انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کولادا | معصومه فخیری
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="معصومه فخیری" data-source="post: 131311" data-attributes="member: 8077"><p>طبق برنامهای که بهم داده بودن، دو تا کلاس دیگه داشتم.</p><p>رفتم توی سلف دانشگاه و یک قهوه گرفتم و روی یکی از صندلیها نشستم. صحبت دو تا از دانشجوها نظرمو جلب کرد.</p><p>- دیدی دیگه اون مرده آبدارچیه نیست؟ همه میگن اخراج شده! ولی چون دایی من اینجا استاده، میگه توی دانشگاه کشتنش. منم میخوام از این دانشگاه انتقالی بگیرم.</p><p>- یعنی چی مگه شهر هرته؟! همینجوری الکی الکی؟! مگه میشه؟!</p><p>- حالا میبینی که شده.</p><p>پس کم کم قراره توی کل دانشگاه این خبر پخش بشه.</p><p>موندم چرا دانشگاه رو کلا تعطیل نکردن. ولی برای یاقوت قرمز فرقی نداره، اینجا نباشه یک جای دیگه، کشتن آدما جز سرگرمیشه. اون به معنای واقعی یک پست فطرته.</p><p>« یاقوت قرمز»</p><p>به جسدهای روبروم خیره شدم.</p><p>نمیدونم چند تا بودن!</p><p>اصلا مگه تعداد مهمه؟ وقتی میگن کسی کشته شده، چه ۱ نفر چه ۱۰۰ نفر مردم میترسن.</p><p>کسی تعداد براش مهم نیست. براشون فقط و فقط مرگه که مهمه.</p><p>از چیزی میترسن که میدونن قراره یه روزی براشون اتفاق بیافته.</p><p>این طبیعت انسانه، همیشه از چیزهایی ترس دارن که قراره توش قرار بگیرن.</p><p>همهی آدمهای اون روز مرده بودند و تنها کسی که جون سالم به در برد، سحر و آرش بودن. هه آرش! اگه میمرد جای تعجب داشت! اون ع×و×ض×ی از بچگی تنها ویژگی که داشت فرار کردن بود. بخاطر همینم به اینجا رسید و تا حالا تونسته زنده بمونه.</p><p>ولی سحر، اون چطوری فرار کرد؟ مطمئنم که کسی بهش کمک کرده. همیشه به کمک یکی نیاز داشت و داره! هیچوقت نمیتونه از مشکلات به تنهایی بر بیاد. اما اون کسی که بهش کمک کرده کی بوده؟ وقتی سهیل و نیما مردند. دیگه چه کسی میمونه؟ فقط یک احتمال وجود داره، اونم اینه که شخص چهارمی وجود داره.</p><p>و اون کسیه که تازه بهشون ملحق شده و حتما کینهای از من داره، ولی خیلیا از من کینه دارن؛</p><p>پس...اون کیه؟</p><p>به چه کسی میشه شک کرد؟</p><p>واقعا که دارن کاری میکنن بهم خوش بگذره.</p><p>از اینکه میخوان ذهنم و درگیر کنن خوشم میاد.</p><p>شاید آدمهای باهوشی باشن!</p><p>البته امیدوارم اون فرد غایب مثل سحر نباشه ! واقعا حوصلم و سر میبره.</p><p>به نگار اشاره کردم تا جسدهای سوخته رو خاک کنن.</p><p>بعدم به سمت ماشینم رفتم، سوارش شدم و حرکت کردم.</p><p>توی راه خیلی اتفاقات جالبی افتاد. مثلا یکی خودشو انداخت جلوی ماشین.</p><p>خودکشی کرد؟یا کشتنش؟ نمیدونم در هر حال خیلی جالب بود.</p><p>به کلبه که رسیدم پیاده شدم و به</p><p>داخل کلبه رفتم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="معصومه فخیری, post: 131311, member: 8077"] طبق برنامهای که بهم داده بودن، دو تا کلاس دیگه داشتم. رفتم توی سلف دانشگاه و یک قهوه گرفتم و روی یکی از صندلیها نشستم. صحبت دو تا از دانشجوها نظرمو جلب کرد. - دیدی دیگه اون مرده آبدارچیه نیست؟ همه میگن اخراج شده! ولی چون دایی من اینجا استاده، میگه توی دانشگاه کشتنش. منم میخوام از این دانشگاه انتقالی بگیرم. - یعنی چی مگه شهر هرته؟! همینجوری الکی الکی؟! مگه میشه؟! - حالا میبینی که شده. پس کم کم قراره توی کل دانشگاه این خبر پخش بشه. موندم چرا دانشگاه رو کلا تعطیل نکردن. ولی برای یاقوت قرمز فرقی نداره، اینجا نباشه یک جای دیگه، کشتن آدما جز سرگرمیشه. اون به معنای واقعی یک پست فطرته. « یاقوت قرمز» به جسدهای روبروم خیره شدم. نمیدونم چند تا بودن! اصلا مگه تعداد مهمه؟ وقتی میگن کسی کشته شده، چه ۱ نفر چه ۱۰۰ نفر مردم میترسن. کسی تعداد براش مهم نیست. براشون فقط و فقط مرگه که مهمه. از چیزی میترسن که میدونن قراره یه روزی براشون اتفاق بیافته. این طبیعت انسانه، همیشه از چیزهایی ترس دارن که قراره توش قرار بگیرن. همهی آدمهای اون روز مرده بودند و تنها کسی که جون سالم به در برد، سحر و آرش بودن. هه آرش! اگه میمرد جای تعجب داشت! اون ع×و×ض×ی از بچگی تنها ویژگی که داشت فرار کردن بود. بخاطر همینم به اینجا رسید و تا حالا تونسته زنده بمونه. ولی سحر، اون چطوری فرار کرد؟ مطمئنم که کسی بهش کمک کرده. همیشه به کمک یکی نیاز داشت و داره! هیچوقت نمیتونه از مشکلات به تنهایی بر بیاد. اما اون کسی که بهش کمک کرده کی بوده؟ وقتی سهیل و نیما مردند. دیگه چه کسی میمونه؟ فقط یک احتمال وجود داره، اونم اینه که شخص چهارمی وجود داره. و اون کسیه که تازه بهشون ملحق شده و حتما کینهای از من داره، ولی خیلیا از من کینه دارن؛ پس...اون کیه؟ به چه کسی میشه شک کرد؟ واقعا که دارن کاری میکنن بهم خوش بگذره. از اینکه میخوان ذهنم و درگیر کنن خوشم میاد. شاید آدمهای باهوشی باشن! البته امیدوارم اون فرد غایب مثل سحر نباشه ! واقعا حوصلم و سر میبره. به نگار اشاره کردم تا جسدهای سوخته رو خاک کنن. بعدم به سمت ماشینم رفتم، سوارش شدم و حرکت کردم. توی راه خیلی اتفاقات جالبی افتاد. مثلا یکی خودشو انداخت جلوی ماشین. خودکشی کرد؟یا کشتنش؟ نمیدونم در هر حال خیلی جالب بود. به کلبه که رسیدم پیاده شدم و به داخل کلبه رفتم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کولادا | معصومه فخیری
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین