انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ژویین گربه خاص | آرمیتا حسینی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دمیــــــورژ" data-source="post: 29266" data-attributes="member: 123"><p>[SPOILER="پارت 24 . مارالیا در مقابل ژویین کم میاره"]</p><p>پارت 24</p><p></p><p>به وضوح تغییر رنگ مادر را احساس کردم. شاید به خاطر گرمای زیاد هوا قرمز شده یا شاید به دلیل کار زیاد. اما استعداد جالبی داشت مانند یک آفتاب پرست سریع رنگ عوض کرد. آنقدر با این گربه کشتم مانند او انسانها را به حیوان تشبیه میکنم. ولی خودمانیم چه ناگهانی تغییر رنگ داد. لبخند خجول و متینی زدم نه اینکه بسیار دختر متینی هستم ، همیشه اَرشان به من میگفت یکی تو متین هستی یکی پسرخاله من که نامش متین است. بلاخره اَرشان از لحاظ عقلانی بسیار حالیش بود و میدانست چه دختر باکمالاتی هستم. سریع سمت آشپزخانه رفتم و یخچال را باز کردم که خرگوش را داخل یخچال دیدم. کارامل با دهانی شکلاتی، درحالی که دست داخل شکلات صبحانه کرده بود، روی قفسه اول یخچال نشسته بود. یعنی جا تمام شده بود که باید در یخچال کوفت میکرد؟</p><p></p><p>-کارامل از دست تو چی کار کنم؟</p><p></p><p>-من نشدم یعنی نخواستم بشم ، ژویین گفت اینجا بخورم کسی گیر نمیده</p><p></p><p>-به حسابت بعدا میرسم گمشو بیا بیرون</p><p></p><p>کارامل سریع روی زمین افتاد که شکلات را هم از دستش گرفتم و بالای یخچال گذاشتم. چشمانش را درشت و ریز کرد و هردو گوشش را پایین داد اما من خر نمیشوم. ظرف میوه را برداشتم و آرام سمت پذیرایی رفتم البته مهم نیست آرام بروم یا سریع صددرصد یکی دوتا از سیبها سقوط آزاد میکنند نه اینکه به سقوط علاقه دارند! صدبار گفتم آخر مادر من عزیز من فلان من لطفا این ظرف را انقدر پر نکن مهمان مگر ندید بدید میوه است؟ آنقدر زیاد میریزی که همه میوهها حس جنتلمن بودن میکنند و یکی یکی روی دریا که فرش باشد، میریزند. میوه را خواستم روی میز بگذارم که مادر چشم و ابرو بالا داد. آنقدر از این کارش میترسم که خدا میداند. یعنی بعدا به حسابت میرسم یا گند زدی، درستش کن، آبرویم را بردی و بقیهاش را خودتان حدس بزنید.</p><p></p><p>سریع میوه را برای آقای عرفان گرفتم که با یک تشکر سیب و خیار برداشت. با این قد دراز بی شباهت به خیار نبود. البته اگر رنگ پوستش هم سبز میشد یعنی عالی به توان صد میشد. لبخندی زدم و میوه را برای پریسیما مادر اَرشان گرفتم. زن یک ساعت به میوهها زل زده بود. خواهر من این دست است، آویز لباس نیست که شما از میان این همه لباس یکی را بردارید. در آخر در کمال با شعوری گفت هیچی میل ندارد. تو که نمیخوری مرا چه فرض کردی در اینجا؟ خواستم ظرف را بگذارم میز عسلی که باز دو ابرو بالا رفت.</p><p></p><p>به اَرشان که خیلی با ادب و با یک لبخند زیبا نشسته بود و نگاهم میکرد، زل زدم. چقدر قلبم برایش در این لحظه لرزید. چه زیبا و با ادب. کی آمد که نفهمیدم؟ میوه را مقابلش گرفتم که یک سیب برداشت و تشکر کرد. سریع روی صندلی نشستم و به دستان بدبختم که به شدت درد میکردند، استراحت دادم. راستی باید دنبال ژویین میگشتم.</p><p></p><p>-ببخشید من یک لحظه برم</p><p></p><p>اَرشان سوالی نگاهم کرد که سریع وارد اتاقم شدم. بله این گربه به شدت شلوغ و شیطان هیچگاه یک جا نمیماند یعنی نباید توقع آرام و با ادب بودن از این گربه را داشت.</p><p></p><p>-بهت میاد</p><p></p><p>ژویین سریع برگشت و با چشمانی که از توپ فوتبال بزرگتر شده بودند، به من زل زد. کفشهای سیاه و پاشنه بلندم را پوشیده بود و صاف ایستاده بود. شکم بزرگ و زرد رنگش البته به نظر من که نارنجی بود خودشان میخواهند بگوییم زرد، خلاصه شکم نارنجی رنگ و توپولش را عقب داده بود و دو دستش روی شکمش قرار گرفته بود. سیبیلهایش سیخ شده بود و لبخند ضایعی به لب داشت. چقدر مظلوم! دوست داشتم در آغوشم بگیرمش و بگویم به شدت نازی اما این ظاهر ماجراست یعنی ترسناکتر از این گربه موجود نیست. آرام و با قدمهایی شمرده، سمتش رفتم.</p><p></p><p>-کفشمو چرا پوشیدی</p><p></p><p>-خواستم از زاویه دید بالاتر به جهان نگاه کنم میدونی که من اصلا دروغ نمیگم یعنی میخوام راجب جهان پیرامون تحقیق بکنم.</p><p></p><p>-بله بله بله! بالای تخت من چیز خاصی نیست</p><p></p><p>-خب منم میدونم</p><p></p><p>-آهان پس چرا میخوای بری روش؟</p><p></p><p>-من؟ کی؟ کجا؟ کدوم وقت؟ اصلا تو کیستی؟</p><p></p><p>لبخندی زدم که چند معنا داشت . یک اینکه کم آوردی! دیدی زدم روی هدف؟ من موفق شدم، ضایع شدی، مچت را گرفتم و در آخر راه فراری نداری ولی... باید بگویم که من پیروز هم شوم باز در مقابل این گربه بازندهای بیش نیستم. سریع جهشی زد و انگشتر سیاه اَرشان را از روی زمین برداشت</p><p>[/SPOILER]</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دمیــــــورژ, post: 29266, member: 123"] [SPOILER="پارت 24 . مارالیا در مقابل ژویین کم میاره"] پارت 24 به وضوح تغییر رنگ مادر را احساس کردم. شاید به خاطر گرمای زیاد هوا قرمز شده یا شاید به دلیل کار زیاد. اما استعداد جالبی داشت مانند یک آفتاب پرست سریع رنگ عوض کرد. آنقدر با این گربه کشتم مانند او انسانها را به حیوان تشبیه میکنم. ولی خودمانیم چه ناگهانی تغییر رنگ داد. لبخند خجول و متینی زدم نه اینکه بسیار دختر متینی هستم ، همیشه اَرشان به من میگفت یکی تو متین هستی یکی پسرخاله من که نامش متین است. بلاخره اَرشان از لحاظ عقلانی بسیار حالیش بود و میدانست چه دختر باکمالاتی هستم. سریع سمت آشپزخانه رفتم و یخچال را باز کردم که خرگوش را داخل یخچال دیدم. کارامل با دهانی شکلاتی، درحالی که دست داخل شکلات صبحانه کرده بود، روی قفسه اول یخچال نشسته بود. یعنی جا تمام شده بود که باید در یخچال کوفت میکرد؟ -کارامل از دست تو چی کار کنم؟ -من نشدم یعنی نخواستم بشم ، ژویین گفت اینجا بخورم کسی گیر نمیده -به حسابت بعدا میرسم گمشو بیا بیرون کارامل سریع روی زمین افتاد که شکلات را هم از دستش گرفتم و بالای یخچال گذاشتم. چشمانش را درشت و ریز کرد و هردو گوشش را پایین داد اما من خر نمیشوم. ظرف میوه را برداشتم و آرام سمت پذیرایی رفتم البته مهم نیست آرام بروم یا سریع صددرصد یکی دوتا از سیبها سقوط آزاد میکنند نه اینکه به سقوط علاقه دارند! صدبار گفتم آخر مادر من عزیز من فلان من لطفا این ظرف را انقدر پر نکن مهمان مگر ندید بدید میوه است؟ آنقدر زیاد میریزی که همه میوهها حس جنتلمن بودن میکنند و یکی یکی روی دریا که فرش باشد، میریزند. میوه را خواستم روی میز بگذارم که مادر چشم و ابرو بالا داد. آنقدر از این کارش میترسم که خدا میداند. یعنی بعدا به حسابت میرسم یا گند زدی، درستش کن، آبرویم را بردی و بقیهاش را خودتان حدس بزنید. سریع میوه را برای آقای عرفان گرفتم که با یک تشکر سیب و خیار برداشت. با این قد دراز بی شباهت به خیار نبود. البته اگر رنگ پوستش هم سبز میشد یعنی عالی به توان صد میشد. لبخندی زدم و میوه را برای پریسیما مادر اَرشان گرفتم. زن یک ساعت به میوهها زل زده بود. خواهر من این دست است، آویز لباس نیست که شما از میان این همه لباس یکی را بردارید. در آخر در کمال با شعوری گفت هیچی میل ندارد. تو که نمیخوری مرا چه فرض کردی در اینجا؟ خواستم ظرف را بگذارم میز عسلی که باز دو ابرو بالا رفت. به اَرشان که خیلی با ادب و با یک لبخند زیبا نشسته بود و نگاهم میکرد، زل زدم. چقدر قلبم برایش در این لحظه لرزید. چه زیبا و با ادب. کی آمد که نفهمیدم؟ میوه را مقابلش گرفتم که یک سیب برداشت و تشکر کرد. سریع روی صندلی نشستم و به دستان بدبختم که به شدت درد میکردند، استراحت دادم. راستی باید دنبال ژویین میگشتم. -ببخشید من یک لحظه برم اَرشان سوالی نگاهم کرد که سریع وارد اتاقم شدم. بله این گربه به شدت شلوغ و شیطان هیچگاه یک جا نمیماند یعنی نباید توقع آرام و با ادب بودن از این گربه را داشت. -بهت میاد ژویین سریع برگشت و با چشمانی که از توپ فوتبال بزرگتر شده بودند، به من زل زد. کفشهای سیاه و پاشنه بلندم را پوشیده بود و صاف ایستاده بود. شکم بزرگ و زرد رنگش البته به نظر من که نارنجی بود خودشان میخواهند بگوییم زرد، خلاصه شکم نارنجی رنگ و توپولش را عقب داده بود و دو دستش روی شکمش قرار گرفته بود. سیبیلهایش سیخ شده بود و لبخند ضایعی به لب داشت. چقدر مظلوم! دوست داشتم در آغوشم بگیرمش و بگویم به شدت نازی اما این ظاهر ماجراست یعنی ترسناکتر از این گربه موجود نیست. آرام و با قدمهایی شمرده، سمتش رفتم. -کفشمو چرا پوشیدی -خواستم از زاویه دید بالاتر به جهان نگاه کنم میدونی که من اصلا دروغ نمیگم یعنی میخوام راجب جهان پیرامون تحقیق بکنم. -بله بله بله! بالای تخت من چیز خاصی نیست -خب منم میدونم -آهان پس چرا میخوای بری روش؟ -من؟ کی؟ کجا؟ کدوم وقت؟ اصلا تو کیستی؟ لبخندی زدم که چند معنا داشت . یک اینکه کم آوردی! دیدی زدم روی هدف؟ من موفق شدم، ضایع شدی، مچت را گرفتم و در آخر راه فراری نداری ولی... باید بگویم که من پیروز هم شوم باز در مقابل این گربه بازندهای بیش نیستم. سریع جهشی زد و انگشتر سیاه اَرشان را از روی زمین برداشت [/SPOILER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان ژویین گربه خاص | آرمیتا حسینی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین