انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یوتوپیا | ملینا نامور
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="توت فرنگی" data-source="post: 123991" data-attributes="member: 5298"><p>ریحانه با خوشحالی نگاهم کرد و بغض کرده گفت:</p><p>- خیلی خوشحالم برات، ژاکاو خیلی خوشحالم که اینجایی.</p><p>بـ*ـغلم کرد و اونم بغضش ترکید و تو یه ثانیه فرید با حالتی عصبی به سمتش کرد و گفت:</p><p>- ریحانه بسته... گریه نکن الان یه دختر داری دیگه گریه نکن.</p><p>ریحانه تو حالتی که داشت اشکهاش رو پاک میکرد به سمت فرید کرد و گفت:</p><p>- فرید میشه تنهامون بزاری؟ لطفا.</p><p>فرید سرش رو تکون داد و ازمون دور شد ریحانه اومد داخل و در اتاق رو بست با دستش بهم تـ*ـخت رو نشون داد و همزمان با من روی تـ*ـخت نشست.</p><p>- شاید بگی که من چرا انقدر باید احساساتی باشم... ژاکاو من از حالا مادرتم و تو حق داری چیزی از من بدونی. من ریحانه ارجمند دختر عموی فریدم و اینکه من یه بار حامله شدم و متاسفانه بچه مرد، بعد اون دیگه نتونستم بچهدار بشم و این مسئله شد بغض توی گلوی هر شبم، ولی بعد از کلی افسردگی، سختی ما تو رو داریم ژاکاو ما هرکاری میکنیم که تو خوشحال باشی و تو امیدواریم ما و اینجا رو دوست داشته باشی.</p><p>با بغض بـ*ـغلش کردم و گفتم:</p><p>- ممنونم مامان من شما رو خیلی دوست دارم، همتون رو هم تو هم بابا.</p><p>اشک، های جمع شده توی چشماش بیشتر شد و بیشتر بـ*ـغلم کرد؛ بعد چند دقیقه از روی تـ*ـخت بلند شد و یواشکی اشکهاش رو پاک کرد.</p><p>- عزیزم بهتره بری حموم یه دوش بگیری و برای شام اماده بشی.</p><p>سرم رو تکون دادم و ازش پرسیدم.</p><p>- حموم کجا هستش؟</p><p>ریحانه لبخند زد و گفت:</p><p>- توی هرکدوم از اتاقها یه سرویس بهداشتی و یه حموم موجوده عزیزم.</p><p>سرم رو تکون دادم که از اتاق خارج شد و درم پشت سرش بست.</p><p>یکی از درهای داخل اتاقم رو که اول ندیده بودمشون رو باز کردم و با حموم مواجه شدم، وارد شدم و با دیدن وان حموم لبخند پررنگی زدم.</p><p>***</p><p>سر میز مستطیلی شکل بزرگی توی پذیرایی نشسته بودیم. فرید کنار ریحانه نشسته بود و من هم طرف دیگه ریحانه رو برای نشستن انتخاب کرده بودم. ریحانه توی طول شام حواسش بهم بود و هر دفعه توی بشقابم چیزی میکشید تا جایی دیگه سیر شدم و چیزی نتونستم بخورم.</p><p>- دستتون درد نکنه، من میتونم برم اتاقم؟</p><p>ریحانه سرش رو تکون داد و گفت:</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="توت فرنگی, post: 123991, member: 5298"] ریحانه با خوشحالی نگاهم کرد و بغض کرده گفت: - خیلی خوشحالم برات، ژاکاو خیلی خوشحالم که اینجایی. بـ*ـغلم کرد و اونم بغضش ترکید و تو یه ثانیه فرید با حالتی عصبی به سمتش کرد و گفت: - ریحانه بسته... گریه نکن الان یه دختر داری دیگه گریه نکن. ریحانه تو حالتی که داشت اشکهاش رو پاک میکرد به سمت فرید کرد و گفت: - فرید میشه تنهامون بزاری؟ لطفا. فرید سرش رو تکون داد و ازمون دور شد ریحانه اومد داخل و در اتاق رو بست با دستش بهم تـ*ـخت رو نشون داد و همزمان با من روی تـ*ـخت نشست. - شاید بگی که من چرا انقدر باید احساساتی باشم... ژاکاو من از حالا مادرتم و تو حق داری چیزی از من بدونی. من ریحانه ارجمند دختر عموی فریدم و اینکه من یه بار حامله شدم و متاسفانه بچه مرد، بعد اون دیگه نتونستم بچهدار بشم و این مسئله شد بغض توی گلوی هر شبم، ولی بعد از کلی افسردگی، سختی ما تو رو داریم ژاکاو ما هرکاری میکنیم که تو خوشحال باشی و تو امیدواریم ما و اینجا رو دوست داشته باشی. با بغض بـ*ـغلش کردم و گفتم: - ممنونم مامان من شما رو خیلی دوست دارم، همتون رو هم تو هم بابا. اشک، های جمع شده توی چشماش بیشتر شد و بیشتر بـ*ـغلم کرد؛ بعد چند دقیقه از روی تـ*ـخت بلند شد و یواشکی اشکهاش رو پاک کرد. - عزیزم بهتره بری حموم یه دوش بگیری و برای شام اماده بشی. سرم رو تکون دادم و ازش پرسیدم. - حموم کجا هستش؟ ریحانه لبخند زد و گفت: - توی هرکدوم از اتاقها یه سرویس بهداشتی و یه حموم موجوده عزیزم. سرم رو تکون دادم که از اتاق خارج شد و درم پشت سرش بست. یکی از درهای داخل اتاقم رو که اول ندیده بودمشون رو باز کردم و با حموم مواجه شدم، وارد شدم و با دیدن وان حموم لبخند پررنگی زدم. *** سر میز مستطیلی شکل بزرگی توی پذیرایی نشسته بودیم. فرید کنار ریحانه نشسته بود و من هم طرف دیگه ریحانه رو برای نشستن انتخاب کرده بودم. ریحانه توی طول شام حواسش بهم بود و هر دفعه توی بشقابم چیزی میکشید تا جایی دیگه سیر شدم و چیزی نتونستم بخورم. - دستتون درد نکنه، من میتونم برم اتاقم؟ ریحانه سرش رو تکون داد و گفت: [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یوتوپیا | ملینا نامور
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین