انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یوتوپیا | ملینا نامور
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="توت فرنگی" data-source="post: 123992" data-attributes="member: 5298"><p>- اهان ژاکاو عزیزم من برات یه مسواک جدید خریدم که داخل دستشویی اتاقت گذاشتمش و همینطور لوازم ارایشی هم برات خریدم و روی میز ارایشت قرارشون دادم، چون قبلا دیده بودمت یه لباس خوابم برات خریدم امیدوارم اندازه، ات باشه اون توی کمده. بعد هم خیلی ناگهانی سمت فرید کرد و گفت:</p><p>- فرید جان عزیزم فردا که کاری نداری بریم برای ژاکاو خرید؟</p><p>فرید سرش رو تکون داد و گفت:</p><p>- باشه عزیزم حتما.</p><p>بعد هم به من نگاه کرد و با لبخند گفت:</p><p>- شب بخیر ژاکاو عزیزم میتونی بری داخل اتاقت.</p><p>سرم رو تکون دادم و از پله، ها بالا رفتم از اون دوتا در که یکیشون اتاق فرید و ریحانه بود گذشتم و به در اتاق خودم رسیدم وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم از ذوق بپر بپر کردم و روی تـ*ـخت پرت شدم. یه مقدار که خندیدم و ذوقم رو اشکار کردم بلند شدم و به دستشویی رفتم مسواک زدم و لباس خواب مشکی که روش پر از ستاره زرد بود رو پوشیدم. کاملا اندازهام بود.</p><p>نشستم و چراغ خواب رو روشن کردم زیر پتو خزیدم که در اتاقم زده شد.</p><p>- بفرمایید.</p><p>ریحانه وارد شد و در اتاق رو بست، روی تـ*ـخت نشست و سرم رو بـ*ـو*سید.</p><p>- اومدم بهت شب بخیر بگم عزیزم، امیدوارم خوابهای خوب ببینی.</p><p>باز سرم رو بـ*ـو*سید و قبل از اینکه چیزی بگم از اتاق خارج شد. برای اولین بار احساس راحتی و خوشحالی میکردم؛ چشمام سنگین شد و خوابیدم.</p><p>***</p><p>با حس صدای بلندی از خواب پریدم به اطراف نگاه کردم و با ندیدن چیزی خیالم راحت شد. از تـ*ـخت پایین اومدم و به سمت در رفتم، با باز کردن در و بیرون رفتنم از اتاق صدای داد بیشتر شد. ترسیده به سمت پلهها رفتم که صدای داد از اتاق اومد بیشتر ترسیدم و بیشتر سمت در رفتم که انگار ریحانه از درد داشت جیغ میزد خواستم در رو باز کنم که از پشت کشیده شدم. ترسیده به عقب برگشتم که فرید رو دیدم.</p><p>- اینجا چیکار میکنی ژاکاو؟</p><p>با لکنت جواب دادم.</p><p>- صدای... صدای... داد اومد... ترسیدم.</p><p>- نترس چیزی نیست صدای تلویزیونه، بعدم مگه ریحانه نگفت وارد اتاق ما نشو.</p><p>- اخه... چشم.</p><p>سرم رو انداختم پایین و وارد اتاقم شدم و</p><p>در رو بستم. با لرز رفتم زیر پتو و باز خوابیدم.</p><p>***</p><p>چشمهام رو باز کردم و از تـ*ـخت پایین اومدم ساعت رو نگاه کردم و هول شده لباس خوابم رو با لباس ابی کمرنگ و شلوار زردی عوض کردم موهام رو بافتم در رو باز کردم و از پلهها پایین رفتم. ریحانه و فرید سر میز صبحانه نشسته بودن. با خجالت از</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="توت فرنگی, post: 123992, member: 5298"] - اهان ژاکاو عزیزم من برات یه مسواک جدید خریدم که داخل دستشویی اتاقت گذاشتمش و همینطور لوازم ارایشی هم برات خریدم و روی میز ارایشت قرارشون دادم، چون قبلا دیده بودمت یه لباس خوابم برات خریدم امیدوارم اندازه، ات باشه اون توی کمده. بعد هم خیلی ناگهانی سمت فرید کرد و گفت: - فرید جان عزیزم فردا که کاری نداری بریم برای ژاکاو خرید؟ فرید سرش رو تکون داد و گفت: - باشه عزیزم حتما. بعد هم به من نگاه کرد و با لبخند گفت: - شب بخیر ژاکاو عزیزم میتونی بری داخل اتاقت. سرم رو تکون دادم و از پله، ها بالا رفتم از اون دوتا در که یکیشون اتاق فرید و ریحانه بود گذشتم و به در اتاق خودم رسیدم وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم از ذوق بپر بپر کردم و روی تـ*ـخت پرت شدم. یه مقدار که خندیدم و ذوقم رو اشکار کردم بلند شدم و به دستشویی رفتم مسواک زدم و لباس خواب مشکی که روش پر از ستاره زرد بود رو پوشیدم. کاملا اندازهام بود. نشستم و چراغ خواب رو روشن کردم زیر پتو خزیدم که در اتاقم زده شد. - بفرمایید. ریحانه وارد شد و در اتاق رو بست، روی تـ*ـخت نشست و سرم رو بـ*ـو*سید. - اومدم بهت شب بخیر بگم عزیزم، امیدوارم خوابهای خوب ببینی. باز سرم رو بـ*ـو*سید و قبل از اینکه چیزی بگم از اتاق خارج شد. برای اولین بار احساس راحتی و خوشحالی میکردم؛ چشمام سنگین شد و خوابیدم. *** با حس صدای بلندی از خواب پریدم به اطراف نگاه کردم و با ندیدن چیزی خیالم راحت شد. از تـ*ـخت پایین اومدم و به سمت در رفتم، با باز کردن در و بیرون رفتنم از اتاق صدای داد بیشتر شد. ترسیده به سمت پلهها رفتم که صدای داد از اتاق اومد بیشتر ترسیدم و بیشتر سمت در رفتم که انگار ریحانه از درد داشت جیغ میزد خواستم در رو باز کنم که از پشت کشیده شدم. ترسیده به عقب برگشتم که فرید رو دیدم. - اینجا چیکار میکنی ژاکاو؟ با لکنت جواب دادم. - صدای... صدای... داد اومد... ترسیدم. - نترس چیزی نیست صدای تلویزیونه، بعدم مگه ریحانه نگفت وارد اتاق ما نشو. - اخه... چشم. سرم رو انداختم پایین و وارد اتاقم شدم و در رو بستم. با لرز رفتم زیر پتو و باز خوابیدم. *** چشمهام رو باز کردم و از تـ*ـخت پایین اومدم ساعت رو نگاه کردم و هول شده لباس خوابم رو با لباس ابی کمرنگ و شلوار زردی عوض کردم موهام رو بافتم در رو باز کردم و از پلهها پایین رفتم. ریحانه و فرید سر میز صبحانه نشسته بودن. با خجالت از [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یوتوپیا | ملینا نامور
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین