انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یارگیلاما(قضاوت شده)| لبخند زمستان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="لبخند زمستان" data-source="post: 108269" data-attributes="member: 4822"><p>پارت هفتم</p><p></p><p>زیر چراغ برقی ایستاده بودند که سرش را بهخاطر قد بلند بودن ساسان کمی بالا برد. انتظار هر چیزی را داشت به غیر از این در کمال تعجبش ساسان سرش تا گریبانش پایین بود و در تمام این مدت که با او صحبت میکرد سرش را پایین انداخته بود! فاطمه دختری که فکر میکرد نامردی دنیا را فرا گرفته است امشب برای چندمین بار این پسر را تحسین کرد.</p><p>چراغ نورش را بر سر او تابانده بود و موهای پر پشتش بر روی چشمانش سایه انداخته بود.</p><p>وای از زمانی که عسلی چشمانش غرق دریایی آبی شد که طوفان به پا میکرد و چه کسی دلش میآمد گره این نگاهها را از هم باز کند؟</p><p>ساسان به کتانیهای سفیدش چشم دوخته بود و هر دو دستش را با ژست مخصوص خودش در جیب شلوارش گذاشته بود طوری که فقط چهار انگشتش در جیبش جا شده بود. نوک پای چپش را خیلی آرام به زمین میکوبید در طول این مسیر فهمیده بود که نباید این دختر را معذب کند. وقتی دید در میانشان سکوت بر قرار است لحظهای ناغافل نگاهش را بالا کشید تا ببیند طرف مقابلش چهکار میکند تا سرش را بالا آورد با دو جام عسل درشت با پلکهای پر پشت که خجالت در آن موج میزد چشم در چشم شد. هیچ کدام خیال پلک زدن نداشتند. انگار دنیا در آن فاصله خلاصه شده بود. فاطمه غرق آن دریای پاک و آرام و البته غمگین شده بود سعی بر آن داشت که از او چشم بگیرد و در دلش التماس خدا را میکرد که این پسر دوباره سر به زیر باشد. وقتی که نگاه آسمانی او را تاب نیاورد سریع روی برگرداند و به سرعت باد در کوچه پیچید ولی ساسان همان جا خشک شده بود که حتی پاهایش یارای او نبودند.</p><p>کلید را روی در انداخت که دوباره سایهی غریبه که همان جا ایستاده بود را دید و داخل حیاط شد.</p><p>صبر کرد تا از آن دختر خیالش راحت باشد و وقتی فاطمه به خانه رفت، لبخند محوی بر لبانش نشست خودش هم سر در نیاورد که چرا حال دلش این گونه دگر گون شده است. به همان آهستگی که آمده بود به همان آرامی هم برگشت و رفت.</p><p>...</p><p>با خستگی تمام خودش را به خانه انداخت. کفشهایش را در جا کفشی گذاشت و در را که بست. نرگس با شنیدن صدای در، سراسینه از آشپزخانه خارج شد. فاطمه از سالن کوچک رد شد؛ خانهی صد و بیست متری که با دوتا اتاق و یک آشپزخانهی بزرگ و سرویس بهداشتی و به علاوه سرویسی که در اتاق فاطمه بود تشکیل شده بود آشپزخانه وسط دو اتاق قرار گرفته بود و از کنار اتاق نرگس میشد راه سرویس بهداشتی را در پیش گرفت یک دوم خانه را هم پذیرایی مستطیل شکلی تشکیل داده بود یک خانه با ساخت قدیم بود اما نرگس یک سال پیش به کمک محمد و منصور تعمیرش کرده بود و حالا مثل یک خانهی نو با دکوراسیون عسلی و شیری به نظر میرسید.</p><p>نرگس خودش را بهش رساند این چند ساعت را به زور سپری کرده بود و از طرفی دلش مدام شور میزد، عصبی و تند به او توپید.</p><p>- هیچ معلوم هست تا حالا کجا بودی؟</p><p>فاطمه کمی به صورت مادرش نگاه کرد کاش میشد با او درد و دل کند و اتفاقات را بگوید تا کمی سنگینی این بار را از دوشش کم کند اما وقتی چهرهی نگران و تکیدهی او را دید دلش نیامد، لبخند زورکی زد و گفت: داشتم قدم میزدم زمان از دستم در رفت.</p><p>نرگس سخت بود، تنهاییهایی این سالها از او یک شیر زن ساخته بود. اخمهایش پر رنگتر شد و صدایش را کمی بالاتر برد.</p><p>- حداقل میتونستی که یه زنگی بزنی، زنگ هم میزنم گوشیات خاموشه.</p><p>فاطمه لبش را گاز گرفت و سرش را پایین انداخت او نمیتوانست به این زن که در تمام سالها برایش هم مادر بود و هم پدر دروغ بگوید ولی از طرفی هم نمیتوانست به دل نگرانیهای او دامن بزند.</p><p>- شرمنده مامان، گوشیام شارژ نداشت.</p><p>نرگس که قانع نشده بود و گوشی در دستش را بالا آورد.</p><p>- فاطمه، میفهمی چی میگی؟ هیچ میدونی چند بار اومدم سر کوچه و برگشتم؟ ببین دیگه میخواستم عموت رو خبر کنم. خودت میدونی که اگه میدونست این وقت شب خونه نیستی چه اتفاقی میافتاد.</p><p>فاطمه چادرش را از سرش پایین کشید و دستی به صورت آشفتهاش کشید. خوب میدانست عمویش کل شهر را به هم میزد تا پیدایش کند و بعد از آن حسابش با کرم الکاتبین میشد! حرفی برای گفتن نداشت.</p><p>- مامان خیلی خستهام. میشه اجازه بدی بعداً حرف بزنیم؟</p><p>واقعاً خسته بود از یک مجادلهی بزرگ جان سالم به در برده بود و این برایش یک پیروزی بزرگ محسوب میشد و وای به حالش اگر آن غریبه پیدایش نمیشد. چشمانش خستگی را بیداد میکردند و صورت رنگ پریده و بیحال او خبر از حال درونش را میداد. نرگس که از لحن او دلش خون شد، دستی به صورت سفید شدهی دخترش کشید.</p><p>- الهی قربونت برم باشه برو دست و صورتت رو بشور بیا شام بخوریم.</p><p>هر چند اشتها نداشت اما بهخاطر مادرش مجبور بود. چشمانش را روی هم گذاشت و بعد از شستن دست و صورتش سمت آشپزخانه رفت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="لبخند زمستان, post: 108269, member: 4822"] پارت هفتم زیر چراغ برقی ایستاده بودند که سرش را بهخاطر قد بلند بودن ساسان کمی بالا برد. انتظار هر چیزی را داشت به غیر از این در کمال تعجبش ساسان سرش تا گریبانش پایین بود و در تمام این مدت که با او صحبت میکرد سرش را پایین انداخته بود! فاطمه دختری که فکر میکرد نامردی دنیا را فرا گرفته است امشب برای چندمین بار این پسر را تحسین کرد. چراغ نورش را بر سر او تابانده بود و موهای پر پشتش بر روی چشمانش سایه انداخته بود. وای از زمانی که عسلی چشمانش غرق دریایی آبی شد که طوفان به پا میکرد و چه کسی دلش میآمد گره این نگاهها را از هم باز کند؟ ساسان به کتانیهای سفیدش چشم دوخته بود و هر دو دستش را با ژست مخصوص خودش در جیب شلوارش گذاشته بود طوری که فقط چهار انگشتش در جیبش جا شده بود. نوک پای چپش را خیلی آرام به زمین میکوبید در طول این مسیر فهمیده بود که نباید این دختر را معذب کند. وقتی دید در میانشان سکوت بر قرار است لحظهای ناغافل نگاهش را بالا کشید تا ببیند طرف مقابلش چهکار میکند تا سرش را بالا آورد با دو جام عسل درشت با پلکهای پر پشت که خجالت در آن موج میزد چشم در چشم شد. هیچ کدام خیال پلک زدن نداشتند. انگار دنیا در آن فاصله خلاصه شده بود. فاطمه غرق آن دریای پاک و آرام و البته غمگین شده بود سعی بر آن داشت که از او چشم بگیرد و در دلش التماس خدا را میکرد که این پسر دوباره سر به زیر باشد. وقتی که نگاه آسمانی او را تاب نیاورد سریع روی برگرداند و به سرعت باد در کوچه پیچید ولی ساسان همان جا خشک شده بود که حتی پاهایش یارای او نبودند. کلید را روی در انداخت که دوباره سایهی غریبه که همان جا ایستاده بود را دید و داخل حیاط شد. صبر کرد تا از آن دختر خیالش راحت باشد و وقتی فاطمه به خانه رفت، لبخند محوی بر لبانش نشست خودش هم سر در نیاورد که چرا حال دلش این گونه دگر گون شده است. به همان آهستگی که آمده بود به همان آرامی هم برگشت و رفت. ... با خستگی تمام خودش را به خانه انداخت. کفشهایش را در جا کفشی گذاشت و در را که بست. نرگس با شنیدن صدای در، سراسینه از آشپزخانه خارج شد. فاطمه از سالن کوچک رد شد؛ خانهی صد و بیست متری که با دوتا اتاق و یک آشپزخانهی بزرگ و سرویس بهداشتی و به علاوه سرویسی که در اتاق فاطمه بود تشکیل شده بود آشپزخانه وسط دو اتاق قرار گرفته بود و از کنار اتاق نرگس میشد راه سرویس بهداشتی را در پیش گرفت یک دوم خانه را هم پذیرایی مستطیل شکلی تشکیل داده بود یک خانه با ساخت قدیم بود اما نرگس یک سال پیش به کمک محمد و منصور تعمیرش کرده بود و حالا مثل یک خانهی نو با دکوراسیون عسلی و شیری به نظر میرسید. نرگس خودش را بهش رساند این چند ساعت را به زور سپری کرده بود و از طرفی دلش مدام شور میزد، عصبی و تند به او توپید. - هیچ معلوم هست تا حالا کجا بودی؟ فاطمه کمی به صورت مادرش نگاه کرد کاش میشد با او درد و دل کند و اتفاقات را بگوید تا کمی سنگینی این بار را از دوشش کم کند اما وقتی چهرهی نگران و تکیدهی او را دید دلش نیامد، لبخند زورکی زد و گفت: داشتم قدم میزدم زمان از دستم در رفت. نرگس سخت بود، تنهاییهایی این سالها از او یک شیر زن ساخته بود. اخمهایش پر رنگتر شد و صدایش را کمی بالاتر برد. - حداقل میتونستی که یه زنگی بزنی، زنگ هم میزنم گوشیات خاموشه. فاطمه لبش را گاز گرفت و سرش را پایین انداخت او نمیتوانست به این زن که در تمام سالها برایش هم مادر بود و هم پدر دروغ بگوید ولی از طرفی هم نمیتوانست به دل نگرانیهای او دامن بزند. - شرمنده مامان، گوشیام شارژ نداشت. نرگس که قانع نشده بود و گوشی در دستش را بالا آورد. - فاطمه، میفهمی چی میگی؟ هیچ میدونی چند بار اومدم سر کوچه و برگشتم؟ ببین دیگه میخواستم عموت رو خبر کنم. خودت میدونی که اگه میدونست این وقت شب خونه نیستی چه اتفاقی میافتاد. فاطمه چادرش را از سرش پایین کشید و دستی به صورت آشفتهاش کشید. خوب میدانست عمویش کل شهر را به هم میزد تا پیدایش کند و بعد از آن حسابش با کرم الکاتبین میشد! حرفی برای گفتن نداشت. - مامان خیلی خستهام. میشه اجازه بدی بعداً حرف بزنیم؟ واقعاً خسته بود از یک مجادلهی بزرگ جان سالم به در برده بود و این برایش یک پیروزی بزرگ محسوب میشد و وای به حالش اگر آن غریبه پیدایش نمیشد. چشمانش خستگی را بیداد میکردند و صورت رنگ پریده و بیحال او خبر از حال درونش را میداد. نرگس که از لحن او دلش خون شد، دستی به صورت سفید شدهی دخترش کشید. - الهی قربونت برم باشه برو دست و صورتت رو بشور بیا شام بخوریم. هر چند اشتها نداشت اما بهخاطر مادرش مجبور بود. چشمانش را روی هم گذاشت و بعد از شستن دست و صورتش سمت آشپزخانه رفت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان یارگیلاما(قضاوت شده)| لبخند زمستان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین