انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کولادا | معصومه فخیری
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="معصومه فخیری" data-source="post: 131145" data-attributes="member: 8077"><p>اخماش بد رفته بود تو هم، اون نگاهش و مشت شدن دستهاش گویای همه چی بود.</p><p>همه فهمیده بودن یک مسئلهای هست</p><p>درسته یک مسئلهای هست که کم مشکلی نیست.</p><p>به ادمهاش نگاه کردم؛ آدمهای زیادی دور و برش بود ولی کمتر از ادمهای من.</p><p>میدونم همش انقدر نیست و بیشتر از این ها هم هستن ولی همیشه همین جوری بوده</p><p>کسی نبوده که بخواد ادمهای خیلی زیاد با خودش اینور و اونور ببره برعکس سحر همیشه هر جا میره تعداد خیلی زیادی آدم با خودش میبره! چون یک ترسوی بزدل که فقط میخواد از من جلو بزنه ولی همچین ادم ترسویی میتونه به من برسه؟!</p><p>درسته که اون هم یکی از کله گندههای خلافه</p><p>ولی من که میدونم تنهایی به اینجا نرسیده و یکی مثل نیما بهش کمک کرده یا میشه گفت این دوتا باهم کار میکنن چیزی که هیچکی نمیدونه،</p><p>هیچ کی غیر از من!</p><p>سهیل برای عوض کردن جو گفت:</p><p>- به گوش شما هم رسیده آرمین مرده؟! میگن تمام بدنش و تیکه تیکه کردن و تیکههای بدنش و انداختن جلوی سگ.</p><p>سهیل شبیه این بچه درس خونای نخبه بود.</p><p>موهای بلند و همیشه ژل زده. با عینک نمایشی که روی چشمهاش میزاشت.</p><p>این دفعه سحر دهن باز کرد و گفت:</p><p>- اره! اون یکی از بزرگترین باندها رو داشت توی کارشم خیلی حرفهای بود کسی که این کار و باهاش کرده مطمئنا خیلی حرفهایتر از اون بوده!</p><p>ارشم گفت:</p><p>- مرگ خیلی بدی داشته معلومه خیلی زجر کشیده!</p><p>این دفعه منم با ناراحتی گفتم:</p><p>- اره وقتی هر تیکه از بدنش کم میشد نالههاش خیلی بلند بودن واقعا باعث شد به گوشم آسیب بزنه!</p><p>سکوت خیلی بدی فرا گرفت.</p><p>همه ساکت شده بودن و با تعجب و وحشت نگاهم میکردن.</p><p>نیما با ناباوری گفت:</p><p>- نکنه کسی که اون بلا رو سرش آورده تو بودی؟!</p><p>نیشخندی زدم و گفتم :</p><p>- نه من نبودم!</p><p>یک هو همه از اون حالت در اومدن و خندیدن، و ارش جوریکه خیالش راحت شده باشه گفت:</p><p>- واقعا ترسوندیم چرا اینجوری شوخی میکنی؟!</p><p>ابروهام و دادم بالا و گفتم:</p><p>- من نبودم ولی یکی از زیر دستام این کار و کرد.</p><p>جو دوباره به حالت سکوت فرو رفت</p><p>پوزخند غلیظی گوشهی لبم جا خشک کرد.</p><p>- لازم نیست شما انقدر بترسین تا کسی پا پیچم نشه کاریش ندارم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="معصومه فخیری, post: 131145, member: 8077"] اخماش بد رفته بود تو هم، اون نگاهش و مشت شدن دستهاش گویای همه چی بود. همه فهمیده بودن یک مسئلهای هست درسته یک مسئلهای هست که کم مشکلی نیست. به ادمهاش نگاه کردم؛ آدمهای زیادی دور و برش بود ولی کمتر از ادمهای من. میدونم همش انقدر نیست و بیشتر از این ها هم هستن ولی همیشه همین جوری بوده کسی نبوده که بخواد ادمهای خیلی زیاد با خودش اینور و اونور ببره برعکس سحر همیشه هر جا میره تعداد خیلی زیادی آدم با خودش میبره! چون یک ترسوی بزدل که فقط میخواد از من جلو بزنه ولی همچین ادم ترسویی میتونه به من برسه؟! درسته که اون هم یکی از کله گندههای خلافه ولی من که میدونم تنهایی به اینجا نرسیده و یکی مثل نیما بهش کمک کرده یا میشه گفت این دوتا باهم کار میکنن چیزی که هیچکی نمیدونه، هیچ کی غیر از من! سهیل برای عوض کردن جو گفت: - به گوش شما هم رسیده آرمین مرده؟! میگن تمام بدنش و تیکه تیکه کردن و تیکههای بدنش و انداختن جلوی سگ. سهیل شبیه این بچه درس خونای نخبه بود. موهای بلند و همیشه ژل زده. با عینک نمایشی که روی چشمهاش میزاشت. این دفعه سحر دهن باز کرد و گفت: - اره! اون یکی از بزرگترین باندها رو داشت توی کارشم خیلی حرفهای بود کسی که این کار و باهاش کرده مطمئنا خیلی حرفهایتر از اون بوده! ارشم گفت: - مرگ خیلی بدی داشته معلومه خیلی زجر کشیده! این دفعه منم با ناراحتی گفتم: - اره وقتی هر تیکه از بدنش کم میشد نالههاش خیلی بلند بودن واقعا باعث شد به گوشم آسیب بزنه! سکوت خیلی بدی فرا گرفت. همه ساکت شده بودن و با تعجب و وحشت نگاهم میکردن. نیما با ناباوری گفت: - نکنه کسی که اون بلا رو سرش آورده تو بودی؟! نیشخندی زدم و گفتم : - نه من نبودم! یک هو همه از اون حالت در اومدن و خندیدن، و ارش جوریکه خیالش راحت شده باشه گفت: - واقعا ترسوندیم چرا اینجوری شوخی میکنی؟! ابروهام و دادم بالا و گفتم: - من نبودم ولی یکی از زیر دستام این کار و کرد. جو دوباره به حالت سکوت فرو رفت پوزخند غلیظی گوشهی لبم جا خشک کرد. - لازم نیست شما انقدر بترسین تا کسی پا پیچم نشه کاریش ندارم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کولادا | معصومه فخیری
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین