انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کابوس مرگبار | اردشیر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="اردشیر" data-source="post: 111307" data-attributes="member: 5503"><p>گیج و منگ به دور و اطراف نگاه میکنم، به سختی میتوانم چشمانم را باز نگه دارم. مامور پلیسی که ماشین را هدایت میکند با همکارش مشغول صحبت کردن است، با کمی دقت متوجه میشوم که آنها دارند در مورد من حرف میزنند:</p><p>- بلاخره این ع×و×ض×ی رو دستگیر کردیم.</p><p>ماموری که در صندلی شاگرد نشسته است به من نگاهی میاندازد و سریع نگاهش را میدزدد، سپس با کنجکاوی میگوید:</p><p>- آره، قراره به خاطر این کار بهمون ترفیع درجه بدن. ببینم حالا این یارو کی هست؟</p><p>ماموری که مشغول رانندگی و هدایت کردن ماشین است با تعجب و حیرت به همکارش نگاهی میاندازد و سریع نگاهش را میدزدد، سپس با صدایی که به تعجب و عصبانیت شباهت دارد میگوید:</p><p>- یعنی اسم این یارو تا حالا به گوشت نخورده، همه این ع×و×ض×ی رو میشناسن. یه زمانی تموم آدمکشها و خلافکارهای شهر مثل سگ ازش میترسیدن و تموم دستوراتش رو اجرا میکردن!</p><p>ماموری که در صندلی شاگرد نشسته است با تعجب و کنجکاوی میگوید:</p><p>- چی؟! ببینم مگه چیکار کرده؟!</p><p>همکار او در حالی که چشمانش را با دستش در حین رانندگی مالش میدهد با صدای جدی و خشنی میگوید:</p><p>- وقتی رسیدیم اداره پلیس برات تعریف میکنم.</p><p>کمی سرم را تکان میدهم، خودم را بر روی صندلی عقب ماشین جابهجا میکنم و با صدایی که به اضطراب و بیخبری شباهت دارد میگویم:</p><p>- خواهش میکنم، من بیگناهم. چرا متوجه نیستید، واسم پاپوش درست کردن تا... .</p><p>ناگهان ماموری که در حال رانندگی و هدایت کردن ماشین است سرش را میچرخاند و با عصبانیت و خشم شدیدی به من نگاه میکند، سپس دستش را با حالت تهدید و زدن به دهان و صورتم نزدیک میکند و بیتوجه به سخنانم با خشم شدیدی میگوید:</p><p>- خفه شو مرتیکه ع×و×ض×ی، خدا رو شکر کن همینجا یه گلوله تو دهن گشادت خالی نمیکنم. تو رو باید حتماً اعدام کنن تا درس عبرتی برای بقیتون بشه!</p><p>با ناراحتی و بیخبری میگویم:</p><p>- ا... ا... اما، اما من... .</p><p>پیش از آن که حرفم را کامل بزنم مامور با عصبانیت وسط حرفم میپرد و شروع به صحبت میکند:</p><p>- گفتم خفه شو، بعد از اون همه جنایتی که کردی حق نداری حرفی به زبون بیاری!</p><p>- آ، جری.</p><p>شخصی که جری خطاب شد نگاهش را از من میدزدد و با عصبانیت و بیتوجهی به همکارش که در صندلی شاگرد نشسته است نگاهی میاندازد، بزاق دهانش را به پایین قورت میدهد و میگوید:</p><p>- بِن، چند بار بگم نپر وسط حرفم.</p><p>- میدونم، اما... .</p><p>شخصی که جری خطاب شد با دستش کلاه آبی رنگش را کمی بر روی سرش جابهجا میکند و میگوید:</p><p>- اما چی... دِ مگه نمیبینی مشغول نصیحت کردنم، ای بابا. خیلی خب باشه حرفت رو بزن.</p><p>ناگهان به محض افتادن نگاهش به شیشه جلو، ماشین را با صدای گوشخراشی متوقف میکند. به محض این اتفاق ماشین پلیس و کامیونهای امنیتی که از پشت سر او را دنبال و همراهی میکردند سر جایشان میایستند، جری با تردید و تعجب به شیشه جلو نگاهی میاندازد و میگوید:</p><p>- اینها دیگه کین؟!</p><p>- نمیدونم، شاید... .</p><p>جری در حالی که دستش به آرامی بر روی کلت کمریاش میرود با نگرانی و تردید میگوید:</p><p>- زود با مرکز تماس ب... .</p><p>پیش از آن که سخنش را کامل بگوید، گلولهای سفیر کشان به شیشه جلو و درست به پیشانی و سر او برخورد میکند. خون قرمز رنگی به دور و اطرافم میپاشد و حالم را بهم میزند، مامور پلیس با فریاد کوتاهی که به آه و ناله شباهت دارد با سر بر روی فرمان هدایت ماشین میافتد و به خوابی عمیق فرو میرود... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="اردشیر, post: 111307, member: 5503"] گیج و منگ به دور و اطراف نگاه میکنم، به سختی میتوانم چشمانم را باز نگه دارم. مامور پلیسی که ماشین را هدایت میکند با همکارش مشغول صحبت کردن است، با کمی دقت متوجه میشوم که آنها دارند در مورد من حرف میزنند: - بلاخره این ع×و×ض×ی رو دستگیر کردیم. ماموری که در صندلی شاگرد نشسته است به من نگاهی میاندازد و سریع نگاهش را میدزدد، سپس با کنجکاوی میگوید: - آره، قراره به خاطر این کار بهمون ترفیع درجه بدن. ببینم حالا این یارو کی هست؟ ماموری که مشغول رانندگی و هدایت کردن ماشین است با تعجب و حیرت به همکارش نگاهی میاندازد و سریع نگاهش را میدزدد، سپس با صدایی که به تعجب و عصبانیت شباهت دارد میگوید: - یعنی اسم این یارو تا حالا به گوشت نخورده، همه این ع×و×ض×ی رو میشناسن. یه زمانی تموم آدمکشها و خلافکارهای شهر مثل سگ ازش میترسیدن و تموم دستوراتش رو اجرا میکردن! ماموری که در صندلی شاگرد نشسته است با تعجب و کنجکاوی میگوید: - چی؟! ببینم مگه چیکار کرده؟! همکار او در حالی که چشمانش را با دستش در حین رانندگی مالش میدهد با صدای جدی و خشنی میگوید: - وقتی رسیدیم اداره پلیس برات تعریف میکنم. کمی سرم را تکان میدهم، خودم را بر روی صندلی عقب ماشین جابهجا میکنم و با صدایی که به اضطراب و بیخبری شباهت دارد میگویم: - خواهش میکنم، من بیگناهم. چرا متوجه نیستید، واسم پاپوش درست کردن تا... . ناگهان ماموری که در حال رانندگی و هدایت کردن ماشین است سرش را میچرخاند و با عصبانیت و خشم شدیدی به من نگاه میکند، سپس دستش را با حالت تهدید و زدن به دهان و صورتم نزدیک میکند و بیتوجه به سخنانم با خشم شدیدی میگوید: - خفه شو مرتیکه ع×و×ض×ی، خدا رو شکر کن همینجا یه گلوله تو دهن گشادت خالی نمیکنم. تو رو باید حتماً اعدام کنن تا درس عبرتی برای بقیتون بشه! با ناراحتی و بیخبری میگویم: - ا... ا... اما، اما من... . پیش از آن که حرفم را کامل بزنم مامور با عصبانیت وسط حرفم میپرد و شروع به صحبت میکند: - گفتم خفه شو، بعد از اون همه جنایتی که کردی حق نداری حرفی به زبون بیاری! - آ، جری. شخصی که جری خطاب شد نگاهش را از من میدزدد و با عصبانیت و بیتوجهی به همکارش که در صندلی شاگرد نشسته است نگاهی میاندازد، بزاق دهانش را به پایین قورت میدهد و میگوید: - بِن، چند بار بگم نپر وسط حرفم. - میدونم، اما... . شخصی که جری خطاب شد با دستش کلاه آبی رنگش را کمی بر روی سرش جابهجا میکند و میگوید: - اما چی... دِ مگه نمیبینی مشغول نصیحت کردنم، ای بابا. خیلی خب باشه حرفت رو بزن. ناگهان به محض افتادن نگاهش به شیشه جلو، ماشین را با صدای گوشخراشی متوقف میکند. به محض این اتفاق ماشین پلیس و کامیونهای امنیتی که از پشت سر او را دنبال و همراهی میکردند سر جایشان میایستند، جری با تردید و تعجب به شیشه جلو نگاهی میاندازد و میگوید: - اینها دیگه کین؟! - نمیدونم، شاید... . جری در حالی که دستش به آرامی بر روی کلت کمریاش میرود با نگرانی و تردید میگوید: - زود با مرکز تماس ب... . پیش از آن که سخنش را کامل بگوید، گلولهای سفیر کشان به شیشه جلو و درست به پیشانی و سر او برخورد میکند. خون قرمز رنگی به دور و اطرافم میپاشد و حالم را بهم میزند، مامور پلیس با فریاد کوتاهی که به آه و ناله شباهت دارد با سر بر روی فرمان هدایت ماشین میافتد و به خوابی عمیق فرو میرود... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کابوس مرگبار | اردشیر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین