان خارج شد و از داخل اتومبیل سلاح خود را برداشته و وارد بیمارستان شد. او سلاح را به دکترها نشانه گرفت و دستور داد همه اتاق پسرش را ترک کنند. دکترها که هنوز دستگاهها را قطع نکرده بودند، از اتاق خارج شدند.</p><p></p><p>پدر جورج در اتاق را قفل کرد و بهسمت پسرش رفت و بالای سر او ایستاد و برای ساعتها در اتاق را نشانه گرفت که مبادا کسی وارد اتاق شود. در همین حین همواره به پسرش نگاه میکرد و دعا میکرد تا علایم حیاتی در او پدیدار شوند. پس از ساعتها بیمارستان تصمیم گرفت نیروهای پلیس را خبر کند. نیروهای پلیس به در اتاق ضربه میزدند و درست زمانیکه در اتاق شکست و پلیسها وارد اتاق شدند، پدر جورج برای بار آخر دست پسرش را گرفت و اینبار جورج دست پدرش را فشرد.</p><p></p><p>پدر چورج که بسیار خوشحال شده بود فورا تسلیم پلیس شد و سلاح خود را بهزمین انداخت و در حالیکه پلیس مشغول دستبند زدن به او بود فریاد زد که پسرم به زندگی برگشته است و از دکترها خواست که وضعیت حیاتی او را بررسی کنند. دکترها دیدند که گویا جورج به هوش آمده و چشمان خود را باز کرده است. پس از مدتی جورج کاملا بهبود یافت و به او گفتند که اگر پدرت نبود و چند ساعت برایت زمان نمیخرید زنده نمیماندی. پس از مدتی پدر جورج به جرم حمله با سلاح گرم به ده ماه زندان محکوم شد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="tor_anj.kh, post: 71647, member: 24"] 1. در ژانویه ۲۰۱۵ مردی ۲۷ ساله به نام جورج که در تگزاس زندگی میکرد دچار ضربه مغزی شدیدی شد. او بلافاصله به بیمارستان منتقل شد و تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفت و دستگاههای تنفس مصنوعی را به او وصل کردند. پس از مدت کوتاهی، دکترها تصمیم گرفتند که خبر بدی به خانواده جورج بدهند. معلوم شد که جورج دچار مرگ مغزی شده است و حالا دیگر جورج فقط بهکمک دستگاههای تنفسی زنده مانده بود. دکترها به خانواده جورج گفتند که برای همیشه او را از دست دادهاند و دیگر دلیلی برای ادامه استفاده از دستگاههای تنفسی وجود ندارد. خانواده جورج با شنیدن این خبر بهشدت ناراحت شده بودند؛ اما گویا پدر جورج اصلا توان شنیدن این خبر را نداشت و حتی بیمارستان را ترک کرد؛ اما در غیاب او، مادر و برادر جورج با دکترها صحبت کردند و کمکم قانع شدند که دستگاهها را از او جدا کنند و اعضای او را به بیماران دیگر اهدا کنند. وقتی پدر جورج به بیمارستان برگشت و متوجه این قضیه شد بهشدت خشمگین شد و باز هم نمیتوانست باور کند که پسرش مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به بازگشت او نیست و اصرار داشت جورج مدت بیشتری را با همین وضعیت زنده بماند تا شاید دوباره به زندگی بازگردد. در این هنگام، مادر و برادر جورج گفتند که با دکترها صحبت کردهاند و دلیلی وجود ندارد که این عمل را به تأخیر بیاندازند. پدر جورج که با شنیدن این حرفها بهطرز جنونآمیزی عصبانی شده بود بهسوی دکترها دوید و با صدای خشمگینی فریاد زد و از دکترها خواست که کمی صبر کنند؛ اما دکترها سعی کردند او را آرام کنند و به او توضیح دادند که تأخیر در قطع دستگاهها ممکن است جان سایر بیماران را که نیازمند اعضای بدن جورج هستند به خطر بیاندازد؛ اما پدر جورج که اصلا این حرفها را قبول نمیکرد با سرعت بهسوی اتاقی که پسرش در آن بستری بود دوید و پسرش را بغل کرد و دعا کرد تا او دوباره به زندگی برگردد و علامت حیاتی در او ببیند. طبیعتا هیچ علامت حیاتی از او دیده نشد. پس از مدتی دکترها وارد اتاق شدند و شروع به قطع دستگاههای حمایتی کردند. اینجا بود که پدر جورج کاملا از خود بیخود شد و از بیمارستان خارج شد و از داخل اتومبیل سلاح خود را برداشته و وارد بیمارستان شد. او سلاح را به دکترها نشانه گرفت و دستور داد همه اتاق پسرش را ترک کنند. دکترها که هنوز دستگاهها را قطع نکرده بودند، از اتاق خارج شدند. پدر جورج در اتاق را قفل کرد و بهسمت پسرش رفت و بالای سر او ایستاد و برای ساعتها در اتاق را نشانه گرفت که مبادا کسی وارد اتاق شود. در همین حین همواره به پسرش نگاه میکرد و دعا میکرد تا علایم حیاتی در او پدیدار شوند. پس از ساعتها بیمارستان تصمیم گرفت نیروهای پلیس را خبر کند. نیروهای پلیس به در اتاق ضربه میزدند و درست زمانیکه در اتاق شکست و پلیسها وارد اتاق شدند، پدر جورج برای بار آخر دست پسرش را گرفت و اینبار جورج دست پدرش را فشرد. پدر چورج که بسیار خوشحال شده بود فورا تسلیم پلیس شد و سلاح خود را بهزمین انداخت و در حالیکه پلیس مشغول دستبند زدن به او بود فریاد زد که پسرم به زندگی برگشته است و از دکترها خواست که وضعیت حیاتی او را بررسی کنند. دکترها دیدند که گویا جورج به هوش آمده و چشمان خود را باز کرده است. پس از مدتی جورج کاملا بهبود یافت و به او گفتند که اگر پدرت نبود و چند ساعت برایت زمان نمیخرید زنده نمیماندی. پس از مدتی پدر جورج به جرم حمله با سلاح گرم به ده ماه زندان محکوم شد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
عمومی
سایر تالارهای عمومی
تالار وحشت
عجایب
عجیب ترین داستان ها! | 3 داستان عجیب
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین