انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کابوس مرگبار | اردشیر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="اردشیر" data-source="post: 121213" data-attributes="member: 5503"><p>- جری، لعنتی.</p><p>مامور دیگر که در صندلی شاگرد نشسته بود با مشاهده این صحنه از ترس شدیداً خشکش میزند و با نگرانی و عجله از ماشین پیاده میشود، در حالی که در پشت درب شاگرد سنگر گرفته است کلت کمریاش را در میآورد و در تاریکی به طرف محل نامشخصی تیراندازی میکند. پس از مدتی با عجله و دلهره شدیدی دستش را بر روی بیسیمی که بر روی شانهاش وصل است میگذارد و با صدایی که به وحشت و نگرانی شباهت دارد میگوید:</p><p>- از بِن به مرکز، از بِن به مرکز. یه گروه ناشناس بهمون حمله کردن، درخواست نیروی پشتیبانی دا... .</p><p>پیش از آن که حرفش را کامل بگوید تعدادی گلوله سر و سینهاش را میشکافد و او را نقش زمین میکند، مامور پلیس با داد و فریادهایی که به آه و ناله و زجه شباهت دارد بر روی زمین کمی دست و پا میزند و پس از مدتی آرام میگیرد. صدای شلیک گلوله به همراه صدای داد و فریاد و رعد و برق مدام در پرده گوشم طنین میاندازد، با نگرانی از طریق شیشه درب ماشین به بیرون نگاهی میاندازم. ناگهان درب سمت راستم به سرعت باز میشود و غیافه شخص ناشناسی که به چهرهاش ماسک سیاه رنگ ترسناکی زده است و اسلحه کلاشینکفی در دست دارد در مقابل دیدگانم قرار میگیرد، تنها دو چشم قهوهای رنگ و دهانش از داخل نقاب سیاه رنگی که به چهرهاش زده است قابل مشاهده است. لباس و شلوار سیاه رنگی پوشیده و نوع نگاهش نشان از صلابت و ابهت او دارد، شخص با خشم شدیدی یقهام را میگیرد و من را از داخل ماشین پلیس به بیرون میاندازد. به محض افتادنم بر روی زمین درد شدیدی را در صورت و اعضای بدنم احساس میکنم، با بالا آوردن سرم چشمانم به جسد افسر پلیسی که با ضرب گلوله کشته شد تلاقی و حس ترس و دلآشوب را در من به وجود میآورد. تعدادی گلوله به دور و اطرافم شلیک میشود، با اضطراب آب دهانم را قورت میدهم و نگاهی به اطرافم میاندازم. شخصی که من را از داخل ماشین پلیس به بیرون پرتاب کرد با عصبانیت یقهام را میگیرد و من را از روی زمین بلند میکند، سپس در حالی که با اسلحهاش مشغول شلیک کردن به طرف ماموران پلیس و نیروهای امنیتی است من را به زور به طرف کامیون سیاه رنگی که در مقابلم قرار دارد میبرد. شخصی درب کامیون را با عجله باز میکند و با اسلحهای که به نارنجکانداز شباهت دارد به طرف چندتا از ماشینهای پلیس و کامیونهای امنیتی شلیک میکند، نارنجکها سفیرکشان از لوله اسلحهاش خارج میشوند و درست به تعدادی از ماشینهای پلیس و کامیونهای امنیتی برخورد میکنند. با صدای گوشخراشی آنها را منفجر و به هوا و دور و اطراف خیابان شهر پرتاب میکنند. شخص اسلحه نارنجک انداز را به داخل کامیون سیاهرنگ میاندازد، اسلحه کلاشینکفی را بر میدارد و با آن به طرف ماموران پلیس و نیروهای امنیتی شلیک میکند. شخصی که یقهام را گرفته و من را به طرف کامیون میبرد با صدای خشنی میگوید:</p><p>- سرترو بدزد.</p><p>سپس با اسلحهاش ماموران پلیس و نیروهای امنیتی را به گلوله میبندد، گلولهها سفیر کشان از لوله اسلحهاش خارج میشوند. تعدادی به ماموران برخورد و آنها را زخمی میکنند و یا میکشند، تعدادی دیگر به بدنه، شیشه جلو و تایر ماشین پلیس و کامیونهای امنیتی برخورد و آنها را سوراخ میکنند. ماموران پلیس و نیروهای امنیتی نیز در واکنش به این اتفاق در پشت ماشینها و کامیونهای خود پناه میگیرند و با اسلحههایشان بیرحمانه ما را به گلوله میبندند، شخص در حالی که مشغول شلیک کردن است من را به کامیون سیاه رنگ نزدیک میکند و از من میخواهد که سوار شوم. زمانی که تعلل و بیتوجهی من را میبیند با صدای خشنی سرم فریاد میکشد و من را به داخل کامیون هل میدهد: </p><p>- زود باش موش کثیف، برو داخل کامیون. </p><p>شخص با عجله و به زور من را داخل کامیون میاندازد و درب کامیون را میبندد، سپس درب صندلی شاگرد را باز و داخل کامیون میشود و به محض بستن درب با غر زدن از رانندهای که به چهرهاش نقاب سیاه رنگ ترسناکی را زده است میخواهد که حرکت کند. راننده با عجله پای خود را بر روی پدال گاز میگذارد و کامیون با غرش کوتاهی شروع به حرکت میکند و از محل دور میشود، در حین این اتفاق بخشی از شیشهها و بدنه کامیون توسط ماموران به گلوله بسته میشود... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="اردشیر, post: 121213, member: 5503"] - جری، لعنتی. مامور دیگر که در صندلی شاگرد نشسته بود با مشاهده این صحنه از ترس شدیداً خشکش میزند و با نگرانی و عجله از ماشین پیاده میشود، در حالی که در پشت درب شاگرد سنگر گرفته است کلت کمریاش را در میآورد و در تاریکی به طرف محل نامشخصی تیراندازی میکند. پس از مدتی با عجله و دلهره شدیدی دستش را بر روی بیسیمی که بر روی شانهاش وصل است میگذارد و با صدایی که به وحشت و نگرانی شباهت دارد میگوید: - از بِن به مرکز، از بِن به مرکز. یه گروه ناشناس بهمون حمله کردن، درخواست نیروی پشتیبانی دا... . پیش از آن که حرفش را کامل بگوید تعدادی گلوله سر و سینهاش را میشکافد و او را نقش زمین میکند، مامور پلیس با داد و فریادهایی که به آه و ناله و زجه شباهت دارد بر روی زمین کمی دست و پا میزند و پس از مدتی آرام میگیرد. صدای شلیک گلوله به همراه صدای داد و فریاد و رعد و برق مدام در پرده گوشم طنین میاندازد، با نگرانی از طریق شیشه درب ماشین به بیرون نگاهی میاندازم. ناگهان درب سمت راستم به سرعت باز میشود و غیافه شخص ناشناسی که به چهرهاش ماسک سیاه رنگ ترسناکی زده است و اسلحه کلاشینکفی در دست دارد در مقابل دیدگانم قرار میگیرد، تنها دو چشم قهوهای رنگ و دهانش از داخل نقاب سیاه رنگی که به چهرهاش زده است قابل مشاهده است. لباس و شلوار سیاه رنگی پوشیده و نوع نگاهش نشان از صلابت و ابهت او دارد، شخص با خشم شدیدی یقهام را میگیرد و من را از داخل ماشین پلیس به بیرون میاندازد. به محض افتادنم بر روی زمین درد شدیدی را در صورت و اعضای بدنم احساس میکنم، با بالا آوردن سرم چشمانم به جسد افسر پلیسی که با ضرب گلوله کشته شد تلاقی و حس ترس و دلآشوب را در من به وجود میآورد. تعدادی گلوله به دور و اطرافم شلیک میشود، با اضطراب آب دهانم را قورت میدهم و نگاهی به اطرافم میاندازم. شخصی که من را از داخل ماشین پلیس به بیرون پرتاب کرد با عصبانیت یقهام را میگیرد و من را از روی زمین بلند میکند، سپس در حالی که با اسلحهاش مشغول شلیک کردن به طرف ماموران پلیس و نیروهای امنیتی است من را به زور به طرف کامیون سیاه رنگی که در مقابلم قرار دارد میبرد. شخصی درب کامیون را با عجله باز میکند و با اسلحهای که به نارنجکانداز شباهت دارد به طرف چندتا از ماشینهای پلیس و کامیونهای امنیتی شلیک میکند، نارنجکها سفیرکشان از لوله اسلحهاش خارج میشوند و درست به تعدادی از ماشینهای پلیس و کامیونهای امنیتی برخورد میکنند. با صدای گوشخراشی آنها را منفجر و به هوا و دور و اطراف خیابان شهر پرتاب میکنند. شخص اسلحه نارنجک انداز را به داخل کامیون سیاهرنگ میاندازد، اسلحه کلاشینکفی را بر میدارد و با آن به طرف ماموران پلیس و نیروهای امنیتی شلیک میکند. شخصی که یقهام را گرفته و من را به طرف کامیون میبرد با صدای خشنی میگوید: - سرترو بدزد. سپس با اسلحهاش ماموران پلیس و نیروهای امنیتی را به گلوله میبندد، گلولهها سفیر کشان از لوله اسلحهاش خارج میشوند. تعدادی به ماموران برخورد و آنها را زخمی میکنند و یا میکشند، تعدادی دیگر به بدنه، شیشه جلو و تایر ماشین پلیس و کامیونهای امنیتی برخورد و آنها را سوراخ میکنند. ماموران پلیس و نیروهای امنیتی نیز در واکنش به این اتفاق در پشت ماشینها و کامیونهای خود پناه میگیرند و با اسلحههایشان بیرحمانه ما را به گلوله میبندند، شخص در حالی که مشغول شلیک کردن است من را به کامیون سیاه رنگ نزدیک میکند و از من میخواهد که سوار شوم. زمانی که تعلل و بیتوجهی من را میبیند با صدای خشنی سرم فریاد میکشد و من را به داخل کامیون هل میدهد: - زود باش موش کثیف، برو داخل کامیون. شخص با عجله و به زور من را داخل کامیون میاندازد و درب کامیون را میبندد، سپس درب صندلی شاگرد را باز و داخل کامیون میشود و به محض بستن درب با غر زدن از رانندهای که به چهرهاش نقاب سیاه رنگ ترسناکی را زده است میخواهد که حرکت کند. راننده با عجله پای خود را بر روی پدال گاز میگذارد و کامیون با غرش کوتاهی شروع به حرکت میکند و از محل دور میشود، در حین این اتفاق بخشی از شیشهها و بدنه کامیون توسط ماموران به گلوله بسته میشود... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کابوس مرگبار | اردشیر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین