انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یوتوپیا | ملینا نامور
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="توت فرنگی" data-source="post: 122993" data-attributes="member: 5298"><p>*ژاکاو*</p><p>نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو به آسمون آبی رنگ بالای سرم دوختم. این آسمون تمام منظرهی دلنشین من توی این چند سال بود. همیشه از دیدن آسمون صاف با ابرهای سفید، آرامش عمیقی به دلم سرازیر میشد. آسمونی که با رنگ آبی دلنشین و ابرهای پفکی سفید به همراه پرندههای کوچولو کوچولو که از اون بالا شبیه دستهای از پرندههای مهاجر بودن. لبخندی زدم و نگاهم رو از آسمون گرفتم. حیاط پرورشگاه پر بود از دخترای کم سن و سالی که بیخیال از غم دنیا پچ پچ کنان میخندیدند و قدم میزدند. هنوز هیچ کدوم طعم تلخی دنیا رو نچشیده بودند و تقریبا همهی ما اون بیرون رو گل و بلبل میدیدیم. خانوم سعادتی همیشه از خطرهای اون بیرون صحبت میکنه اما هیچ کدوم از حرفهاش باعث نمیشه برای رفتن به جامعه ذوق زده نباشیم. منم دیدم غم و درد جامعه رو اما حاضرم تمام اون غمها رو به جون بخرم ولی خانواده داشته باشم. مامان ثریا یکی از کسایی که قبلا اینجا کار میکرد بهم معنی کامل خانواده رو گفت و من ازش ممنونم! به من یاد داد درسته جامعه ترسناکه اما وقتی پشتت یه خانواده محکم باشه تو از هیچی نمیترسی. فقط یک سال دیگه مونده که از اینجا برم. با شروع سن هجده سالگی زندگیم به کل تغییر میکنه. کی میدونه شاید بتونم منم خانواده محکمی داشته باشم که همیشه پشتم باشن. با شنیدن قدمهایی که نزدیکم میشد به سمت صدا برگشتم که مریم رو دیدم. درحالی که به خاطر دویدن نفس نفس میزد گفت:</p><p>- ژاکاو، خانوم سعادتی باهات کار داره.</p><p>سری تکون دادم و از جا بلند شدم. پلههای فلزی رو که روش نشسته بودم دوتا دوتا طی کردم و به سمت اتاق خانوم سعادتی حرکت کردم. در زدم و وارد شدم خانم مو بلوند جذابی با اقای سن بالایی بغلش، پیش خانم سعادتی نشسته بودن. با وارد شدنم سکوت سنگینی اتاق رو گرفت تا اینکه گفتم:</p><p>- سلام.</p><p>خانم سعادتی لبخند ملیحی زد و گفت:</p><p>- سلام عزیزم. خانواده ارجمند عزیز، ایشون ژاکاو هستن دختر کورد و چشم و ابرو مشکی قشنگمون که... البته بهتون توضیح میدم در این باره.</p><p>سرم رو تکون دادم و گفتم:</p><p>- لطف دارید شما خانم سعادتی.</p><p>باز خندید. خانم ارجمند که البته همون خانم مو بلوند، لبخند گرمی زد و گفت:</p><p>- سلام ژاکاو عزیزم من ریحانه هستم خیلی خوشحالم از آشناییت گل من.</p><p>سرم رو بالا اوردم و گفتم:</p><p>- منم خوشبختم از اشناییتون خانم ارجمند عزیز.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="توت فرنگی, post: 122993, member: 5298"] *ژاکاو* نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو به آسمون آبی رنگ بالای سرم دوختم. این آسمون تمام منظرهی دلنشین من توی این چند سال بود. همیشه از دیدن آسمون صاف با ابرهای سفید، آرامش عمیقی به دلم سرازیر میشد. آسمونی که با رنگ آبی دلنشین و ابرهای پفکی سفید به همراه پرندههای کوچولو کوچولو که از اون بالا شبیه دستهای از پرندههای مهاجر بودن. لبخندی زدم و نگاهم رو از آسمون گرفتم. حیاط پرورشگاه پر بود از دخترای کم سن و سالی که بیخیال از غم دنیا پچ پچ کنان میخندیدند و قدم میزدند. هنوز هیچ کدوم طعم تلخی دنیا رو نچشیده بودند و تقریبا همهی ما اون بیرون رو گل و بلبل میدیدیم. خانوم سعادتی همیشه از خطرهای اون بیرون صحبت میکنه اما هیچ کدوم از حرفهاش باعث نمیشه برای رفتن به جامعه ذوق زده نباشیم. منم دیدم غم و درد جامعه رو اما حاضرم تمام اون غمها رو به جون بخرم ولی خانواده داشته باشم. مامان ثریا یکی از کسایی که قبلا اینجا کار میکرد بهم معنی کامل خانواده رو گفت و من ازش ممنونم! به من یاد داد درسته جامعه ترسناکه اما وقتی پشتت یه خانواده محکم باشه تو از هیچی نمیترسی. فقط یک سال دیگه مونده که از اینجا برم. با شروع سن هجده سالگی زندگیم به کل تغییر میکنه. کی میدونه شاید بتونم منم خانواده محکمی داشته باشم که همیشه پشتم باشن. با شنیدن قدمهایی که نزدیکم میشد به سمت صدا برگشتم که مریم رو دیدم. درحالی که به خاطر دویدن نفس نفس میزد گفت: - ژاکاو، خانوم سعادتی باهات کار داره. سری تکون دادم و از جا بلند شدم. پلههای فلزی رو که روش نشسته بودم دوتا دوتا طی کردم و به سمت اتاق خانوم سعادتی حرکت کردم. در زدم و وارد شدم خانم مو بلوند جذابی با اقای سن بالایی بغلش، پیش خانم سعادتی نشسته بودن. با وارد شدنم سکوت سنگینی اتاق رو گرفت تا اینکه گفتم: - سلام. خانم سعادتی لبخند ملیحی زد و گفت: - سلام عزیزم. خانواده ارجمند عزیز، ایشون ژاکاو هستن دختر کورد و چشم و ابرو مشکی قشنگمون که... البته بهتون توضیح میدم در این باره. سرم رو تکون دادم و گفتم: - لطف دارید شما خانم سعادتی. باز خندید. خانم ارجمند که البته همون خانم مو بلوند، لبخند گرمی زد و گفت: - سلام ژاکاو عزیزم من ریحانه هستم خیلی خوشحالم از آشناییت گل من. سرم رو بالا اوردم و گفتم: - منم خوشبختم از اشناییتون خانم ارجمند عزیز. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یوتوپیا | ملینا نامور
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین